پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | شهریارِ باستان‌شناسی ایران

باشه وقتی برای دفعه بعد به ایران آمدم

شهریارِ باستان‌شناسی ایران

و این‌طور بود که هیچ وقت انتشار چنین جشن‌نامه‎ای و یا برگزاری شبی برای او ممکن نشد و امشب ما اینجا در نبود او دور هم جمع شده‎ایم تا یادش را گرامی بداریم





شهریارِ باستان‌شناسی ایران

۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰:۰۰

«(باشه وقتی برای دفعه بعد به ایران آمدم) و این‌طور بود که هیچ وقت انتشار چنین جشن‌نامه‎ای و یا برگزاری شبی برای او ممکن نشد و امشب ما اینجا در نبود او دور هم جمع شده‎ایم تا یادش را گرامی بداریم.» این جمله را «علی دهباشی» در شب بخارایی که دو ماه و نیم پس از درگذشت «شهریار عدل» در 10 شهریور 1394 برگزار شد، بیان کرد. شهریار عدل 14 بهمن به دنیا آمد و پس از عمری تلاش برای فرهنگ و تمدن ایران در 31 خرداد بر اثر ایست قلبی درگذشت. این روزها که ایران ما دستخوش انواع و اقسام اتفاقات و تحولات است‌، لازم و بایسته است یادی کنیم از باستان‌شناسی که دل در گرو این سرزمین داشت، برای آن عمر خویش گذاشت بی‌آنکه انتظار تشویقی از فرد یا نهادی داشته باشد. از علی دهباشی، سردبیر فصلنامه بخارا برای تهیه این پرونده سپاسگزاریم که سخنرانی‌های انجام شده در این شب را در اختیار ما گذاشت تا بار دیگر بتوانیم زندگی و پرونده شخصیتی را مرور کنیم که از بسیاری از مدعیان ایران‌دوستی کمتر شناخته شده و بیش از همه آنها در اعتلای این کشور کوشیده است.

ایران او، ایران فردوسی بود

| کامران عدل |

| عکاس |

من و شهریار، کوچک‌ترین برادر، از میان شش برادر بودیم. در نتیجه ما را با هم به ‌فرانسه فرستادند. در دبیرستان با هم بودیم. وقتی من به ‌مدرسه‌ عکاسی رفتم و او به دانشکده‌ هنرهای زیبا، کمی از هم دور شدیم. ولی در آن موقع که همایون برادر بزرگ‌ترم را از دست دادیم، هنوز سه برادر در پاریس بودیم. 27 ساله بودم که از پاریس به‌ تهران مراجعت کردم و به‌ استخدام سازمان تلویزیون ملّی ایران درآمدم. از این دوران، زندگی من به‌کلی عوض شد و دائم مسافرت بودم، چه داخلی و چه خارجی. در این دوران، وقتی شهریار ‌ایران می‌آمد، اوایل به‌عنوان تعطیلات دانشگاهی و بعدها به‌عنوان مأموریت، کم‌تر هم را می‌دیدیم. هرچند همسایه بودیم. شهریار وقتی به‌ایران می‌آمد، در ماموریت بود و بخت آن که همدیگر را ببینیم، بسیار اندک. اگر هم یکدیگر را می‌دیدیم، باز در میهمانی‌هایی فامیلی بود که هر دو در تهران بودیم. شبی که منزل برادرم فرهاد دعوت داشتیم، شهریار دقایقی کوتاه آمد، نشست و گفت باید بروم پیش فلانی که با او درباره «ری» گفت‌وگو کنم. فرهاد که کار مهمی با ما داشت، به او گفت: یک ساعتی بنشین این کار را تمام کنیم، بعد برو. شهریار گفت: «نه نمیشه که کار «ری» را زمین بگذارم». در این لحظه، برادرم فرهاد به او گفت: ببین شهریار، ری 2500 سال صبر کرده است، حالا، یک ساعت هم روش. شهریار مجبور شد بنشیند. من آن شب فهمیدم که شهریار روی منطقه‌ی ری در حال کاوش است.
روزی از او پرسیدم که قلعه‌ «سمنگان» کجاست؟ جواب داد: «این قلعه بین بلخ و کابل واقع شده است و محل ازدواج رستم و تهمینه بوده است». بعد درباره‌ بلخ و کابل و… صحبت کرد و در این زمان متوجه شدم که ایرانی که در مغز برادرم است، ایران فردوسی است.

 

‌ در پی اجزای پراکندۀ سرزمین کرۀ خاکی را در می‌نوردید

| هایده لاله |

| باستان‌شناس و از اعضای هیات مدیره ایکوموس ایران |

مسعودی چه خوش از قول حکیمان آورده است: «نشان وفا و دوام پیمان مرد این است که به دوستان دلبسته و به وطن خویش مشتاق باشد و نشان کمال این است که نفوس به زادگاه و مسقط‌الراس خویش دلبسته و علاقه‌مند باشند.»
دکتر شهریار عدل که بیشتر ایام زندگی‌اش در غرب سپری شد، ایران را در قلبش دوست می‌داشت و بر این می‌کوشید و در ایام بسامان و نیز نابسامان جهان گذران، از آن مجدانه دفاع کرد و در منافعش کوشید. او برای شناساندن جایگاه سرزمین‌مان، برای ایرانی و غیرایرانی بسیار تلاش می‌کرد و می‌دانست که تعلق به سرزمینی کهن و فرهنگ‌خیز با تنوع فوق‌العادۀ طبیعی و محیطی فرهنگی که بدان شهره است، اقبال بلندی است که خداوند به همگی ما در این سرزمین ارزانی داشته است.
ما و نیاکان‌مان در این سرزمین سخت کوشیده‌ایم و با اندیشه و کار و تلاش مداوم، چه با افت و چه با خیز، پاسدار حلقه‌های اتصال فرهنگ‌ها و باعث استمرار فرهنگی در این سرزمین شده‌ایم. نقش شهریار در این چرخه بس عظیم و قابل توجه است. او به درستی به گسترۀ وسیع جغرافیایی ایران فرهنگی و جهان ایرانی که مرزهای سیاسی معاصر بخشی از آن را به دور از دسترس ما قرار داده و نیز به جهانی اسلامی‌که مرزهای سیاسی آن را نیز امروز تکه کرده، توجه خاصی داشت و جایگاه والای ایران را در عرصۀ بزرگ فرامنطقه‌ای و جهانی می‌دید. در این راه با موفقیت تمام مرزها را درمی‌نوردید و تلاش بسیار می‌کرد تا شواهد فرهنگی را که در بطن زیست بوم و مردم و جوامعی که به آن می‌زیند، بسنجد. برای حصول به نتایج صحیح بر مستندسازی دقیق و گردآوری اسناد معتبر اهتمام خاص می‌ورزید و در این راه پیشرو بود.
استاد شفیعی کدکنی گفته است: «برای بازسازی نیشابور باید جان کند و هر پاره این موجودیت را با هر وسیله‌ای که امکان‌پذیر است به دست آورد، بررسی کرد و شناخت. درست مثل قدحی بلورین از میراث نیاکان تو که بر سنگ شکسته است و هر پاره‌ای از آن در گوشه‌ای افتاده و تو می‌خواهی اجزای پراکندۀ آن قدح شکسته را با کیمیای عشق به هم جوش دهی و آن را از نو بیافرینی. تا این قدح کامل شود به تمام ذرات گمشدۀ آن نیاز داری.»
شهریار عدل در پی اجزای پراکندۀ سرزمین، کرۀ خاکی را در می‌نوردید و این چنین خوش زیست و آرام به آغوش سرزمین‌مان رفت و در دل آن جاودان ماند.

دغدغۀ پرسش او را رها نمی‌کرد

| سید محمد بهشتی |

| رئیس اسبق سازمان میراث فرهنگی و گردشگری | 

بارها برایم اتفاق افتاده است که مسئله‌ای پیش آمده و لحظه‌ای در ذهنم خطور کرده که زنگی به شهریار بزنم و بپرسم چه کاری باید انجام دهیم؟ و یا به همکاری بگویم صبر کن تا شهریار بیاید و با او همفکری کنیم!
شهریار ما را بدعادت کرده، او همیشه حاضر جواب بود. گمان نمی‌کنم که در زندگیِ کاری هیچ وقت مرخصی گرفته باشد. از لحظه‌ای که از خواب بیدار می‌شد تا لحظه‌ای که می‌خوابید و حتی شاید در خواب هم مشغول کار بود. برای شهریار کار و زندگی دو موضوع تفکیک‌ناپذیر به شمار می‌رفت. اختیار کاری‌اش دست خودش بود. برای او آدم‌ها اطرافش چه دوست و چه دشمن و چه همسایه همه بنا بر فایده‌ای که در بخش کاری داشتند، موضوعیت پیدا می‌کردند. ماموریتی برای خود ساخته بود که هیچگاه ‌این پست را ترک نمی‌کرد. گاهی احساس می‌کردم که از من نیز استفادۀ ابزاری می‌کند! وقتی هزاران بار با فردی کار کنی، نهصد و نود و نهمین بار متوجه‌ این موضوع خواهی شد! اما دلیل این موضوع را به خوبی درک می‌کردم که او از دیگران در مسائل شخصی خود استفاده نمی‌کند و یک کار مهم و مأموریت شریفی را بر عهده دارد که اگر به‌این موضوع واقف بودی از کار با شهریار لذت می‌بردی. اینکه ابزاری باشی به دست او تا این کار ارزشمند به پایان برسد!
طبق تجارب کاری در میراث فرهنگی، با باستان‌شناسان بسیاری برخورد کردم که تنها در این علم مطالعه داشتند و گاهی به شوخی به آنها می‌گفتم که شما بر این عقیده هستید که جز علم باستان‌شناسی علم دیگری نیست! اما شهریار عدل اینگونه نبود و مطالعۀ جامعی از علوم داشت. او از جمله افرادی بود که در لحظه از کار و مطالعاتش لذت می‌برد. گاهی در شرایط بسیار خطرناک به مناطق مختلف سفر می‌کرد. به طور مثال در شرایط بحرانی افغانستان به این کشور رفت یا در بم به اصطلاح مردم خود منطقه در فصل خرماپزان در گرمترین شرایط به مطالعه و پژوهش می‌پرداخت! چرا این سختی‌ها را تحمل می‌کرد؟ هیچگاه از او شکایتی در مورد سختی کار نشنیدم! همیشه یافته‌ای، حرفی و تحفه‌ای تازه در جیب داشت. گاهی که گوش شنوایی می‌دید قبل از اینکه یافته‌هایش را در چارچوب مقاله یا کتابی منتشر کند شروع به سخن گفتن و تعریف می‌کرد. به یاد دارم در جست‌وجوهایی که پس از زلزله در بم داشت روزی نزد من آمد و گفت که در این جست‌وجوها به صدف‌هایی برخورد کرده که پس از مشورت با اهل فن به‌ این نتیجه رسیده که صدف آب شیرین است. این یک چشم‌انداز جدید در آن منطقه بود. در منطقه‌ای که توقع چنین اتفاقی نداشتیم. بسیاری از محققان ما یافته‌هایشان را تا زمان انتشار به صورت مقاله و کتاب نگه می‌دارند و در اختیار هیچکس قرار نمی‌دهند. حتی بسیاری از این نوشته‌ها و یافته‌ها را در طول عمر خود منتشر نمی‌کنند اما ذوق و شوق شهریار برای حرف زدن بسیار بود.
آخرین ملاقات من با او قبل از سفر به پاریس بود. مطلبی در مورد جدیدترین یافته‌اش به من گفت. همۀ ما می‌دانیم که برای تاریخ‌گذاری آثاری که از منطقه‌ای به دست می‌آید شیوه‌های متعددی وجود دارد. تاریخ‌گذاری برخی یافته‌ها تقریباً غیرممکن است. ما می‌توانیم آجر را تاریخ‌گذاری کنیم اما در مورد خشت این موضوع امکان‌پذیر نیست اما شهریار راه‌حلی برای مشکل مذکور یافته بود. می‌گفت که در خشت، آگاهانه یا از روی اتفاق باقیمانده‌های گیاهانی جا خوش کرده‌اند. گرچه مقدارشان کم است اما به دلیل اینکه از مواد آلی هستند می‌توانیم با استفاده از آنها تاریخ خشت را تعیین کنیم! بعدها از کامران و منشی‌ام شنیدم شهریار حال خوشی ندارد. آنقدر با ذوق و شوق این موضوع را برایم تعریف کرد که متوجه حال بد او نشدم. حتی در این حال نیز به فکر پژوهش بود. یکی از شاگردانش می‌گفت که در این اواخر وقتی در فرانسه به دیدارش رفتم تا در مورد سندی دربارۀ رنگ با او صحبت کنم بعد از اینکه او را ترک کردم در تماس‌های پی‌درپی تلفنی، مرا وادار کرد که سند این موضوع را پیدا کنم و نزد او ببرم! دغدغۀ پرسش داشتن او را رها نمی‌کرد. یکی از درس‌هایی که در طول فعالیتم در میراث آموختم این بود که بزرگترین ثروت کسانی که پژوهش می‌کنند داشتن سوال است نه داشتن اطلاعات و پاسخ! آدم‌های خیلی باسواد جواب‌های متعددی دارند و این روزها به‌این موضوع پی بردم که شخصی که سوالات بسیار دارد با ارزش‌تر است و حتی سوالات باارزشی که پاسخش تا آخر عمر گریبانگیرش باشد و نداند جوابش چیست؛ طوری که همیشه یک پژوهشگر باقی بماند و حرکت کند. شهریار در مورد فرهنگ ایران شبیه یک علامت سوال بود.

غصه ایران در جانش شعله‌ور بود

| حکمت‎الله ملاصالحی |

| استاد دانشگاه تهران و مدرس مدعو دانشگاه آتن |

شهریار عدل، باستان‌شناسی جامع‌الاطراف، صاحب‌نظر، سخت‌کوش، میهن‌دوست با آوازه جهانی و حاذق در میدان عمل و جرّاحی‌های باستان‌شناختی و متفطن در مقام اندیشه و نظر بود. سال‌های آغازین نوجوانی تا هنگام پایان زندگی علمی و فکری و عمر پُربار و برکت او در فرانسه گذشت و به‌سر آمد. به طول و عرض عمر دو نسل در کشوری مانند فرانسه، که در صف و خط مقدّم تحولات عظیم و بی‌سابقه علمی، فکری، مدنی و معنویِ دوره جدید در قاره غربی بر صحنه تاریخ جهانی ایستاده و حضور فعال داشته و بازیگر تحولات بوده، زیستن و پرورده‌شدن، دانش، دانایی، اندوختن و اندیشیدن، توفیق کوچک و فرصت کمی نبود که شهریار عدل به کف آورده بود. اساساً زیستن و گام برگرفتن و ره‌سپردن و اندیشیدن و تنفس کردن در میانه دو فضای فکری و فرهنگی، دو قاره مدنی و معنوی، دو جغرافیای تاریخی و دو اقلیم وجودی آنچنان آسان نیست که اغلب تصور شده و گمان رفته است. خاصه آن‌که وقتی به یکی تعلق خاطر عمیق داری و ریشه‌ها و رگه‌های ارتباط درونی و رشته‌های اتصال باطنی و حلقه‌های پیوندِ معنویت را با آن حفظ کرده‌ای و همچنان دل در گرو آن نهاده‌ای، و در دیگری پرورشِ فکری و آموزش علمی یافته‌ای و در فضای آن می‌اندیشی و معرفت می‌ورزی و دانش و دانایی می‌اندوزی و در بستر ارزش‌های مدرنش زندگی می‌کنی و در هوای آن نفس می‌کشی و چونان شهروندِ عالمِ مدرن بر صحنه حضور فعال داری، یقیناً آن‌قدر آسان و ایمن از مخاطرات نخواهی ماند.
شهریارِ فقید باستان‌شناسی ما، دانش‌آموخته کشوری بود که همچنان در صفِ مقدم دانش، دانایی و اندیشه‌های عمیق فکری و فلسفی، به‌ویژه فلسفه قاره‌ای، شانه ‌به ‌شانه آلمانی‌تبارها و آلمانی‌زبان‌ها می‎ساید و ایستاده است؛ فرانسه سده‌هایِ پساقرون وسطاییِ دوره جدید که در قاره غربی که سده‌های رنسانس و در مرحله سپسین به عصر روشنگری و انقلاب فکری، علمی و صنعتی متصف شده است، فرانسه اندیشه‌ها و اندیشمندانِ بزرگ و فرانسه ارزش‌ها و دستاوردهای عظیم و بی‌سابقه مدنی و معنوی است. فرانسه یک کشور عادی در میان دیگر کشورها نیست. فرانسه دوره جدید خاستگاه تحولات عظیم تاریخی است. رستنگاه اندیشمندان و طراحان و معماران و منادیان ارزش‌های جدید است. شادروان شهریار عدل از خوانِ ضیافت این سنّت‌های فکری و علمیِ پُرمایه و غنی توانسته بود بهره‌های بسیار ببرد.
«جهانِ ایرانی» نیز یک سرزمینِ معمولی و یک کشور عادی در قلب خاورمیانه نبوی و وحیانی نیست. عالمِ ایرانی، عالَمِ ارزش‌های عمیقِ مدنی و معنوی در تاریخ و فرهنگ و جامعه جهانی است. سرزمینی به‌غایت اسطوره‌ای و اشراقی و غنی و پرمایه از روح شاعرانگی. سرزمینی که تاریخ نبوی‌اش با پیام‌هایِ اخلاقی زرتشت و با حکمتِ متعالی مُغان در جهان، در جغرافیایی باز و بی‌حصار در قلب خاورمیانه نبوی، وحیانی و وحدانی افتتاح می‌شود. البته برای نخستین‌بار «تاریخ به مفهوم جهانی آن». معماری پرشکوه تخت‌جمشید یکی از مصادیق مهم و عینی و کالبدی‌شده تاریخ به مفهوم جهانی آن در اندیشه و عالَمِ ایرانی است.
در میان معدود باستان‌شناسانِ میهن ما شادروان شهریار عدل هم صاحبِ اندیشه، و هم خودآگاهیِ تاریخی بود. باستان‌شناس‌نما نبود. یک شهروندِ عالمِ مدرن به تمام معنی کلمه بود. می‌دانست در چه عصری زندگی می‌کند و اندیشه‌اش در چه فضایی نفس می‌کشد و جایگاه و موقعیت کشورش در قلب خاورمیانه نبوی و در تاریخِ جهانی چگونه است. شأنِ تاریخی، فرهنگی، مدنی و معنویِ ایرانی‌بودن را هم می‌دانست، هم می‌فهمید و هم به اهمیت آن آگاه بود. نگران سرنوشت مردم و ملّت و میهنش بود و «غصه ایران» در جانش شعله‌ور بود. مردی بود که دانش و دانایی را نه در محراب نام و نان و جان و جاه قربانی کرد، نه با میهن‌فروشان از در سازش درآمد، نه فراز و فرودِ جامعه منقلب و متحول ایرانِ دهه‌هایِ اخیر بینش و بصیرتِ تاریخی را از عقل و هوش او توانسته بود برباید و در اراده و عزمش در صیانت از مواریث و مآثر فرهنگی میهنش خلل افکند. با عصای احتیاط گام برمی‌گرفت و دردِ میهن داشت و با بی‌غیرتان میانه‌ای خوش نداشت. مرزهایِ دانش و دانایی را خوب می‌شناخت و می‌فهمید و گلیمِ معرفت را با پای قومیت و عصبیت آلوده نمی‌کرد. هم دانش‌اندوزی‌اش اصیل بود، هم میهن‌دوستی‌اش معقول و موجه و مقبول و به‌حق و به‌جا. بی‌تردید نامش همچنان در خاطر نسل‌های پرشمار میهن ما که در راهند و از پی هم خواهند رسید، خواهد ماند. اندیشه‌هایِ اصیل را مردمان به‌خاطر می‌سپارند و آسان از یاد نمی‌برند و از میراثِ ارجمند آن بهره می‌گیرند و تأثیر می‌پذیرند.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر