پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | برجی استوار و شکوهمند

برجی استوار و شکوهمند





۲۲ آذر ۱۴۰۰، ۰:۰۰

برج آزادی را نخستین‌بار در دهه شصت دیدم. آن زمان 10 سال بیشتر نداشتم. برادر بزرگم جواد، پایش روی مین رفته و عمل کرده بود و بخشی از پایش دیگر نبود. در بیمارستانی که بعدها فهمیدم بیمارستان امام خمینی نام داشت، بستری شده بود.
وارد تهران که شدیم، آزادی به چشم می خورد. سال ها بعد، دوباره پا به تهران گذاشتم، این بار به بهانه کلاس سه تار «عطا جنگوک» که دوستم، سیامک، قصد داشت در آن اسم نویسی کند و من هم همراهی‌اش کردم. به واسطه شکل مسافرتمان به تهران، شبی را با آوارگی به صبح رساندیم.برای گذران وقت، بارها مسیر آزادی به امام حسین و بالعکس را با ماشین و یک بار هم پیاده، طی کردیم. این بار آزادی را از نزدیک لمس کردم. متوجه ابعادی شدم که تا قبل از آن ندیده بودم.

بزرگ بود، بسیار بزرگ. شکلش همانی بود که روی برخی از اتوبوس‌ها دیده بودم. دانش‌آموز بودم. معماری می‌خواندم. با اینکه چیزی از معماری نمی‌دانستم، اما بنای آزادی را باشکوه و ستایش‌برانگیز می‌دیدم. در آن زمان و بین عامه مردم، میل عجیبی به ربط دادن بناهای خاص و ستودنی، به خارجی‌ها، رایج بود. من هم که جزئی از عامه مردم بودم، برج آزادی را محصول کار یک معمار آمریکایی می‌دانستم. تا این که برادرم جواد که بعد از جنگ، مشغول تحصیل در رشته معماری بود، کتابی با خود به خانه آورد که در آن عکس و بیوگرافی معماران مطرح ایرانی و مهمترین اثر معماری آنها، به چاپ رسیده بود. ورق زدم و چشمم خورد به آزادی. معمارش «حسین امانت» بود. از دیدن این صحنه چنان به وجد آمدم که هنوز به یاد دارم، انگار که خودم طراحی‌اش کرده‌ام.
تا اینکه به بهانه تحصیل، پایم به تهران باز شد. از سال 1373 تا امروز، ساکن تهران هستم. صدها بار آن را دیده‌ام و دورش گشته‌ام. در طی بیست و خرده‌ای سال که در تهران هستم، آزادی استوار ایستاده و هنوز شکوهمند است.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *