پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | ما هنوز غریبه هستیم

روایت‌هایی از پزشک و نماینده مجلس افغانستان از هم صحبتی با کارگران هم‌وطنش در تهران

ما هنوز غریبه هستیم

نیلوفر ابراهیمی: بی‌آینده بودن بدترین شرایط هم‌وطنان من در ایران است





ما هنوز غریبه هستیم

۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ۶:۵۰

مهاجران افغانستانی آن‌هایی که در تهران خانه و کاشانه دارند و آن‌هایی که کارهای سخت و مشقت بار تن داده‌اند، کمتر پیش می‌آید که تهران را رنگارنگ ببینند. آن‌ها اغلب پایتخت را در ذهنشان دود گرفته تصور می‌کنند که نباید دائمی ساکن آن باشند. اغلبشان از رفتار شهروندان تهرانی تصاویر خوبی در ذهن ندارند. از اوراق هویتی نداشته می‌گویند و از ثبت نام نشدن در مدرسه، از مزد پایین و حقوق سلب شده. دکتر نیلوفر ابراهیمی، پزشک و عضو پارلمان افغانستان در سفر چند هفته‌ای خود به تهران همچنان که تهران از نظرش شهری رنگارنگ بود، کارگران افغانستانی را هم پناه داده بود، پناهی که البته از حقوق سلب شده اولیه زندگی هم حکایت داشت. این سفرنامه که قسمت اول آن هفته گذشته با عنوان «تهران رنگارنگ از نگاه همسایه» در روزنامه «پیام ما» منتشر شده بود، را زهرا مشتاق، روزنامه‌نگار و نویسنده منتشر کرده است.شمال ایران زیباست، دریایش مسحور‌کننده و غذاهایش عالی است. پلوهای پر زرشک و زعفرانی و کباب‌های مزه‌دار شده. این جا هم مثل افغانستان بشقاب‌ها را پر از غذا می‌کنند. مشتری‌ها گرسنه می‌آیند و سیر سیر می‌روند. همه چیز هست. قیمت‌ها برای من گران نیست. راحت می‌توانم خرج کنم. ذائقه غذایی‌مان به هم نزدیک است. اگر ایران عدس پلو، زرشک پلو و لوبیا پلو دارد؛ ما هم کابلی پلو و نارنج پلو داریم. اگر ایرانی‌ها لا به لای پلو از زعفران و خلال و بادام و پسته استفاده می‌کنند ما هم در غذاهای‌مان از ادویه و مغزهای مختلف استفاده می‌کنیم. به خلاف اروپا که غذاهایش خیلی از سلیقه و ذائقه ما دور است، غذاهای ایران و افغانستان به‌ هم نزدیک و خوشمزه است.
دربند هم یک مکان تفریحی زیباست. با شب‌هایی پرنور که چشم را خیره می‌کند. و یک عالمه چیزهای خوشمزه. انواع آلوها ‌از شیرین و ملس تا لواشک ترش از سیب و آلبالو. پشمک و بلال و لبو و باقلای گرم. و رستوران‌های پلکانی شیک که جلوی هر کدام شاگردی است که می‌خواهد مشتری‌ها را جذب کنند. ما در یکی از همین رستوران‌ها نشسته‌ایم. کنارمان آبشار مانندی است و زیر پایمان رودخانه‌ای پر آب جاری است. غذاهای خوشمزه‌ای سفارش داده‌ایم و با همسفران در حال گپ زدنیم. دو پسر جوان پیش می‌آیند برای تمیز کردن روی میز و آوردن سفارش‌هایمان. ناگهان پسرها به ما خیره می‌شوند و می پرسند شما افغانستانی هستید؟ و انگار دنیا را به آن‌ها داده‌ایم وقتی یک هم‌وطن می‌بینند، هم‌وطنی که از سر استیصال آنجا نیست و برای سفر تفریحی آمده، نه کار کردن‌های سخت و نه احتمالا یک زندگی مشقت بار و تحقیرآمیز. می‌پرسم اهل کدام ولایت هستید؟ می‌گویند بامیان. هم ولایتی درآمده‌ایم. بعد یکی از پسرهای جوان تر در چهره من خیره می‌شود و می‌پرسد «شما داکتر نیلوفر نیستید؟»، نماینده مجلس افغانستان و وقتی می‌گویم بله، چنان شادمان می‌شوند که دیدنی است. دیدن یک هم‌وطن در دیاری دیگر همیشه خوشایند است. پسرها نان آور خانواده‌های‌شان هستند. یکی‌شان یک خانواده نه نفره را خرج می‌دهد. می‌گوید این تازه به غیر از آن است که مریض شوند یا حادثه‌ای غیر‌منتظره پیش آید که باید پول بیشتری هم برای خانواده روانه کنند. تازه خرج خوراک خودشان هم است. خرج اتاقی که چند نفری با هم اجاره کرده‌اند. و بعد از زندگی سخت خود تعریف می‌کنند. اهانت‌ها، تحقیر و یا تبعیضی که به عنوان یک افغانستانی در حقشان می‌شود، از همه مهم‌تر دیده نشدن.
قبلا با مردی هم‌وطن صحبت می‌کردم که همراه با خانواده‌اش بیشتر از سی سال بود که در ایران زندگی کرده بود. اما هنوز اوراق هویتی نداشت. هنوز نمی‌توانست حتی یک موتو سیکلت به نام خودش داشته باشد و می‌گفت اگر به جای ایران در هر کجای اروپا رفته بودم، بعد از پنج سال پاسپورت و حق شهروندی آن کشور‌ را دریافت کرده و با دیگر شهروندان حقوق مساوی داشتم. از پسر نوجوان دیگری که درسش را رها کرده بود وقتی دلیلش را پرسیدم گفت ما را به چشم بیگانه و غیر می‌بینند. من دیگر تحملش را نداشتم. بی‌آینده بودن بدترین شرایط هم‌وطنان من در ایران است. چیزی که شاید بشود آن را با امنیت موجود در ایران تاخت زد. شاید برای موضوعات و حرف‌هاست که از پزشکی، روانه سیاست شده‌ام. چون اصلا در یک خانواده سیاسی متولد شده‌ام و پدر کلانم سه دوره وکیل پارلمان بوده و من به عنوان یک زن تحصیل کرده وضعیت کشورم را بیشتر از هر غریبه دیگری می‌فهمم. من زنی اهل بدخشان هستم. یکی از دوردست‌ترین ولایت‌های افغانستان. جایی سرد و کوهستانی که به هر طرفش نگاه کنی، پر از معادن بسیار است. ولایتی که با سه کشور هم‌ مرز است. اما به جای این‌که این موقعیت‌ها به فایده این ولایت باشد، برعکس تبدیل به نقص مردم بدخشان شده است. بدخشانی پر از ناامنی و معادنی که به جای ما در اختیار دشمنان ماست. این است رنج بزرگ ملتی که دهه‌هاست برای اندکی امنیت، روزی هزار بار مرگ را ذره ذره و دردناک تجربه می‌کند.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

مطالب مرتبط

سردار رادان: حجاب موضوعی کاملا فرهنگی است

در تجمع روحانیون قم در دفاع از «طرح نور» چه گذشت؟

سردار رادان: حجاب موضوعی کاملا فرهنگی است

بارش برف و باران امروز ادامه دارد

بارش برف و باران امروز ادامه دارد

انسداد راه دسترسی ۱۶۰ روستای لرستان

۲۲ استان کشور تا پایان هفته بارش برف و باران سنگین را تجربه می‌کنند

انسداد راه دسترسی ۱۶۰ روستای لرستان

الهه محمدی و نیلوفر حامدی آزاد شدند

الهه محمدی و نیلوفر حامدی آزاد شدند

اکوسیستم استارتاپی عامل آشتی کسب‌وکاری مردم و نوآوران

گزارش «پیام ما» از نشست بررسی کاربرد فناوری‌های نوین در صنایع خلاق

اکوسیستم استارتاپی عامل آشتی کسب‌وکاری مردم و نوآوران

مسافران قطار مرگ

گروهی از زنان مکزیک جان خود را برای رساندن غذا به مهاجران به خطر می‌اندازند

مسافران قطار مرگ

چتر سیاه بر آسمان اهواز

دود نیشکرهای سوخته هوای خوزستان را آلوده کرد

چتر سیاه بر آسمان اهواز

مداخلهٔ بی‌نتیجهٔ دولت در بازار شیرخشک

کشمکش‌ بین ارگان‌های دولتی و تولیدکنندگان کمبود شیرخشک را تشدید کرد

مداخلهٔ بی‌نتیجهٔ دولت در بازار شیرخشک

موضع‌گیری دوگانه  دربارهٔ حقابهٔ هیرمند

وزیر نیرو و رئیس سازمان حفاظت محیط زیست با معاون رئیس‌الوزرای طالبان دیدار کردند

موضع‌گیری دوگانه دربارهٔ حقابهٔ هیرمند

میراث «غزه» زیر بمباران

فعالان جهانی هشدار می‌دهند

میراث «غزه» زیر بمباران

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *