گزارش «پیام ما» از یک روز کاری نیروهای دفن پسماند بیمارستانی آرادکوه
تهِ خط
کارگران: هیچکس نمیداند شغل واقعی ما چیست. از میان 7 هزار مجموعه درمانی تنها 3670 مجموعه با پسماند قرارداد دارند
۹ اسفند ۱۳۹۹، ۷:۰۹
سه سال پیش یکی از کارگران اینجا با چشمان خودش دید که زمان میکروبها را نمیکشد. برای تعریف خاطره آن روز کلمه کم دارد، روزی که سوزن آمپول رفت توی دست «احمد». دستش خون آمده، خون را پاک کردند. اتفاق عادی بود. دو روز هم عادی گذشت.
روز سوم رنگ عادی زندگی محو شد. بدن احمد لرزید، شش ریشتر، پاهایش بیقرار شدند، پلکهایش پریدند و دستهایش مثل کسی که بخواهد پرواز کند، پر زدند. پس لرزه دائمی شد، هفت ریشتر، هشت ریشتر و حالا بدنش برای همیشه میلرزد و زیاد میلرزد. «کرونا نگرفتیم، اینجا چیزهای بدتری از کرونا هست.» اینجا سلول دفن بهداشتی پسماند عفونی در باقرآباد کهریزک.
اینجا بیشتر از یک سال است که کرونا آمده و زمینش از آن خالی نشده. مثل همه مریضیهایی که آمدند و برای همیشه ماندند. اینجا در سلول دفن بهداشتی پسماند عفونی که یوسف هر روز روی آنها میایستد «ناچاری» را وصف میکند. «از روی ناچاری اینجا هستم، چه کسی دلش میخواهد اینجا کار کند؟ من هیچ کاری پیدا نکردم، مجبور شدم بیایم اینجا. ۵ سال است که کارم این است.» یوسف کمک راننده 40 ساله یکی از 55 کامیونی است که هر روز پسماند عفونی از درمانگاه، مراکز بهداشتی و دندانپزشکی بار میزنند و راهی آرادکوه میشوند. مانند رضا حصاری که او هم کمک راننده کامیون پسماند عفونی بود و هرروز بستههای زرد رنگ و نارنجی بیمارستان مسیح دانشوری را بار میزد و تا آرادکوه میآورد. او یک روز کرونا گرفت، چند روز در بستر خوابید و بعد فقط روحش ماند که در میان آرادکوه پرسه بزند. یوسف از کامیون پیاده میشود، درپوش پشتی کامیون ایسوزو را باز میکند و به نظاره کیسههای رنگی مینشیند که از آن بیرون میریزند. کیسههای سیاه پرند از زبالههایی که به قول خودش آشپزخانهایهستند. ماسک و گان و دستکش و هرچه که برای مریض بوده یا دکتر و پرستار و توی اتاق جراحی نبوده هم نبوده در کیسههای مشکی توی هم لولیدند. او گاهی پی تخلف در میان زبالهها هم میگردد، کیسههای مشکی نباید تویشان سرنگ و سوزن باشد. چندباری هم بوده، او به چشم خود دیده، یکبار که کیسه را بلند کرده، سوزن از توی آن بیرون زده، سوزن توی دستش رفته، ترسیده، دو روز توی خانه خودش را حبس کرده، آمپول کزاز زده، گزارش داده و در درمانگاه را تخته کرده. کیسهها در قسمت پشتی کامیون که لم داده بودند، پایین میریزند، سنگینیشان را روی کیسههای قبلی میاندازند، کیسههای زرد رنگ و نارنجی که خون هم توی آنها دویده بوده، از هم باز میشوند، خون توی در و دیوار کامیون میپاشد، روی صورت یوسف هم. خون روی زمین هم راهش را باز میکند: «از سر ناچاری اینجا ماندم.»
سختی کار نمیگیریم
سلول دفن از زباله خالی نمیشود، 55 کامیون وقت دارند که از 150 مسیر خودشان را به اینجا برسانند و از بعد کرونا چیزی حدود 110 تا 120 تن پسماند عفونی را اینجا خالی کنند، بولدوزر بعد از هر آمد و شد روی زبالههای بیمارستان خاک و آهک میپاشد. «امیر» هربار باید به تماشای ریختن آهک و زباله از کامیون بنشیند. ۳۰، ۳۵ ساله، جوانترین فرد اینجا با ردای سفید پلاستیکی که برایش حکم زره مقابل بیماریهای زباله را دارد. توی چشمهای امیر هر لحظه اسفند دود میکنند، قرمزی چشمها از بابت بادی است که میپیچد و آهک را به رقص در میآورد، خاک و آهک توی چشمهای امیر هم مینشیند. «8 سال است که اینجام، قبلا پردازش بودم.» پردازش مقصد(سالنتفکیک) زبالههای معمولی با آسیب کمتر است. زبالههایی که هر روز از سطلهای خانه به سطل مکانیزه روانه میشود، در ایستگاههای میانی از کامیون به سیمیتریلر سرازیر میشود و تریلیرها شبانه آن را در پردازش تخلیه میکنند. زبالههایی که این روزها بیشتر تویشان ماسک و دستکش خودنمایی میکند و یکی در میان بینشان پوست میوههای نارنجی و زرد است. امیر دو برادر دارد که آنها در همین قسمت تفکیک زباله کار میکنند. بین ۱۶۰ کارگر روزمزد دیگر که: «خودشان را بکشند ماهی ۳ و نیم میشود درآمدشان.» امیر وقتی آمد قسمت زبالههای بیمارستانی حقوقش بیشتر نشد، پاداش نگرفت حقوقش همان سه و نیم تا ۴ میلیون ماند: «سختی کار ندارید؟» خودش را میچرخاند به سمت مافوقش که او هم ده سال است ساکن اینجاست. مافوق که سر تکان میدهد، اجازه صحبت برای امیر صادر میشود: «نه همه کسانی که اینجا هستند، کارشان سخت است، اما هیچکس سختی کار نمیگیرد.»، موهای فردارش از میان کیسهی ردایی که توی آن رفته بیرون زده. کامیون تازه که میآید. چشمش میچرخد، چشمش دست و پایش را دنبال خودش میکشاند. در پشتی کامیون که باز میشود، او با چشم کنترل میکند که چه چیزی از کامیون خارج میشود. امیر با کارگر دیگری در دو شیفت جابهجا میشوند، او شب کار است و امیر روزهای اینجا را دیده است: «ساکن کجایید؟ قبل از خانه حمام میروید؟» سرش باز به نشانه اجازه میچرخد، «اسلامشهر، اینجا که حمام نداریم، باید توی خانه حمام بروم.» هیچکس نمیداند که امیر در بخش عفونی پسماند کار میکند، حقیقت مثل زباله در اینجا دفن میشود. واقعیت حتی از زبان مافوق هم کتمان میشود«فامیل بفهمند ما چهکارهایم با ما قطع رابطه میکنند، مخصوصا حالا که کرونا آمده. ما هر روز با کرونا هستیم، هرروز میبینمش، فکر کنید روزی چند صد بسته کرونایی در اطراف ما تخلیه میشوند، شما باشید حاضرید با ما رفتوآمد کنید؟ خانواده هم به زور تحملمان میکنند.» با قدری مکث و لبخندی که لحنش در صدای مافوق است و ردش پنهان پشت ماسکهای پزشکی، کلماتش را کنار هم مینشاند. با اینکه اینجا زمستان است اما بهارش هم گل ندارد: «کرونا هم نباشد فرقی نمیکند، اوضاع ما همیشه خطری است. همه بیماریها اول اینجا هستند.» فقط زن امیر میداند که او در شهرداری چه کاره است. بچههایش فکر میکنند که او در قسمت پردازش است، البته گاهی شک میکنند، وقتهایی که باد میآید و بوی چسبناک به لباس او نمیچسبد اما به لباس عموهایشان چرا.
هیچکس نمیداند ما چه کارهایم
«توی ۲۴ ساعتِ روز، من ۲۴ بار فکر میکنم، کرونا گرفتم، وقتی از خستگی عرق میکنم، وقتی خاک اینجا تو گلویم میرود و سرفه میکنم، وقتی عطسهام میگیرد، توی ذهنم میگویم، بدبخت شدی رحمان کرونا گرفتی.» رحمان یکی از سرکارگران اینجاست. مسئول دو کارگری که شیفتشان عوض میشود، با راننده بیل مکانیکی که زبالهها را راهی گودالی میکند و رویشان آهک میپاشد و یک متر خاک، با رانندگان کامیونی که میروند و برای اینجا زباله میآورند. رحمان بارها در خلوت وقتی خودش بوده و خودش این سوال در ذهنش نقش بسته که اصلا اینجا چه کار میکند: «به رفتن از اینجا فکر کردم، میدانید من یک بچه دارم، شما همیشه دوست دارید بهترین چیزها را برای بچههایتان ببرید، وقتی کرونا آمد به خودم گفتم نکند برایش بیماری ببرم؟ نه فقط برای او برای همه خانوادهام.» همین فکرها بود که رفته رفته رابطه رحمان را با همه قطع کرد، مادر و پدرش را ندید، از خانواده فقط بچه و زنش برایش ماند. اینجا ماند، انگار که زندگی پایش را به اینجا بسته باشد، او خلاف آمد زندگی، تنهایی را انتخاب کرد و تنهایی مانند بوی پیچ و تاب خورده در اینجا چسبناک و سنگین و ماندگار است. میگوید اینجاییها بیمه هستند، همان بیمه معمولی که بیشتر ما دفترچهاش را داریم: «وقتی مریض شویم با نشان دادن آن از هزینه دوا و درمانمان کم میشد، بیشتر؟ فعلا هیچی. باقی کارگران زباله همین را هم ندارند.»
هنوز شر کرونا به ما نرسید
کامیون بعدی پای کوه ایستاده. کوهی که از انباشت و روی هم ماندن زبالههای بیمارستانی ایجاد شده. هر کامیون که بالا میرود زمین زیر پای آدم میلرزد، زلزله شش ریشتری، روی مخزنی که ظرفیتش ۶۰۰ تن بوده است و قابل استفاده برای ۱۰ سال و حالا ۵ سال است که عمرش به سر آمده اما زبالههایش نه. اینبار کمک راننده از کامیونش پیاده میشود و یک چشمش به زبالههاست و چشم دیگرش به شیرابه خون آلودی که از مخزن بیرون میریزد: «حصاری فامیل دور ما بود، از وقتی کرونا گرفت فکر کردیم احتمالا همه ما گرفتیم، چند روز هم خانه خوابیدیم اما خدا را شکر هنوز شرش به ما نرسیده است.» صدای بلند کامیونها شنیدن را دشوار میکند، حافظه زمین از زبالههای روی آن پاک نمیشود مثل حافظه مجید که خاطراتش را گوشهای از ذهنش نگه داشته برای روز مبادا: «اینجا اینقدر مریضیهای دیگر هست که انگار بدن ما به آنها عادت کرده و کرونا دیگر چیزی در برابرش نیست.» خندهاش کش میآید، زمین که تکان میخورد یعنی کامیون بعدی در راه است. سلول دفن شبانهروزی که عمده کارش تا چند ساعت بعد از ظهر است: «خانمم گفت دیگر کار نکن، خودم هم گاهی به ذهنم میرسد که کار را ول کنم، پشیمان میشوم خودم را دست خدا سپردم، نان حلال سخت گیر میآید.» سگها روی آهکها دراز کشیدند، مافوق میگوید اینجا چیزی نمیخورند. وقتی زبالهها از کامیون بیرون میریزد، خوشهچینی را آموختند. «خوشهچینی که در این قسمت عایدی چندانی برایشان ندارد.»
عمر سلول به سر آمده است
قبلترها سلول دفنی نبود. همه زبالهها روزانه در جایی دفن میشدند و معلوم نبود شیرابه و خونابهشان کجا میرود. مافوق میگوید چند سال پیش اینجا را ساختند و زیرش لوله گذاری کردند و چیزی شبیه موکت و ایزوگام رویش کشیدند که خونابه زباله و آلودگیاش وارد جریان آب زیرزمینی نشود و زهکشی شود. بعد از سالها که عمر سلول تمام شد، آبان امسال مدیرعامل سازمان پسماند وعده داد که تا پایان امسال سلول تازه ای برای دفن زباله های بیمارستانی ایجاد میشود اتفاقی که تا الان رقم نخورده است. در میان خاطرات قدیمیتر در اینجا چیزهای عجیب و غریب هم پیدا شده است. نادر نوروزی که همه به دایرهالمعارف سلول دفن عفونی میشناسندش، میگوید که اینجا هم دست پیدا شده و هم جنین: «جراحی میکردند، بعد بیمارستان باید بیخطرسازی میکرده اما نکردند، خیلی از بیمارستانها دستگاهش را ندارند، ما وقتی میدیدیم، دفنش میکردیم.» پیدا شدن دست و پا در قسمتهای دیگر پسماند عادی نیست: «مدتی پیش پایین تنه پیدا شد، در همین سالن زبالههایی که از خانهها میآید، به آگاهی خبر دادیم.» سرکارگر سالن زبالههای عادی که اسمش را گذاشتهاند اس یک و اس دو، خاطره پیدا شدن یک تفنگ را هم در میان زبالهها دارد. تفنگی با خشاب خالی که معلوم نبود چطور سر از اینجا درآورده است.
هزینههای سلامتی را نمیپردازند
از میان ۷ هزار مجموعه درمانی و بیمارستان در تهران تنها ۳۶۷۰ بیمارستان با پیمانکاران اینجا قرارداد دارند و زبالههایشان راهی اینجا میشود، باقی؟ زبالههایشان یا راهی سطلهای مکانیزه عادی میشود و معلوم نیست چه بر سر زبالهبرهای کولی و کتفی میآورد یا سر از مجموعههای غیرمجاز و زباله دزدانی در میآورد که از مواداولیه سرنگ و سرمش، ظرف یکبار مصرف میسازند. ظرفهای یک مصرف توی خانههای ما میآیند بدون آنکه بدانیم روزی سرنگی بوده که احتمالا سالها پیش دارویی به بدنمان وارد کرده است. مجید رباطی، معاون خدمات شهری سازمان مدیریت پسماند میگوید که بعضی از مراکز درمانی نمیخواهند هزینه بردن زبالههایشان را بپردازند، همین میشود که خیلی از ساختمان پزشکانهای بالاشهر هم تخلف رخ میدهد و زبالهها سر از اینجا در نمیآورند: «هزینهای که باید بپردازند، هزینه سلامتی است، مراکز باید ۱۳۰ هزار تومان آبونمان دهند و کیلویی ۱۴۰۰ تومان بپردازند.» زبالههای عفونی اما حجمی محاسبه میشود، بستهها باید ۲۴۰ یا ۱۱۰ لیتری وارد کامیون شوند، فرمولها جرم را به حجم تبدیل میکنند و زبالهها راهی کامیون میشود: «البته بعضی از بیمارستانها همین جا هم تقلب میکنند و زبالهها را وارد دستگاه چرخ کن میکنند، همان ابعاد را تحویل میدهند اما با وزن بیشتر.» زبالههای آشپزخانهای بیمارستانها تا مدتی پیش عفونی محسوب میشد و توی کیسههای زرد رنگ میرفت: «ماسک و دستکش و غذایی که بیمار میخورد، طبیعی است که کرونایی باشد.» از چند ماه پیش که تب کرونا اندکی فروکش کرد این زبالهها عادی جمع شدند توی همان کیسههای مشکی رفتند و هزینه ارسالشان رایگان شد.
زبالهها باید سوزانده شوند
کلمات از آن روز رخت بستهاند، روزی که یکی از کارگران به چشم خودش دید که احمد بیمار شد و برای همیشه بیمارماند. «زبالههای بیمارستان باید بسوزند، خاکسترشان جمع شود و بعد راهی زبالهدانی شود.» مثل همه جای دنیا. احمد کمک راننده یکی از کامیونهای زباله عفونی بود. تصویر او و عابد در ویدیوهای مختلفی که شهرداری تهران ساخته، پخش شده است. سهلانگاری و تخلف کادر درمان به او سیاه زخم داد و سیاه زخم ماند توی چشمهای عابد و همه کسانی که اینجا به نظاره زبالههای عفونی نشستند. «به ما واکسن میزنند؟» سوالشان در میان خاک و آهک پخش و پلا میشود. سرنگ و سوزن و خون توی زمین اینجا پخش است و سگها اطراف زبالهها میپلکند.
*تمامی اسامی گزارش مستعارند.
برچسب ها:
پیشنهاد سردبیر
سیاست غیرمنسجم مانع اجرای قانون آب
مطالب مرتبط
تشویق مردم به کاهش استفاده از کیسههای پلاستیکی ادامه دارد
در سمینار بینالمللی تأثیر بحرانهای طبیعی بر بناهای تاریخی مطرح شد
تغییر اقلیم؛ بحران جدید بناهای تاریخی
رئیس انجمن متخصصین بهداشت حرفهای مطرح کرد
اهمیت تاثیر تغییر اقلیم بر سلامت و ایمنی کارگران
معاون استاندار تهران خبر داد
تامین ۲۰ درصد برق مصرفی ادارات از نیروگاههای تجدیدپذیر
مدیرکل دفتر مدیریت پسماند سازمان حفاظت محیطزیست مطرح کرد
لزوم ممنوعیت توزیع کیسههای پلاستیکی در فروشگاهها
وقوع رگبار باران در مناطق نیمه شرقی کشور
مدیرعامل هلالاحمر خراسانجنوبی
بند خاکی روستای «سالکآباد» شکسته شد
رئیس اداره حفاظت محیط زیست شهرستان «نور»:
پسابها، مشکل اصلی شهرهای ساحلی است
«پیام ما» باید و نبایدهای فعالیت عکاسان و تصویربرداران در فصل زادآوری پرندگان را بررسی میکند
عکاسی به قیمت جان پرندگان
تأملی بر اندیشههای «حکمتالله ملاصالحی»
باستانشناسِ حکیم
نظر کاربران
نظری برای این پست ثبت نشده است.
تبلیغات
وب گردی
- ۱۰ ماده غذایی که به شما در سفر به سوی کاهش وزن کمک میکنند
- چاپ ترافارد؛ هر آنچه که باید درباره این نوع چاپ دستی بدانید
- اقدامات لازم برای اسباب کشی و جابجایی منزل
- بسته بندی مواد پودری با دستگاه ساشه: شغل پردرآمد این روزها
- طبع روغن زیتون در طب سنتی چیست؟ معرفی 4 خواص روغن زیتون
- خرید ساک دستی تبلیغاتی چه مزایایی برای هر برند دارد؟
- تعریف درست هوش مصنوعی (AI) چیست؟
- 10 ایده شغل دوم با سرمایه اولیه کم برای کارمندان
- مقایسه تعرفه پنلهای پیامکی و تبلیغاتی
- مقاصد جذاب و معروف برای کمپ زدن در طبیعت بیشتر
بیشترین نظر کاربران
معمای ریاست محیط زیست در کابینه رئیسی
بیشترین بازنشر
ستاندن حیات از غزه
پربازدیدها
1
به نام حیوانات به کام باغوحشداران
2
«بمو» را تکهتکه کردند
3
سوداگران گنج پل تاریخی ۳۰۰ ساله در بابل را تخریب کردند
4
محیطبانها با رد زنی چرخهای موتورسیکلت به شکارچیان رسیدند
5
کبوتر نماد مناسبی برای صلح است؟
دیدگاهتان را بنویسید