پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۳ آذر ۱۳۹۵، ۲۲:۴۸

کرمان بر پشت اسب

 

بخش نخست

سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. 

یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از  اختصاص یافته است. صفحه کرمون این بخش را با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛

یزد را ترک کردیم، بهار داشت می آمد. صحبت از زمستان در ایران بی معنی است. چون حداکثر چند هفته طول می کشد. حتی در ماه سرد ژانویه (دی ماه) جو را می توان دید که در مزارع سبز شده است و گل کلم و کاهو و بسیاری از سبزیجات دیگر همیشه در باغ های سفارت در تهران پیدا می شد. تقریباً اواسط مارس(اسفندماه) بود که اولین مرحله سفر نهصد و بیست و پنج کیلومتری خود را به کرمان شروع کردیم و همسایه های نزدیک خود فرگوسن ها را پشت سرگذاشتیم.

از این که در شب دوم سفرمان مهمان داشتیم خوشحال شدم. چون راکوفسزکی(M.Rakovszky) که به صورت چاپاری به کرمان می رفت. حدود ساعت شش سر و کله اش پیدا شد و در مصاحبت او لذت بخش ترین شب را گذراندیم. او مشغول نوشتن کتابی در مورد انواع مختلف اسب هایی که در آسیای مرکزی یافت می شود، بود و قصد داشت آن را با عکس های متعدد مصور کند. علاوه برعلاقه به اسب، از ذوقی بسیار هنرمندانه برخوردار بود و مخصوصاً جالب بود که به سخنان او در مورد صنایع دستی ایران گوش داد و تعریف او از یکی از قالی هایش را به خاطر می آوردم که بافتن آن پنج سال طول کشیده بود و به قول او بایستی «اعجاز کامل دستگاه قالی بافی» باشد که با ابریشم های چند رنگ در زمینه طلایی روشن نخ ملیله دوزی طراحی شده بود. او یکی از نمونه های مجذوبان شرق بود که بارها علیرغم میل شان، آن ها را به شرق می کشاند. 

ایران مغناطیس او بود و وقتی او آزادی بیابان های بی انتهایش، از منظره های با شکوه سلسله جبال لختش و از لذت حیاتی که آفتاب مداومش می بخشد، صحبت می کرد، احساس می کردم که جادویی که از اول مرا طلسم کرده بود افزایش می یابد و تشدید می شود.

در چند هفته بعد بادهای تند بهاری و رگبارهای سنگین متعدد داشتیم و مجبور می شدیم شب ها در چاپارخانه، هرجا ممکن بود، پناه بگیریم، چون اغلب به علت شدت تند بادها، چادر زدن غیرممکن بود. 

پنجمین شب خود را پس از ترک یزد گذراندیم. بهترین اتاق را به ما اختصار دادند. اتاق کوچکی با درهای زوار در رفته که قسمتی از چهارچوب آن از دیوارخشتی جدا شده بود و چنان تاب برداشته بود که درست بسته نمی شد. پنجره ها صرفاً سوراخ گردی بود منهای شیشه و پشت پنجره ای. نزدیک غروب، باد چنان شدید شد که در را چهار طاق کرد. وقتی برادرم جعبه های متعدد آورد تا پشت آن تل انبار کند، همه نیرویم را به کار بردم تا آن را نگه دارم.

اما قبل از این از پشت بام، خودم را به تماشای قطار شتری مشغول کردم که علیق شبانه می خوردند. آن ها را همیشه در دسته های ده دوازده تایی خوراک می دهند و مثل جمع ایرانیان دور چادرشب معینی که تلمبار از کاه هست می نشانند. دعوایی بین آن ها نیست. هر حیوان با وقار می جود و گردن بلندش را به جلو می آورد تا به اندازه گنجایش دهانش بردارد و با حداکثر آداب رفتار می کند.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *