پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | به مناسبت دوم مرداد سالروز درگذشت شاملو اسقاط تن برای رسیدن به امر متعالی

به مناسبت دوم مرداد سالروز درگذشت شاملو اسقاط تن برای رسیدن به امر متعالی





۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰:۵۱

به مناسبت دوم مرداد سالروز درگذشت شاملو
اسقاط تن برای رسیدن به امر متعالی
ئی.ال.داکترو، درباره‌ی همینگوی می گوید: «همینگوی مشکلات زیادی داشت، تنها مشکلش آثارش نبود، سال‌های زیادی از جسمش سوءاستفاده کرد،‌مدام تصادف می‌کرد و کلی زخمی شد. مرتب مسافرت می‌رفت، حتی به آفریقا سفر کرد، بیش از اندازه می‌نوشید و …»
ضربه‌ی عالی این نقل قول، همان تعبیر «سوء استفاده از جسم» است. تعبیری که سبکِ زیستیِ(لایف استایل) بسیاری از نویسندگان و هنرمندان قرن گذشته شد و جسم بسیاری از آنها را پیش از موعد مقرر منقضی کرد. اسقاط تن برای رسیدن به امر متعالی. مصرف گشاده دستانه‌ی جسمانیت بی قدر برای تولید جوهرِ(گوهر) نایاب. جسمی که بر سمندِ نوزین است، بی قراری جان را، با قربانی کردن خویش گویی که جبران می کند. وقت، بس ناچیز و کلام، ناگفته وُ معانیِ خفته در نهان، بسیار. و از این‌جاست که تحقیر و تخریبِ تن، مشروع می‌شود؛
«این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی/ راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا….»
شـاملو یـکی از همان‌ها بود. از آنها که در «سوء استفاده از جسمش» تا متنی درخشان تولید کند، از بسیاری هم‌نسلانِ خویش، گشاده دست تربود. مردی که همه راه‌های عبور ازتنگیِ جسم را برای به تعبیر خویش»به فراز برشدن»، سالهای متمادی آزمود: ا.بامداد.
دوستی می گفت: یک بار، زمستان 1372، در دیداری، از شعر «درآستانه» اش گفتم که تازه منتشر شده و تکانی که داده بود و بُغضی تلخ که درمن ساخته بود… پرسید برداشتت چه بود مگر؟ تاًملی کردم و گفتم : برای من؟ وصیت شاعر؛ خداحافظی شما بود! لب‌هایش را به هم فشرد و… پاسخ داد: نه! شعر «در آستانه»وصیت نبود. از قضا ستایش زیستن بود.آفرینش و دعوت به امید بود وزندگی بود! گفتم :برداشت شخصی من اما این که می گویید نبود/نیست. گفت: در هرحال قصدم آن نبوده!. پکی به سیگارش زد و پرسید: دیگران هم همین معنی را از شعر دریافته اند؟ گفتم: حلقه های دوستان و شاعران نزدیک به من بله. دیگران را نمی دانم…
طبعاً سکوت کردم.اما درست یا غلط، همان لحظه هم برداشت خودم را دوست‌تر داشتم انگار‌ .
بامداد اما هم تعبیر مرا و هم تعبیر خودش را به گمانم در سطرهایش یک جا داشت.
این سطرهای «در آستانه» به گمانم موءخره‌ی بامداد است برکتابی که زندگی اش بود؛ آخرین حرفهای اوست در پیرسالی جسم از هسته و معنای آن‌چیزها که ما آدمها را بر این سیاره به «زندگی» راه می دهد. بدیهی و بدوی و ساده اند در تصویر بیرونی. با این حال تنها در برخورداری از «توانی» چنین است که در انتهایش می توانی بگویی «یگانه بود و هیچ کم نداشت!»:
توانِ دوست داشتن و دوست داشته شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ انُدهگین و شادمان شدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل
توانِ گریستن ازُسویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی!
تنهایی!
تنهایی عریان

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *