پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | عنوان مطلب

عنوان مطلب





۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۱۸:۱۷

خاطرات و فعالیت های محمد صنعتی با نظری به تحولات و رخدادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ورزشی کرمان در هفت دهه اخیر/ رهگذار عمر

قسمت دوم
حاج محمد صنعتی به واسطه ی هفت دهه حضور فعال و مستمر و تجارب ارزنده در عرصه های مختلف استان، و به مدد حافظه قوی و مطالعات گسترده اش در حوزه های متعدد، چونان گنجی ارزنده در حوزه تاریخ و به تعبیری آرشیو شفاهی این دیار محسوب می گردد. این مهم وقتی نمود بیشتری پیدا می کند که وی در بیان خاطرات و شرح رخدادها و وقایع با ارائه مستندات و منابع موثق همچون روزنامه ها، مجلات، کتاب ها، اسناد و عکس ها، جایی برای شک و تردید نگذاشته و با وسواسی خاص به شدت از روایات و مطالب مبهم و بی پایه و اساس پرهیز می نماید. خوشبختانه چندیست آقای محمد صنعتی با همتی مثال زدنی- چونان ایام گذشته کمر همت را بسته و با نگارش خاطرات و فعالیت های خود در هفت دهه اخیر، خدمتی شایان به تاریخ و فرهنگ کرمان نموده است و ماحصل آن مجموعه ای گشته است، بالغ بر ۹۰۰ صفحه. از جمله محاسن این مجموعه، علاوه بر ذکر خاطرات و فعالیت های آقای صنعتی، توجه به بسیاری از وقایع و رخدادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ورزشی کرمان است و به تعبیری گوشه ای از زوایای تاریک و ناگفته این ایام به تصویر کشیده است. بسیار خرسند و خوشوقتیم که هم زمان با انتشار این مجموعه ارزنده توانسته ایم با کسب اجازه از آقای محمد صنعتی، قسمت هایی از این مجموعه را به صورت متوالی- با رعایت اصل امانت داری و ترتیب توالی زمانی- در هر شماره روزنامه منتشر و تقدیم خوانندگان نمائیم.

وضعیت زنان و ارزاق عمومی و خوردن خون گوسفندان به جای غذا
با مظالبی که در شماره قبل خونده اید در ادامه باید بگویم، در زمان کودکی خود، که هم زمان با جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین بود، شاهد صحنه ها و وقایع زیادی بودم که به رغم کمی سن و سال، بسیاری از رنج و مشکلات مردم و خانواده خود را به وضوح لمس می کردم. مثلاً به خوبی یاد دارم، از منزل ما به بعد بیابان بود و چون کشتارگاه کرمان در خیابان جهاد فعلی (کوچه معروف به کشتارگاه) قرار داشت، در آن دوران هر روز تعداد زیادی زن و مرد و بچه، با کاسه و قدح هایی به دست به طرف کشتارگاه می رفتند و موقع بازگشت، تعداد اندکی شادمان از این موفقیت بودند که توانستند مقداری خون از ذبح گوسفندان به دست آورند، تا با مخلوط نمودن مقداری پیاز سرخ کرده در خون و گرم نمودن آن، غذایی تهیه و خانواده خود را از گرسنگی نجات دهند.
«آب داغو» غذای اکثریت خانواده های کرمان بود؛ مقداری روغن- و در اکثر موارد تکه ای چربی گوسفند- با پیاز، نمک و زردچوبه در آب ریخته و پس از مدتی حرارت دادن، به عنوان غذا می خوردند. در برخی موارد مقداری «بابونه» به این آب اضافه می کردند که در این صورت به آن«قاتق بابونه» می گفتند.
خانواده هایی که دارای گوسفند و یا گاوی بودند، از وضعیت بهتری برخوردار بودند. چرا که می توانستند از شیر آن، انواع لبنیات را بدست آورند. خرید گوشت مانند اکنون نبود، یاد دارم در محله ما قصابی بود که هر هفته زن او به واسطه آشنایی با اهالی محله، به درب منازل مراجعه و مقدار گوشت مورد نیاز هفتگی آنان را می پرسید، که معمولاً به درب منازل مراجعه و مقدار گوشت مورد نیاز هفتگی آنان را می پرسید، که معمولاً توان مالی اکثر خانواده ها جهت خرید گوشت در حد «۱۵ سنگ» و یا «۷ ترم» (۱۴) بود. در آن دوران، روزهای متعددی چون دیگر خانواده های کرمانی- غذای خانواده ما شامل تنها مقدار کمی نان کوپنی بود و مجبور به امساک در خوردن آن بودیم. حتی یک روز به جای نان، خرما خوردیم؛ بعدها دانستم آن روز نان در شهر وجود نداشت و به تمامی مردم به جای نان، خرما داده بودند.
وضعیت کرمان در آن روزگار بسیار آشفته و نابهنجار بود و اکثریت مردم که دارای شغل کشاورزی و کارگری بودند از حداقل زندگی بهره ای نداشتند؛ این امر در سال های وقوع جنگ جهانی دوم مضاعف شده بود و به رغم آن که نانواخانه ای در کرمان توسط مسئولین تأسیس شده بود اما باز مشکلات زیادی در میان بود.
دخالت کنسول انگلیس در ارزاق عمومی
شهر کرمان
حال که صحبت از کمبود نان شد، بد نیست به قسمتی از خاطرات استاندار وقت کرمان، سید مهدی فرخ (۱۵) که اشاره ای به مسئله ی کمبود نان دارد بشود تا خوانندگان اطلاعات جامع تری از جزئیات آن دوران به دست آوردند.
فرخ، در مورد وضعیت کرمان و به ویژه قحطی نان در آن دوران آورده: «کرمان وضع آشفته و بلبشوئی داشت؛ نه آبش بود و نه نانش. مشکل نان در کشورهای جنگ زده و یا ممالک اشغال شده بزرگترین مشکل هاست. زیرا آنان که مستغنی هستند از ترس قحطی بیش از نیاز خویش آذوقه می خرند و لاجرم دست نیازمندان از رزق روز کوتاه و در این میان دلالان و شاطران، میدان دار معرکه اند و از نان مردم می دزدند و گندم روی گندم در انبارها می چینند تا بود و نبودشان را گران تر از قبل بفروشند و من در کرمان، در استانی از کشوری جنگ زده، دچار چنین وضع تأسف بار و شرم آوری شده بودم. روزی سیزده تن گندم به نانوایان تحویل می شد که نان شهر را تهیه بکنند اما نان ابداً قابل خوردن نبود معلوم نبود چه کثافتی را با آرد گندم قاطی می کردند که نان به صورت ورقه های حلبی در می آمد و گرسنگان نیز رغبت نمی کردند آن را به دهان نزدیک کنند. من ناچار حضرات نانوایان را احضار کردم و عده ای را تنبیه و عده ای دیگر را با توپ و تشر روانه ی محل کارشان کردم و خودم در آن هرج و مرج در انتظار مروت آقایان نشستم. یکی دو روز فی الواقع مروت به خرج دادند و وضع نان خوب شد. اما پس از یکی دو روز باز آش، همان آش بود و کاسه همان کاسه. این بار چیزهایی به عنوان هدیه از قبیل شال و پالتو و غیره خریدم و در پاتوق نانوایان شخصاً به آنها اهدا کردم که شاید از راه تشویق بتوانم دل سنگ آنان را نرم کنم، ولی حضرات هدیه مرا گرفتند و باز به جای نان، ورقه های حلبی به خورد مردم دادند و شاید در دل می گفتند که ببین روزگار چه شده که حاکم هم به ما باج می دهد!… یک روز پنج تن (۱۶) از بازرگانان محترم و شریف کرمان، از قبیل آقایان «هرندی» (۱۷) و «دیلمقانی» (۱۸) را جمع کردم و از هر یک، سه هزار تومان قرض کردم و رفتم در بیرون شهر گاراژ مخروبه ای را کرایه کردم. مردم شهر سراسیمه شده که حاکم می خواهد به جای حفظ شهر، خط اتوبوس رانی راه بیاندازد.
چند روز بعد در همان گاراژ مخروبه (۱۹) پنج دکه تافتون پزی و بیست و پنج دکه سنگک پزی راه انداختم و بعدش اداره ی امور آنجا را واگذار کردم به آقای «کرمانی» که از محترمین محل بود و یک روز صبح هم بی خبر و نابهنگام هر چه دکان نانوایی در شهر بود بستم و جلوی آن دکان های بسته یک مأمور گذاشتم که نان های خودمان را که در تنورهای خودمان می پختیم به مردم بفروشند. نان های ارزان، خوب، بدون وجود بازارهای سیاه. سابقاً روزی ۱۳ تن گندم می دادیم و نان بی نهایت خوبو مأکول بود (۲۰).
فرخ در ادامه خاطراتش، از ترفندهای مختلف عده ای از نانوایان سودجو و همچنین ورود کنسولگری انگلیس به این جریان یاد نموده: «… یک روز آقای «بنی آدم» (۲۱) شهردار ما با رنگ و رخسار پریده پیش من تشریف آوردند و چیزی گفتند که حیران شدم… [ایشان گفتند]: آقای فرخ، سیاست داخل شده است! سپس آقای بنی آدم به من گفت: از دیشب چند تن از مستخدمین قونسولگری انگلیس با لباس فورم علناً به میان مردم آمده و آنان را علیه ماها و له نانوایان شهر تحریک می کنند. دیدم قضیه دارد بیخ پیدا می کند، فی الواقع سیاست داخل نان شده است، و این برای من عجیب بود. زیرا جناب قونسول چه امتیازی از من می خواستند که نان را علی الحساب گرو برداشته بودند؟
به هر تقدیر چاره ای نبود، به اتفاق شهردار راه افتادیم و دیدم بله، پیشخدمت های قونسولگری انگلیس سخت در تکاپو هستند، من اجباراً همان شب به جناب قونسول تلفن کردم و به ایشان گفتم: لطفاً مصرف نان روزانه ی شما هر مقدار است بفرمائید من شخصاً برای شما روانه کنم و از این به بعد نوکران حضرت علی به هیچ نحو حق ندارند داخل خیابان شده، دار و دسته راه بیاندازند.
با این تلفن، نوکران قونسولگری یکی دو روزی غلاف کردند اما پس از این مدت باز سر و کله شان پیدا شد؛ همان لباس ها و همان کلاه ها. این بار آنها را دستگیر کرده و توقیفشان کردیم اما با کمال تعجب مسئله ای دستگیرمان شد که کلی باعث خنده و در عین حال تأسف گردید. می دانید چرا؟ آنهایی که توقیف کرده بودیم، پیشخدمت قونسولگری انگلیس نبودند، زیرا واقعاً پیشخدمت های قونسولگری جا خورده بودند و از قونسولگری بیرون نمی آمدند. لابد می پرسید پس این عده کی ها بودند؟ بله، این ها همان شاطرها بودند که لباس مستخدمین قونسولگری را از قرار شبی سه تومان کرایه کرده بودند تا شهر را شلوغ بکنند و کسی هم یارای جلوگیری از آنان را نداشته باشد و همه بپندارند که مسئله ی نان شهر مورد توجه سیمرغ است… باری دیدم اصلاً با این جماعت شاطر معامله مان نمی شود. یک روز اجباراً این جماعت آزاد شده و آزادی یافته را جمع و سوار کامیون شان کردم و روانه کردم به بندرعباس. دست بر قضا کامیون حامل بار نیز بود و بارش شاخ بز بود، و اینان سوار شاخ بز شدند و رفتند و حتماً حالا هم که این قضیه را می خوانند صد هزار دشنامم می دهند» (۲۲).
فرخ در انتهای حکایت نان کرمان آورده: «… روزی که قرار شد من کرمان را ترک کرده وزیر کابینه ی مرحوم سهیلی (۲۳) بشوم، یک روز آقای «کرمانی»… نزد من آمد و گفت: پس از شما ممکن است این مؤسسه دچار انواع بلایا بشود، بهتر است تا شما در کرمان تشریف دارید دخل و حساب آن را روبراه بکنیم. من در حضور رییس عدلیه و مدعی العموم استیناف و رییس اقتصاد و رییس مالیه و فرمانده لشکر به حساب های فروش نان ها رسیدگی و نتیجه ی کارمان این شد که پس از چند ماه، پانزده هزار تومان قرضی را که از بازرگانان شهر گرفته بودم پس دادیم و بیست و یک هزار و ششصد تومان هم سود خالص داشتیم که آن را هم در حضور همین آقایان، به دارالایتام صنعتی زاده واگذار نمودیم، یعنی این که مردم نان خوب و ارزان خوردند، و نفعی هم به ایتام شهر رسید… اگرچند تن جز شاخص بز نصیبی نیافتند» (۲۴).
البته باید به این نکته اشاره نمود که وضعیت معیشتی نابسامان مردم فقط مختص به زمان جنگ نبود، هر چند در این زمان شدت یافته بود، اما این وضعیت تا سال های بعد نیز ادامه داشت و تأمین معاش به سختی و با مرارت بسیار حاصل می گردید.
بد نیست در این خصوص به خاطره ای اشاره نمایم که در عین مضمون طنزآمیز آن، حقیقتی تلخ در باطن خود دارد. حدود سال ۱۳۳۷، روبروی خیابان گنجعلی خان، مغازه کفاشی بود که صاحب آن «آقا علی کفاش» و در جوار آن نیز مغازه خیاطی مرحوم «محمد علی مهرالحسنی» قرار داشت. این محل در اکثر عصرها پاتوق تعدادی از فرهنگیان چون مرحوم مهدی عدل، متقی، فرسوده و… بود. گاهی مرحوم «افراسیاب بهزادی» که دارای شکمی برآمده بود نیز بدین جمع می پیوست و ساعاتی به بحث و گفتگو می پرداختند. یک روز شکم برآمده ی افراسیاب بهزادی سوژه جمع شده بود و هر کس به طنز مطلبی در این مورد می گفت. یکی از حاضرین رو به مرحوم بهزادی کرد و گفت: بگو ببینیم راز به وجود آمدن این شکم برآمده چیست؟ مرحوم افراسیاب بهزادی با تفاخر و غرور، در جواب، دستی به شکم خود زد و گفت: «دوستان عزیز، فکر نکنید که شکم من بی دلیل برآمده شده است، این شکم روزی یک تومان خرجش است».
یا در حدود سال های ۱۳۳۷ ش. که در روستای نگار به نصب موتور چاه آب برای زمین های کشاورزی «محمد خان عامری» مشغول بودم، کدخدای آنجا روزی در هنگام صرف غذا برایم تعریف نمود که اولین بار برنج را در زمان خدمت سربازی دیده و خوردم! وی برایم می گفت؛ تا قبل از آن در نگار اصلاً برنج وجود نداشته و هیچ کدام اهالی از این غذا خبری نداشتند. برای اولین بار در زمان خدمت سربازی هنگام گرفتن غذا، دیدم در یقلاویی مقداری کرم سفید ریختند. با تعجب به یکی از سربازان دیگر گفتم: این کرم های سفید را برای چه باید بخوریم؟ او با خنده گفت: این ها کرم نیستند، به این ها پلو می گویند و به عنوان غذا باید خورد (۲۵).

پی نوشت:
(۱۴)- واحد اوزان در گذشته به این صورت بود: ۱- چارک، یعنی یک چهارم یک من (البته یک من آن دوره از سه کیلوگرم قدری بیشتر بود). ۳۰ سنگ، نصف یک چارک بود. ۱۵ سنگ، نصف ۳۰ سنگ، و هفت ترم، نصف ۱۵ سنگ می شد (محمد صنعتی).
(۱۵)- معتصم السلطنه فرخ؛ «سید مهدی فرخ، ملقب به معتصم السلطنه، فرزند سید محمد سادات تهرانی، در سال ۱۳۰۴ ق. متولد گردید. پس از اتمام تحصیلات مقدماتی به مدرسه علوم سیاسی راه یافت و دوره مدرسه مزبور را قبل از مشروطیت پایان داد و به خدمت وزارت امور خارجه درآمد. در اداره تذکره و دفتر وزارتی مشغول کار شد.
وی در طول عمر ۸۸ ساله خود، عهده دار مشاغل و مناصب بسیاری چون: نایب قنسول ایران در باطوم و گنجه، نماینده مجلس شورای ملی از تربت حیدریه، سرحددار سیستان، کارگزار گیلان، ریاست اداره تحریرات روس در وزارت امور خارجه، کارگزار کل خراسان (پس از کودتای ۱۲۹۹)، ریاست حساب داری و مدیر کل مالی وزارت امور خارجه (۱۳۰۲)ِ، وزیر مختار ایران در افغانستان (۱۳۰۵)، معاونت وزارت معارف و نایب التولیه مدرسه عالی سپه سالار، حاکم رضائیه (۱۳۱۴)، رئیس اداره کل صناعات و سپس وزیر صناعات ایران (۱۳۱۶)، استاندار فارس (۱۳۱۹)، استاندار کرمان (۱۳۲۰)، وزیر کشور (۱۳۲۱)، نماینده مردم زابل و سیستان در مجلس شورای ملی، استاندار آذربایجان شرقی و غربی، سفیر کبیر ایران در چین (۱۳۲۷)، ریاست کل شهربانی (۱۳۲۹)، سناتور انتصابی آذربایجان در مجلس سنا، استاندار فارس (۱۳۳۴)، استاندار خراسان (۱۳۳۵) و سناتور انتصابی تهران بود.
فرخ قریب نیم قرن به طور متوالی مصدر مشاغل و مقامات مختلف بوده است، در عمر سیاسی خود هفت مرتبه استاندار و پنج نوبت وزیر و سه دوره سناتور و دو دوره نماینده مجلس و دو دفعه سفیر کبیر بوده است. فرخ در تمام مدت خدمات خود در کارها، قاطعیت داشته، با قدرت و انضباط خاص امور مربوطه را اداره نموده است.
وی در اواخر عمر به انتشار خاطرات زندگانی سیاسی خود پرداخت. گذشته از این که این خاطرات لایحه ی دفاعیه زندگانی سیاسی او بود، به افرادی که در طول حیات خود با آنها مناسباتی داشته است، انتقام گیری محسوب می گردد. فرخ این خاطرات را در کمال بی پروایی و یک جانبه به رشته ی تحریر درآورده و در حقیقت تحریف تاریخ است. او در ۸۸ سالگی در تهران در گذشت». برگرفته از: عاقلی، باقر: شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج۲، ص ۱۰۸۲ تا ۱۰۸۵.
در مورد حکومت وی در کرمان آمده: «در فروردین سال ۲۵۰۰ [۱۳۲۰ش.] سید مهدی فرخ که از رجال ایران بود، به استانداری کرمان منصوب … و به این شهر حرکت نمود… در زمان این استاندر باد شدیدی وزیدن نمود و شدت آن به قدری بود که چنار سلسبیل که درختی صد ساله و بسیار تنومند بود، باد انداخت…». برگرفته از: همت، محمود: کرمان؛ شهر شش دروازه، ص ۱۳۷ و ۱۳۸.
(۱۶)- فرخ در خاطرات خود تنها از دو نفر (هرندی و دیلمقانی) نام برده، سه نفر دیگر عبارت بودند از: آقایان: محمد ارجمند، کرمانیان (که شیرخوارگاه واقع در خیابان وحشی بافقی با موقوفات او اداره می شد) و غلامرضا آگاه (محمد صنعتی).
(۱۷)- مرحوم «ابوالقاسم هرندی» اصالتاً یزدی بود و پس از مهاجرت به کرمان، به تجارت پرداخت و خیلی زود دارای موقعیت اجتماعی و اقتصادی خوبی در این استان گردید. اولین کارخانه تولید برق کرمان (۱۳۱۱ش.) توسط وی تأسیس گردید. هر چند این اقدام او مبنی بر خرید کارخانه برق از روسیه، باعث شد تا رضاشاه به وی ظنین گردد و حتی چندی به زندان افتاد اما با وساطت آیت الله حاج میرزا محمدرضا مجتهد کرمانی، از دست پزشک احمدی در زندان قصر تهران رهایی یافت و جالب آنکه در سال ۱۳۲۰ ش. در سفر رضاشاه به کرمان (خط سیر تبعید او) در منزل ایشان سکنی داشت. وی در امر تأسیس کارخانه خورشید، کارخانه سیمان و احداث کتابخانه هرندی نیز نقشی مهم داشت.
(۱۸)- نام واقعی وی «احمد یزدان پناه» است. او در ابتدا مباشر یکی از تجار تبریزی مقیم کرمان به نام «دیلمقانی» بود که پس از فوت وی، نام او را بر خود نهاد و با تجارت و صادرات فرش و احیای روستاهای متعدد در منطقه زرند و کاشت درخت پسته، یکی از بزرگ ترین متمولین و متنفذین کرمان گردید. همی مسئله، به ویژه نوع برخورد مستبدانه وی باعث قتل او در جاده زرند- کرمان شد..
(۱۹)- منظور گاراژ مرحوم محمود لقمانی، واقع در خیابان سپه، (مقابل بیمارستان باهنر فعلی) است، که هنوز درب آن نانواخانه مشخص است (محمد صنعتی).
(۲۰)- فرخ، سید مهدی: خاطرات سیاسی فرخ، به اهتمام و تحریر پرویز لوشانی، ص ۵۱۰ تا ۵۱۳.
(۲۱)- احمد علی بنی آدم؛ «فرزند شریف الدوله کاشانی، متولد ۱۲۹۲ش. در کاشان. تحصیلات خود را در کرمان و تهران به پایان برد و لیسانس حقوق گرفت و به وزارت کشور داخل شد. مراحلی را در آن وزارتخانه پیمود. مدتی فرماندار تهران و کفیل استانداری مازندران بود. (شایان ذکر است وی از ۱۹ آذر ۱۳۲۰ تا خرداد ۱۳۲۲ شهردار کرمان نیز بود). دو نوبت در سال های ۱۳۳۶ و ۱۳۴۱ ش. به استانداری کرمان انتخاب شد. خیلی خوب کار کرد و مردم کرمان همیشه از او به نیکی یاد می کنند. مردی ادب دوست و ادب پرور بود. به فضلا و شعرا احترام می گذاشت و محافل ادبی را رونق می داد. چند بار سکته کرد. نیمی از بدنش فلج گردید و سال ها خانه نشین بود. با این حال از مصاحبت فضلا و ادب غافل نمی شد». برگرفته از: عاقلی، باقر: شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج۱، ص ۳۱۳.
همان گونه که ذکر شد، وی در کرمان به ویژه در نزد اهل فرهنگ و هنر دارای مقبولیت و جایگاهی ارزنده بود، بر این مدعا می توان به شعری از زنده یاد دکتر باستانی پاریزی اشاره نمود که در مورد وی سروده:
در کشور ما آدم دانا کم نیست
اما همه کار دست دانا نیست
بنگر به مثل وزارت کشور را
کز همه عضوش یکی «بنی آدم» نیست
(۲۲)- فرخ، سید مهدی (معتصم السلطنه): خاطرات سیاسی فرخ، ص ۵۱۴ تا ۵۱۵.
(۲۳)- منظور علی سهیلی است که خود وی نیز در سال ۱۳۱۷ش. استاندار کرمان شد.
(۲۴)- فرخ، سید مهدی (معتصم السلطنه): خاطرات سیاسی فرخ، ص ۵۱۴ تا ۵۱۵.
(۲۵)- از این دو خاطره می توان از طرفی به محدودیت و مشکلات معاش مردم آن روزگار، و همچنین به ارزش پول در آن ایام پی برد (محمد صنعتی).

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *