پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | ماجرای صندلی بخشی فریدون بهمنیار کرمانی به مهندس ساعی؛ هواپیمایی که هرگز به مقصد نرسید

ماجرای صندلی بخشی فریدون بهمنیار کرمانی به مهندس ساعی؛ هواپیمایی که هرگز به مقصد نرسید





۲۷ فروردین ۱۳۹۵، ۲۲:۵۱

ماجرای صندلی بخشی فریدون بهمنیار کرمانی به مهندس ساعی؛
هواپیمایی که هرگز به مقصد نرسید

سرویس کرمون- مرحوم استاد باستانی پاریزی در کتاب درخت جواهر آورده است که:« همشهری و دوستی به نام فریدون بهمنیار داشتم. مردی تحصیل کرده و با سواد، درس شیمی را در فرانسه خوانده و صاحب دیپلم از دانشگاه های آن مملکت بود. پدرش مرحوم احمد بهمنیار از رجال صاحب نام و از استادان کم نظیر فارسی و عربی بود و سال ها در تبعید و زندان مبارزه با انگلیسی ها گذرانده بود. باری فرزند او فریدون بهمنیار که تحصیل کرده فرانسه بود، در ایران به کارهای فرهنگی و صنعتی پرداخت.» باستانی پاریزی در ادامه داستان جالب و عجیبی را از زبان فریدون بهمنیار بیان می کند:«وقتی من تحصیلات خود را در فرنگ تمام کردم، جوانی بودم آراسته و شاداب و در بازگشت به ایران، یک وقت برای بازدید بعضی آشنایان سفری به شیراز کردم- که فصل مناسب گردش بود. دوستان و آشنایان با من گرم گرفتند و چندین روز به میهمانی و دید و بازدید گذشت.
چون در تهران کار داشتم، یک بلیت هواپیما خریدم که از شیراز با هواپیما به تهران بیایم.
آن روزها هنوز سرویس هواپیمایی منظم در شهرهای ایران وجود نداشت و تنها بعضی هواپیماها هفته ای یک روز، روزهای پنجشنبه از آبادان به شیراز و از شیراز به تهران می آمد. من بلیت گرفتم و به فرودگاه رفتم. قوم و خویش ها اصرار داشتند که من هفته ای دیگر بمانم تا به اطراف شهر برویم. ولی من نپذیرفتم و آن ها نیز تا فرودگاه بدرقه من آمدند. هواپیما مملو از مسافر بود و البته سرویس هوایی هنوز زیاد نشده بود. روی صندلی هواپیما نشستم و کمربند بستم. همه صندلی ها پر بود. در همین وقت متوجه شدم که مردی بلندقد و زیباروی از در هواپیما به درون آمد و همان طور ایستاده خطاب به مسافران گفت:«آقایان آیا کسی هست که برای سفر به تهران شتاب نداشته باشد و بخواهد یک هفته در شیراز بماند و در یک هتل شیراز مهمان من باشد؟»
تقاضا عجیب بود و البته کسی جوابی نداد. آن مرد دوباره تکرار کرد:«آقایان! من در کار کشاورزی مملکت هستم و روز شنبه یک جلسه مهم برای دفع آفات و ملخ با یک هیأت بزرگ هلندی در تهران داریم و می دانید که با اتومبیل نمی توان تا شنبه به تهران رسید. اگر کسی هست که شتاب سفر تهران را نداشته باشد، جای خود را به من بدهد و با هواپیمای هفته بعد به تهران بیاید، تمام این هفته را مهمان من خواهد بود.
معلوم شد که مهندس برای دفع آفات به شهرستان های فارس رفته بوده و اینک با هزار زحمت خود را به شیراز رسانده که با تنها هواپیمایی که به تهران می رفت خود را به تهران برساند، ولی اینک جا ندارد. البته می شد از راه های غیرعادی و به کمک نیروهای انتظامی مسافری را پیاده کنند و او را سوار کنند ولی خود مهندس نخواسته بود و این راه را که گفتم برگزیده بود.» باری فریدون بهمنیار گفت:«من از جای خود برخاستم و گفتم بفرمایید. مخارج هم لازم نیست. چون من مهمان بستگان خود در شیراز هستم و آنها هم اصرار داشته اند که این هفته نروم. ولی من از آن ها جدا شدم. حالا برمی گردم و هفته بعد به تهران خواهم رفت.»
بدین طریق من پیاده شدم و با آن ها که به بدرقه آمده بودند، دوباره به شیراز برگشتم و آن مهندس به جای من نشست و عازم تهران شد.
آن هواپیما که از شیراز به تهران می آمد و هواپیمای جنگی داکوتا بود و روزی نبود که در گوشه و کنار عالم- و خصوصا در ایام جنگ- یکی دو تا از این ها سقوط نکند و به همین دلیل روزنامه های زمان جنگ، آن هواپیما را «تابوت پرنده» لقب داده بودند. به هر حال این هواپیما که حامل آن مهندس بود هرگز به تهران نرسید و در نزدیکی های ساوه موتورش از کار افتاد و سقوط کرد و همه آن مسافران از میان رفتند، و آن مهندس عالی مقام که به اصرار مسافر آن هواپیما شد و در وزارت کشاورزی مقامی بزرگ داشت، اسمش کریم ساعی بود.»
مهندس کریم ساعی مردی با سواد بود. او برای نخستین بار در ایران، بنیانی به نام «سازمان جنگل بانی ایران» بنا نهاد که در بسیاری از کشورها هم وجود چنین سازمانی بی سابقه بود. در دانشگاه – دانشکده کشاورزی- سمت استادی داشت. او کتاب های بسیاری نوشت که از آن جمله است؛ «جنگل و مرتع»،«جنگل شناسی»،«درختان جنگلی ایران»،«گونه های درختان جنگلی در ایران»،«پوشش برگ های جنگلی»،«روش بهره برداری از جنگل» و«عوامل فرسایش خاک».
او در یکی از کتاب هایش این جمله طلایی را نوشته بود:«… جنگل، مادر رودخانه هاست. جنگل در تعدیل آب و هوای پیرامون ما دخالت دارد. شن های کویری، پس از نابودی جنگل ها به سراغ آدمیان می آیند.»
حادثه هوایی مهندس کریم ساعی در سال 1326 خورشیدی رخ داد.
این مهندس کریم ساعی در دانشکده کشاورزی تحولات مهم ایجاد کرد. برای دفع آفات خصوصاً ملخ- با وجود نبودن وسایل در آن روزگاران- کارهای بسیاری انجام داد و مهم ترین کاری که کرد این بود که بین شمیران و تهران و در شرق قزل قلعه و یوسف آباد- که در آن روزگار کلاً بیابان بود- در دره ای که از یک چشمه و آبشار کوچک سیراب می شد و به همین سبب در جاده مخصوص شمیران در آن وقت ها به ایستگاه آبشار معروف بود، یک پارک جنگلی بزرگ ایجاد کرد که هنوز به نام پارک معروف است.
باستانی پاریزی در این مقاله آورده است که بعدها از دل پارک ساعی خیابانی بیرون آمد که هرگز نام ساعی را به خود نگرفت و چه شایسته بود که نام ساعی بر این خیابان گذاشته می شد.
این تعبیر را مرغان سخنگویی که هر روز، صبحگاهان، بر فراز شاخه های درختان این پارک نغمه خوانی می کنند، به زبان حال به ما می گویند: ای مهندس کریم ساعی در خور این نام گذاری تویی تو؛
آنان که سخن به جادویی می گویند/ هر یک به زبان هندویی می گویند/از گل تو خبر پرسی و مرغان چمن/ فریاد کنان، تویی تویی می گویند

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *