پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | داستان

داستان





۱۶ فروردین ۱۳۹۵، ۲۳:۳۰

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
قسمت هیجدهم
اکثر اوقات از فقر و پریشانی مردم رنج می بردم و هر وقت در فکری فرو می رفتم چون گوشهایم کر بود می توانستم بدون خستگی یک ساعت بیشتر فکر کنم و وقتی مطلع شدم حدیث معتبر است که یک ساعت فکر برابر هفتاد سال عبادت است همیشه به این کار ادامه می دادم.
عاقبت در میان تمام کارهایی که ممکن بود شروع کنم، صنعت نساجی را پسندیدم. خصوصاً که عمویم بافنده بود و از اینکه مانند سایر مردم دکانی را باز کرده و در کنار اجناس آن دکان عاطل و باطل نشسته و ساعات عمر عزیز را به امید آن که عابری از آن سوی بگذرد و متاعی بخرد تلف نمایم خودداری کردم خشنود بودم و چون بیشتر مردم کرمان ابا عن جداً( جد در جد) آشنا به بافندگی خصوصاً شال و قالی بافی هستند، بدون معطلی و دردسر کار بافندگی من راه افتاد. در اول یک دستگاه و بعد چند دستگاه کارخانه نساجی که بافندگان آن ها با پا و دست کار می کردند به راه انداختم و به واسطه خوبی و فراوانی مصالح اولیه خصوصاً کورک نرم و پشم گوسفند همان پارچه هایی که در بدو کار بافته می شد بسیار خوب از کار درآمد. چه با سابقه ای که زن های کرمانی از ریسندگی با چرخ های دستی داشتند تار و پود پارچه ها به خوبی تدارک می شد و به اندک زمانی انواع پارچه های کورکی و طاقه هایی را که به طرح شال های شیروانی بافته می شد شیروان می بافتم. از آن کارخانه کوچک به نام شیروانی بیرون می آمد و می توانستم از او عموی خود که با سر رشته بود کمک های زیادی بگیرم و حوله هایی برای حمام و دست و روی خشک کردن که خیلی محکم و با دوام تر از حوله های خارجی بود می بافتم و به واسطه محسناتی که داشته همه اعیان و اشراف کرمان و حکام و مامورین دولتی مشتری ما شدند و به نوعی این پارچه ها مورد توجه قرار گرفت که حسام الملک حاکم کرمان مرا خواست و خیلی تشویق کرد و دستور داد در همان ارک دولتی دستگاه های خود را کار گذاشتم و راه نجات هموطنان را منحصر به این می دانستم که همه کار کنند و به همه می گفتم بی کاری و تنبلی مادر تمام بدبختی ها می باشد. هر کس کار نداشت و کار نمی کرد او را مذمت می کردم. روزی در یکی از مجالس بزرگ که تمام روحانیون و آخوندها و مجتهدین با یکدیگر بر سر موقوفات جنگ و دعوا داشتند من هم حضور داشتم و عقیده مرا در خصوص اختلافی که داشتند پرسیدند. گفتم مردم از شما تقلید می کنند. اگر شما کار و زحمت بکشید مردم هم کار می کنند. زیرا آنان به شما باید تأسی کنند. گفتند چه کاری غیر از اجتهاد از دست ما بر می آید. گفتم شما باید به حضرت مرتضی علی تأسی کنید. مگر نه اینکه آن بزرگوار برای یهودی آب کشی می کرد، در صورتی که کار خلافت را هم داشت؟ با تعجب گفتند مثلا آقای حاج میرزا محمدرضا آیت الله چه می توانند بکنند؟ چون آقای آیت الله بنیه و قوه خوبی داشت گفتم ایشان در ضمن اجتهاد زراعت و باغبانی نمایند. البته وقتی که مردم دیدند آیت الله با آن همه علم و کمال و زهد و تقوی بیل هم می زند و از زحمت و دست رنج خود زندگی می نماید و به هیچ وجه سر بار کسی نیستند مردم هم همه تقلید می نمایند. هر کسی می رود دنبار کار. چون آیت الله آقای حاج شیخ علی نود سال متجاوز عمر داشت و همیشه چرت می زد و به خیال خودشان کاری از دستش برنمی آمد او را نام بردند و گفتند آیا آیت الله آقای حاج شیخ علی چه بکنند؟ گفتم برای همه حتی مردمان کور و کر و افلیج کار فراهم است. هر کسی باید کاری را که از عهده انجامش برآید بر عهده بگیرد. آقای حاج شیخ علی هم ممکن است هر روز چند من پشم را از هم باز کرده و به اصطلاح کرمانی ها پشم بشند. والا اگر غیر از این باشد همه مقلدین که از آقایان تقلید می نمایند باید از صبح تا شام بنشینند و چرت بزنند. یک دفعه همه زدند زیر خنده و مجلس تغییر کرد و به جای جنگ و نزاع به صلح و آشتی گراییدند. اما ملتفت بودم که بعضی به یکدیگر می گفتند که این شخص کر مصلحتی است و گوشش می شنود و برای اینکه این حرف ها را بزند خودش را به کری زده است.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *