پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | حماسه فداییان طبیعت

به یاد مختار، بلال و یاسین در نخستین سالگرد سوختنشان

حماسه فداییان طبیعت





۹ تیر ۱۴۰۰، ۰:۰۱

صبح هشتم تیرماه 99 «تیشک‌های» خورشید تازه از پشت کوه‌های بلند زاگرس بر روی دامنه‌های اورامانات افتاده بود و بوزین و مره‌خیل در جنوب غربی پاوه چند روزی در آتش می‌سوخت که شراره‌های سرخ نفس دره‌ژاله را به شماره انداخت. کوله پشتی‌اش را به کولش انداخت و کفش‌های کتانی‌اش را پوشید، دوستانش هنوز در دره ژاله بودند. روزهای قبل هر چه فریاد زده بود حتی مسئولان دولتی به فریاد داوطلبان نرسیده بودند. اگر هم کسی رفته بود، فقط برای عکس انداختن و اعلام حضور بود که رنج سفر به مره‌خیل و منطقه ایناخی پاوه را بر خود متحمل شده بود.

ساعت نزدیک 11 بود که از دفتر انجمن ژیوای پس از ساماندهی تیم‌های عملیاتی اطفای حریق کوهستان، با یکی از تیم‌ها همراه شد و در پایین پله‌های انجمن کنار خودروی جنگلبانی پاوه برای دوستان و همکاران دست تکان داد و وعده بازگشت داد. او «مختار خندانی» بود؛ عضو هیئت مؤسس و سخنگوی انجمن پیام‌آوران زمین پاک پاوه (ژیوای). مختار با چشمانی که همیشه از امید می‌درخشید راهی منطقه آتش‌سوزی در جنگل‌های بلوط و بنه شد. هر شرری بر گیاهی گویی بر پوست او ذره ذره تاول می‌انداخت و روحش را خراش می‌داد. مختار چهار ماه گذشته را یا به ساماندهی کمپین ضد کرونا در پاوه و جوانرود گذرانده بود یا آتش کوه‌های داریان و هجیج و سردره پاوه را خاموش می‌کرد. او همزمان جوانانی را که تازه به انجمن می‌پیوستند آموزش می‌داد. هر موجودی از نظر او حق حیات داشت، خاک و سنگ در نظر او ارزشمند و برایش رازآلود بودند. انگار که سنگ به سنگ کوه‌ها با او زمزمه می‌کردند و رازهایشان را برایش فاش می‌گفتند.
او به سمت مره‌خیل رفت. پیش از او یاران دیگری هم رفته بودند؛ «بلال» که سرزمین مادری‌اش در برابر دیدگانش می‌سوخت و خاکستر می‌شد، «یاسین» که چون مختار هیچگاه طاقت تب طبیعت را نداشت چه رسد به سوختنش را. کوهستانی در پاوه و هورامان نبود که قدم‌های یاسین را نشناسد. خدمتی که او به کوه می‌کرد را شاید تنها به سه دلبندش ارزانی می‌داد.
آن روزها یکایک اعضای ژیوای به مره‌خیل می‌رفتند اما وسعت آتش بیشتر از آن چیزی بود که فکرش را می‌کردند، در روشنای روز آتش را خاموش می‌کردند و شب دوباره گُر می‌گرفت. فردا می‌بایست گروهی برای خاموش کردنش روانه می‌شدند. آن روز را همچون چند روز گذشته کار خود را از سر گرفتند.
مختار چون فرماندهان جنگ گروه‌ها را تقسیم کرد. هر گروه مامور مهار قسمتی از آتشی شدند که وحشیانه هر چه را بر سر راه بود، می‌سوزاند و جز خاکستر چیزی باقی نمی‌گذاشت.
مختار خندانی، بلال امینی و یاسین کریمی با هم به سمت دره‌ژاله رفتند. آنها بالای دره بودند، آتش تقریبا خاموش شده بود اما دره بادها غروب‌ها بی‌رحم می‌شوند. آن روز خشمناک‌ترین چهره‌اش را رو کرد، باد را به زیر خاکستر انداخت و دوباره آتش را شعله ور ساخت. هر سه در محاصره آتش گیر افتادند و از دیدگان رفقایشان محو شدند. هرچه مختار را صدا می‌کردند جوابی نمی‌شنیدند فریادها را سنگ‌ها و صخره‌ها پاسخ می‌دادند اما ندایی از آن سه ققنوس برنیامد. سنگ به سنگ و درخت به درخت دره‌ژاله که سال‌ها مختار و یاسین محرم رازشان بودند، می‌دانستند چه بر سر آنها آمده اما دوست مگر رازنگهدار دوست نیست؟ پس چگونه نجواهای مختار را در محاصره آتش بازگوید؟ چگونه فاش سازد افکار یاسین را و چگونه سرود آخر بلال را تکرار کند؟ آنها جانشان را فدای دره‌ژاله کردند.
چند سالی است که ایثار جان شیرین در راه طبیعت را می‌شناسیم؛ از محیط‌بانانی که به تیر ناجوانمردان کشته می‌شود، فعالانی چون شریف باجور، البرز زارعی، امید کهنه‌پوشی، مختار خندانی، بلال امینی و یاسین کریمی تا خبرنگارانی چون ریحانه یاسینی و مهشاد کریمی. این راهی است که دوست‌داران طبیعت انتخاب کرده‌اند، پیش‌مرگ طبیعت و ققنوس شدن.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر