پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | به استاد عطاالله مشرف زاده از طرف شاگرد محمد حسین افشاری نیا، هوالشافی

به استاد عطاالله مشرف زاده از طرف شاگرد محمد حسین افشاری نیا، هوالشافی





۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰:۳۵

به استاد عطاالله مشرف زاده از طرف شاگرد محمد حسین افشاری نیا، هوالشافی

بیامد سرم را به سنگی فرود / چنین بی مهابا که بنگی زدود
زیادم به سرکردگی کوبه را / مناجاتم و فاضلِ سوده ها
سحرگاهی ام مینوازد یکی / به صبحی درآرم گران حالتی(260)
خرفتی نباشد مضیق کلام / درشتی کند جمله اندر مقام
نخوابیدم و سال و ماهم یکی / خرامیدم و نیستم بی خُمی
بیاموزد آنکس که هیچش نبود / به پیرم جوان و زبانم سرود
معلم که پیش عوالم خداست، / چه ارجی بداده به استاد راست
زبان را به کامم که آسوده ام / بلی زان که پیش یلی سوده ام
ثریایم و تا ابد رسته ام / چه مشرف به ذاتم؛ اثر کرده ام
صلابت در انگیزه ی پاره ها / بجوییم و «أَمَّنْ یُجیب» و «إذا»
به مضطرّ ما می‌سپارد دعا / زمانی دعا و سیاقی صدا
همو در صدای مربایی ام، / بداده نوایی و نای نیَم
زدوده سیاهی چشم مرید / مرادم همه زان که شعرم مزید(270)
همه طولی و بهر استاد دف / ز تمبک که کَلّه بداده شعف
چنان سنگیَم از درشتی زده / که بر تُم، بکِ آشنایی شده
نیازم نماز و سروری کند / بود ضربه آن خُم که خامی رسد
مرا خامه و پختگی در رکاب/که جَنگم به جُنگِ هلال است و لال
اگر ماهم و بندگی میکنم، / همم در حمیت ز جامی کنم
بود حال ما اسودالاسودین / قطاری که آورده از سوق سین
هبوطی منازل ببیند چراغ / چه شب ها شکستم به حتی دماغ
به تختِ مریضم مداوا کنم / عطایی و مُشرف به درها شوم
من آنم که علمم دهد پهلوان / که مُرغی بیارد سرِ وجد و خوان
بخوانم که استاده ام از سواد / بلی گُم بکردم خودم در ستاد(280)
منم یا که مشرف به پیمانه ام؟ / نمیدانم و مینمایم منم
که آزاده ام یا که خود زاده ام؟ / نمیدانم و مینمایم منم
روایت کنم از عنایات نظم / به شوریدگی از افاضاتِ بزم
یکی مینوازد، یکی میرسد / یکی میگشاید، چه زجری کشد
بیارد به آواز سالک سبو / سپارد سبوی یکی را مجو
ظرافت در آغوش ناسور ما / درایت بدارد همی پرده را
یکی تشنه ی ذات یزرع کجا / یکی در کجایش همه بی کجا
صحیح است و میخوانمت والضحا! / ظفر یابم و ار تو آری وَرا
چه شب بود و شمعی شرار غزل / بپرسیدمش نامه ام کو غزل؟
خزید و توانم به آتش گرفت / گرفتم نباشد لوانم سرشت(290)
بَری بُردم و تا معلا صفی / همه آتشی و زوال و تبی
طبیبم برآید به دیدار من / که مشکل گشاید به آثار تن
تنیدم به خود پاره هایی چنین / که هر دفترم میگزارد طنین
تنومند پیغام و هی میبرم / برآنم که کوسی ز رسوا زنم
زیادم ولی زردِ رخسار و زر / نیاورده سرخی خبر را ثمر
طویلم در اندازه ی زخم ها / بود پای ما تای دَرد و شعا(ع)
شهادت دهم جمله بخشیدنم / وگر تن ببخشم که تُنگی دَرَم
ورای قیاس و چه موسیقی ام / ولی میگزینم که عُرفِ بَرم
ولی میگزینم به طاق وِلا / نه شیرم ولی شیر و بَر را چرا
سرایی شدم صامتِ حاشیه / که این حاشیه ابرشِ آینه(300)
سراسر که غرّه بدان ماله ام / به قرصِ دهانم زبانم سرم
یکی در فتاده ستان و ستان / یکی در ستادش ستاد و ستان
به درسی اگر کوب و غرش کنم، / معلم بیاموزدم خال و خَم
فلک گشته آمیزه ی لابه ها / لِمی دست ما داده و هست ما
جهیدم که خونم به خوانِ مراد / مریدم که مُردم ز مَردِ مباد
چکانم شکانم به اشکی و آه / سیاهم سیاقم سراغ سپاه
درینجا دگر بزم و شوری همه / چرا کز بهشتی سرشتم سره
ملامت نکن آینه! دیگرم / خلاصه ام ببین و که عمامه ام
روانم ولی اینکه میشد شکافت / ببافم که پایستنی هاست بافت
اگر میروم آمدم تابناک / چه از منطق طاق ایماست ناک(310)
نباشم بدن هم مصلا قدم / ز پیش قلم کالِ سیماست غم
ز موی سپیدم هم آغوشِ مست / ز محض جوانم جدایم شکست
پرستم هر آنچ از ندارم گذشت / گذشتم که بیدارم و سوز گشت
وگر چشمه ای و به شهدی خورم / خرابم؛ به پامهتری خامه ام
به وحدت وجودم وزیدن گرفت / حریفی بیامد مجالم نوشت
معیشت کنم زان که میخانه ام / حلالم چو پاکی شیر قلم
قصوری نبوده که اصلی شدم / به اصل و اصالت زمین میخورم
«کُلو»ی شرابم چنین میجوم، / که از ماوراییِ آدم دَمم
یکی دَم زند از سراغ وجود، / یکی دُم پراند به خسرانِ پود
یکی میخرد جان و دار و در است/یکی می‌خراست و ندار و در است (320)
به گودی که باشیم و درسی بود، / همی دل بگوید صبی میقُلد
که هم این عطایی است از ربّ من، / چگونه نبارم که ابرم سمن!
فشارم کثیری و نظمی کنم / ز میزان و قدِّ کمانی پُرَم

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *