پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۲۵ دی ۱۳۹۵، ۱:۴۶

کرمان بر پشت اسب

بخش 34
سفرنامه «سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه این بخش را با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛
تفریحی که از همه بیشتر از آن در کرمان لذت می بردم رفتن به باغی برای چای خوری بود. گاهی به روستایی کوهستانی می رفتیم که در وسط بیابان سنگلاخ واقع شده بود. بساط چایی را روی قالی می چیدند. شاید در باغی اناری و شکوفه های قرمز روشن مثل شعله در تیرگی سایه درختان اطراف می درخشید و صاحب باغ یک سینی بزرگ توت- زردآلود و خیارهای چاق و کوتاه برای ما می آورد. به بچه هایی که شرمناک سرک می کشیدند، تکه های کیک یا بیسکویت می دادیم و انعامی که در هنگام خداحافظی می دادیم گاهی رگباری از دعای خیر از این آدم های ساده نثار ما می کرد که نه تنها خیر در این دنیا بلکه در دنیای دیگر را آرزو می کردند. تماشای غروب آفتاب که قلم من از وصف آن عاجز است پایان بخش زیبای روز ما بود. گاهی که در تاریکی باز می گشتیم به یک جمع کوچک جوانان برمی خوریم. چند جوان با شادی با آهنگ زیرنی و تام تام سریع طبل می رفتند و جمعیتی از زنان شبح مانند با چادر کامل سفید آن ها را دنبال می کردند. این منظره همیشه مرا به یاد دسته های یونانی می انداخت و تاریکی کثافت و زشتی احتمالی آن را پنهان می داشت و آن را شاد و دلنشین می کرد. شب های جمعه کل جمعیت کرمان به قبرستان ها می روند. همه مغازه های بازار در تدارک روز جمعه و حمام هفتگی و نماز جمعه تعطیل است. گداها جمع می شوند و صدقه طلب می کنند. و در ازای آن برای ارواح اقوام در گذشته صدقه دهندگان دعا می کنند. در حالی که آخوندهای عمامه سفید گروهی می روند و روی قبرها می نشینند و سوره هایی از قرآن به قیمت معین برای درگذشتگان قرائت می کنند. برای آمرزش مردگان به بچه های شهر هم در این روز شیرینی می دهند. قبرستان های ایران؛ دلگیرترین مکان هاست. و آرامگاه ها همیشه در حال تخریب هستند. اما قبرستان کرمان بهتر مرمت می شد. یک امامزاده زیبا با سقف گنبدی کاشی سفید و آبی در میان صورت قبرهای صاف که از خشت ساخته شده بود برخاسته بود. زندگی ما در کرمان با وجود سادگی و یکنواختی، یکی از لذتبخش ترین دورانی بود که تا آن زمان داشته ام و این عمدتاً به خاطر آب و هوای عالی کشور بود. سرگرمی ما پست هفتگی و پیک نیک بود. پست دقیقاً پنج هفته طول می کشید تا از انگلیس به ما برسد. وقتی نامه هایی از دوستانم دریافت می کردم که به زعم خود از «تبعید» من دل می سوزاندند و سیصد کیلومتر دوری از نزدیکترین همسایه اروپایی را کاملاً وحشتناک می دانستند، خنده ام می گرفت! آن ها نمی دانستند که من شادترین ایام کل وجودم را می گذراندم. گرچه باید اعتراف کنم که زنان زیادی نیستند که آب هوای ایران، آن طور که با من ساخت با آن ها بسازد. دوستان تهرانی من قصه بسیار متفاوتی داشتند. اکثر خانم ها سلامتی و اعصاب خود را از دست می دادند. بعضی از آن ها در معرض حملات دائم تب بودند و همه با هم از خشکی بیش از حد هوا شکایت می کردند و آرزوی بازگشت به اروپا داشتند. اما من از آفتاب دائمی لذت می بردم که قبلاً تا آن موقع کامل لذت نبرده بودم و کاملاً راضی بودم.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *