سایت خبری پیام ما آنلاین | حسین افشار جیرانی؛ بازیگر نقش «کل ماشاالله» در گفت و گو با پیام ما: همیشه دوست داشتم مردم را بخندانم

حسین افشار جیرانی؛ بازیگر نقش «کل ماشاالله» در گفت و گو با پیام ما: همیشه دوست داشتم مردم را بخندانم





۴ دی ۱۳۹۵، ۲۳:۰۴

حسین افشار جیرانی؛ بازیگر نقش «کل ماشاالله» در گفت و گو با پیام ما:
همیشه دوست داشتم مردم را بخندانم

موهایش سفید سفید است. اندامی ترکه ای با چشم هایی به رنگ سبز و به پاکی سبزه! خانه و زندگی ساده ای دارد. اتاقی که در آن نقاشی هایش را آویخته است. نزد کسی آموزش ندیده؛ اما به اندازه همه قلم هایی که بر بوم ساییده حرف برای گفتن دارد. یکی از تابلوهایش روزی سپید و برفی را نمایش می دهد. جالب است که می گوید:«این تابلو روزی برفی را نشان می دهد که در کودکی دیده ام. روزی که گفتند باید به گِل کاری بروی!» گفتم:«برف باریده. نمیشه کار کرد!» گفتند:«داخل ساختمان هستیم. گچ کاری داریم.» و من پای برهنه و پیاده سر کار رفتم. این همان روز است.
آلبوم سیاه و سفیدش بازمانده دهه 40 و 50 است. برای ما آلبوم است؛ اما برای او دفتر خاطرات. گهگاهی که سرانگشتش را روی عکسی می گذاشت و می خواست خاطره ای بگوید، صدایش می لرزید و اشک در چشمان سبزش خیمه می زد.
حسین افشار جیرانی را همه با شخصیت«کل ماشاالله» می شناسند. شخصیتی که دو دهه کرمانی ها را خنداند. عروسکی اش را هم آوردند و اسمش را «آقاماشاالله ظریفی» گذاشتند.
می گوید که دوست دارم مردم را بخندانم. در حالی که دل خودم غرق خون است. بازیگری اش را از نمایش های روحوضی شروع کرده و در چایخانه وکیل ادامه داده و برای یادگیری بیش تر، سر از تهران درآورده است. در تئاتر و فیلم و سریال بازی کرده و اکنون که دهه هفتاد زندگی خود را می گذراند، می گوید:«راضی هستم. همه کار کرده ام جز کار خلاف!»
زندگی من فرازو نشیب های فراوانی داشت. در حال نوشتن کتابی هستم به نام «روزگار تلخ یک بازیگر» که درسی باشد برای همه جوانانی که در کارهنری هستند و نیستند. برای این که قدر پدر و مادر خود را بدانند. من 2ساله بودم که پدرم از دنیا رفت. هیچ حامی غیر از خدا و مادرم نداشتم. چهار ساله بودم که مادرم هم ازدواج کرد. در سن هفت سالگی نجار شدم. روزی 10ریال مزد می گرفتم. بعداً به کار گِل کاری (بنایی) مشغول شدم. خشت مالی، نیمه زنی و… در سن یازده سالگی تصمیم گرفتم خودم را از آب و گل بیرون بکشم. بنابراین به آشپزی پرداختم. نزد چهار استاد آشپز کار کردم. در سن چهارده سالگی در چایخانه وکیل در نمایش رو حوضی بازی کردم. آقایان پورعباس، مجید صاحب الزمانی و ذوقی همبازی من بودند. چهار سال هم در ارتش سربازی خدمت کردم. دوسال آن وظیفه بود و دوسال هم اضافه خدمت داشتم.
ملا نقطه ای
اولین تجربه بازی گری ام در تئاتر نصرتهران بود. آقای سعدی افشار کارگردانی تئاتر را برعهده داشت. زمانی که در تهران بودم تازه داشتند«پارک ساعی» را می ساختند. نیمه های شعبان هم دیالوگ های بازیگران را روی کاغذ می نوشتم و به دست شان می دادم و تا پاسی از شب به بازیگری رو حوضی مشغول بودیم. مردم به مجالس مختلف دعوت مان می کردند.
با کارگردانان مختلفی از جمله پرویز کیمیاوی، عالی پیام، حمید عسکری، علیرضا کلانتری و محسن محسنی نسب کار کرده ام. یکی دو تا فیلم هم را هم خودم کارگردانی کرده ام. سریال آوای فاخته را در دهه70به کارگردانی بهمن زرین پور بازی کردم. در این فیلم نقش یک کافه چی را بازی می کردم. تنور به کارگردانی فرهنگ خاتمی بود. این فیلم بر اساس داستان تنور هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شد. در همان فیلم پرویز کیمیاوی با من آشنا شد و برای فیلم«ایران سرای من است» دعوت به همکاری شدم. فیلم هایی در حوزه دفاع مقدس هم بازی کرده ام. فیلم حدیث ایثار، مرغ بهشتی و هم چنین فیلم وارثان ثارالله به کارگردانی رضا ایرانمنش هم نقش بازی کرده ام.
صدایم گرفت
چند فیلم نامه را از دست دادم. سی و چهار ماه صدای من گرفت و بالا نمی آمد. پزشکان می گفتند تارهای صوتی سمت چپت فلج است. هم در کرمان و هم شهرهای دیگر نزد پزشکان رفتم. در کرج، خانم دکتری که تحصیل کرده آلمان بود گفت: برای مداوا باید به آلمان یا کانادا بروی! به دلیل این که تارهای صوتی مصنوعی در این کشورها وجود دارد. من با صدایی که به زحمت شنیده می شد، گفتم:خانم، من بچه کرمون هستم. در کرمون خیابانی به نام خیابان سرباز هست. در این خیابان یک کارخانه هست به نام«پپسی کولا». من تا پپسی کولا نمی توانم بروم. آن وقت شما می گویید برو کانادا؟!
من روحیه شوخ و طنزم را هیچ وقت از دست نمی دهم. همیشه دوست دارم مردم بخندند. به همین دلیل گرایش من به تئاترها و فیلم های طنز بیشتر بوده است.
عکس و چاله
وسط میدان مشتاق عکاسی می کردم. یک موتر سیکلت وسط میدان گذاشته بودم و جوانان می آمدند و در کنار موتور سیکلت می ایستادند یا سوار می شدند و عکس می گرفتند. یک روز سه نفر نزد من آمدند و گفتند که می خواهیم از ما عکسی بگیری به طوری که گنبد مشتاقیه هم بالای سرمان نمایان باشد. مجبور بودم مقداری آن ها را به آن طرف میدان هدایت کنم. بخشی از میدان را برای ساختن توالت عمومی خاک برداری کرده بودند. آن سه نفر طوری ایستاده بودند که چاله پشت سرشان بود. لنز دوربین را به طرف شان تنظیم کردم. گفتم یک قدم عقب بروید. رفتند. دوربینم را مقابل چشمم بردم؛ اما دیدم هیچ کس در لنز دوربین پیدا نیست. دوباره دوربین را پایین آوردم و با تعجب به اطراف نگاه کردم. متوجه شدم این ها عقب عقب رفته اند و داخل چاله افتاده اند. آن روز از آن ها عذرخواهی کردم و یک عکس مجانی برایشان گرفتم.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *