پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۲۲:۵۵

کرمان بر پشت اسب
بخش 10
سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛
اتاق نشیمن زیبای خود را بررسی کردم. با شیشه های رنگی در شش دری بزرگ و گچ بری های استادانه روی دیوارها و سقف بلند و همان طور که غروب را پشت کوه های غربی تماشا کردم و استراحت کردیم و از هوای لطیف لذت بردیم. قورباغه ها و جیرجیرک ها برای ما لالایی خواندند از رضایت تام سرشار شدم. چون خانه جدیدم بسیار از آن چه امید بسته بودم یا حتی آرزو کرده بودم، فراتر می رفت. پایان مارس (اوایل فروردین ماه) بود وقتی زندگی جدیدمان را در کرمان شروع کردیم که وارد جذاب ترین فصل سال در ایران شدیم، قبل از این که گرمای تابستان شروع شود و همه گل ها و سبزی ها را بسوزاند. در اکتبر(آبان) گذشته توشه و اثاثمان را از لندن، از طریق کراچی به بندرعباس در خلیج فارس فرستاده بودیم و از آن جایی که از این بندر تا کرمان صرفاً پانزده روز راه است باعث یأس بود که هنگام ورودمان به کرمان فقط حدود نصف اثاث ما به مقصد رسیده بود. بلورآلات و چینی آلات، پیانو، دوربین، تابلوها با بسیاری ذخایر دیگر ما هنوز در بندر بود. همچنین نامه های مکرر به مقامات گمرک و کارگزاران ایرانی آن جا نتوانست متعلقات ما را قبل از ژانویه (دیماه) به کرمان بیاورد. در حالی که سروکله پیانو در نیمه ژانویه سال دیگر درست سه روز قبل از آن که برای همیشه از کرمان برویم، پیدا شد. اما زندگی در ایران را با این عزم راسخ شروع کرده بودم که بیش از آن چه لازم باشد، ابراز نگرانی کنم و از این رو وقتی فهمیدم بعضی از لباس هایم در اثر تراوش آب، کف کشتی در صندوق ها خراب شده ناراحت نشدم. دو سوم مرسوله کبریت های شمعی به همان علت ضایع شده بود، در حالی که پاکت های چای و قهوه مهر و موم شده به طور مرموزی از نفت چراغ خیس شده بود.
زندگی ما چنان تازگی داشت که می توانستیم از پس جنبه مضحک چنین بدبیاری های کوچکی بربیاییم و از آن جا که بیشتر مرسوله کوچک مبلمان در بندرعباس منتظر حمل و نقل بود دست به کار شدم تا اتاق پذیرایی را تا حدی به سبک یک زوج زن و شوهر در «آپارتمان» مرتب کنم. میز، صندلی و پایه. برای زلم زینبوها صندوق های بسته بندی با روپوش قالیچه های کمو (COMO ایتالیایی) و گلدوزی های ایرانی تعبیه کردم که وقتی عکس هایم را آوردم و چند بادبزن و تصاویر را روی فضاهای کوچک دیوار گچکاری سفید بین ردیف پنجره ها با شیشه های رنگی نصب کردم به اتاق کاملاً حالت میهنی داد. خدمه مردانه به من کمک کردند. عمیق ترین علاقه را به گنج های خانوادگی ما نشان دادند و از میخ و چکش با شور و هیجان زیادی استفاده کردند؛ اما با مهارتی نه چندان زیاد. هاشم که از اول نوعی شراکت در متعلقات ما اتخاذ کرده بود، از عدم رسیدن بلورآلات و سفالینه ها شدیداً ناراحت بود و با تأسف در فواصل تزئین خانه می گفت:«آه خانم! ما! تنها نمی توانیم با وسایل اردو، پارتی های خوب برگزار کنیم.»

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *