پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۱۲ آذر ۱۳۹۵، ۲۱:۴۰

کرمان بر پشت اسب

بخش 5

سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از  اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛

از پنجره به سوی آن ها خم شدم، تعظیم کردند و لبخند زدند و چادرهای قرمزی که پوشیده بودند مهربانانه کنار زدند تا یل های زربفت گرانبها، شلیته های کوتاه پف کرده شق ورق و شلوار سفید بلند خود را به من نشان دهند. در حالی که رشته های مروارید به دست و گردن آن ها آویخته بود. خیلی دلم می خواست با آنها صحبت کنم اما از آن جایی که اطلاع من از زبان آن ها در ابتدایی ترین مراحل بود، بهتر دانستم که به سلام و لبخند اکتفا کنم. چیزی نگذشت که سروکله فرزند خانواده، جوان بی حالی پیدا شد و دلم برای پسر و پدر سوخت چون ناراحت به سبک اروپایی روی سکوی کچی بلندی نشسته بودند و پاهای آنها با جوراب سفید آویزان بود و تلویحاً به ما توهین می کردند چون در چکمه بودند. کل خانواده در خواب بودند، چون ماه رمضان هنوز تمام نشده بود. زن ها دیوانه وار این طرف و آن طرف می دویدند تا برایمان نهار تهیه کنند. در حالی که نه تنها میزبان ها بلکه دو نوکر جوان هم از صحبت برادرم متلذذ می شدند که بیرون ایستاده بودند و از پنجره به درون اتاق خم شده بودند و در فواصل با اظهارنظرهایی مداخله می کردند.

هاشم که میزها و صندلی ها را به داخل می آورد ناگهان نطقش گل کرد و با توجه محترمانه ای که همیشه اشراف ایرانی برای حرف های نوکرها قائلند به او گوش دادند. تدارک ناهار پایان ناپذیر به نظر می رسید و گرچه سروکله اش در ساعت دو بعد از ظهر پیدا شد با این وجود پس از صبحانه در ساعت هفت، بسیار احساس گرسنگی می کردم و خوشحال شدم از دعوت به صرف غذای تا حدی غیرحسابی شیرینی و ماست و پنیر که بر سبیل نوعی پیش غذا چیده بودند.

سرانجام کتلت مرغ عالی، املت و کباب رسید و لیوان های ما را با کلوخه های یخ پر کردند. قبل از آن که با آب زلال پر کنند و دیدیم که ماست با یکی از شیرینی ها که عبارت از شکر جوشانده به ظرافت نخ درآمده (پشمک) بود خیلی خوب سازگار است. خیلی دلم سوخت، همانطور که دیدیم میزبان ها و خدمه ما را با شکم گرسنه نگاه می کنند، و پیش خود فکر کردم که تماشای خوردن دیگران از آنچه بالاجبار تا غروب باید از آن امساک کنند، سختی روزه را دو چندان می کند. اما صحبت هرگز از نفس نیافتاد. ارباب پیر با پرشورترین علاقه وارد جزئیات سفر برادرم به بلوچستان در سال پیش شد. با دقت تفنگ های ما را بررسی کرد و نقل کرد پسرش اهل سیر و سفر است و به مکه و کربلا و حتی تفلیس و استامبول رفته است. صحبت که به اینجا رسید جوان زرد رو بلند شد و پرسید آیا میل داریم مجموعه عکس هایی که از سفرهایش گرفته است تماشا کنیم و یکی از نوکرها را به دنبال جعبه چرمی بزرگی فرستاد.

 

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *