سایت خبری پیام ما آنلاین | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۷ آذر ۱۳۹۵، ۰:۰۶

کرمان بر پشت اسب

بخش3

سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از  اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه این بخش را با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛

به راهمان ادامه دادیم. هنوز بادهای تند، مداوم بر پهنه دشت های متوالی با کمترین بوته خار در خشک ترین کوه ها می وزید. این طوفان های بهاری ظاهراً نمی گذاشت بارانی به زمین پست برسد. گرچه یک روز تجربه ای داشتیم که نشان داد که چه باران شدیدی در کوه ها آمده است. پس از عبور از کوشکوه به کل کاروانمان رسیدیم که کاملاً متوقف شده بود و دیدیم که دشت کیلومترها سیلابی شده است و مثل دریاچه بزرگی به نظر می رسد. قاطرچی ها می خواستند به دهکده ای که ترک کرده بودیم برگردند و تا فردا صبر کنند، به این امید که سیلاب تا آن موقع فرو نشیند. اما از آن جایی که پسین بلند(اوایل بعد از ظهر) بود و آب ظاهراً اصلاً عمیق به نظر نمی رسید، گفتیم که فوراً عبور کنند. اولین قاطر شانس نیاورد و به پهلو افتاد و نیروی یک جای شش نفر نتوانست آن را سرپا بلند کند تا این که بار آن را تخلیه کردند و حتی آن وقت تقریباً مجبور شدند آن را به قسمت کم عمق تری حمل کنند. قاطرچی ها پاچه های خود را بالا زدند وآب را در هر مسیر با چوبدستی های بلند خود امتحان می کردند و در بعضی از جاها به چاله های خطرناکی برخورد می کردند. مدتی تماشا کردیم و از آن جایی که مرتب حیوانات می افتادند و بایستی دوباره آن ها را بیرون کشید. فکر کردیم بهتر است خودمان عبور کنیم و با قاطر حامل وسایل چای با عزم راسخ به منزل بعدی ادامه دهیم. مواظب بودیم که از جاده تبعیت کنیم، گرچه زمین اغلب در فاصله ای دورتر، بهتر به نظر می رسید. برادرم گفت مسیر از ترافیک مداوم بسیار سفت تر و ایمن تر است و اگر منحرف شویم به ناچار در جاده های بد زمین گیر می شویم. سه جوی اول از همه بدتر بود. احساس وحشتناکی بود که اسبم زیر پای من می لغزد. آماده شدم که اگر آسیب می دید به پایین بپریم. اما گرچه اسبم تقریبا دو سه مرتبه نشست و من کاملاً گیج شدم. درآبی که در اطراف من می چرخید و احساس عجیب داشتم که اسب من اصلا پیشرفت ندارد. با این وجود به سلامت ده کیلومتر سیلاب را افتان و خیزان طی کردیم و مدتی بعد از غروب به Dafa (دفه) رسیدیم. طی این فاصله کوتاه سه ساعت وقت اسب ها و هفت ساعت وقت قاطرها را گرفت. آن شب ساعت از ده گذشته بود که شام خوردیم؛ اما شاکر بودیم که به سلامت از این تکه جاده گذشته بودیم. چون اگر دوباره باران باریده بود احتمالاً مجبور بودیم دو سه روز صبر کنیم تا سیلاب فرو نشیند. تنها جعبه ای که محتویاتش جداً آسیب دیده بود جعبه ای بود که محتوی اونیفورم برادرم بود که قسمتی از آن شوربختانه کاملاً خراب شده بود؛ اما گله مند نبودیم، چون احساس می کردیم خیلی شانس آورده ایم که قسمت اعظم اثاثمان را صحیح و سالم رد کرده ایم.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *