پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی

چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی





۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۲:۰۷

چهره درخشان
سید علی اکبر صنعتی

بخش 23
پرورشگاه صنعتی کرمان که به همت حاج اکبر صنعتی در سال 1295 تاسیس شده، بزرگانی را در دامان خود پرورده است. یکی از این بزرگان«سیدعلی اکبر صنعتی» است. سید علی اکبر صنعتی نقاش و مجسمه ساز معروف ایران است. کتاب«چهره های درخشان» نوشته حبیب یوسف زاده به روایت زندگی این هنرمند شهیر پرداخته است؛
استاد مرا به خوردن ناهار دعوت کردند و با خنده گفتند: امروز را غذای ساده بخورید. این جا ده است آقا! امکان پذیرایی مختصر است.
عرض کردم:از سرمن هم زیاد است استاد!
بعد از ناهار گفتند:دوست داری با هم کمی در باغ قدم بزنیم؟ گوشه باغ چند درخت انگور نشانده ام، امسال حسابی به ثمر رسیده به یک بار دیدنش می ارزد.
پای درختان انگور که رسیدیم، استاد هرچند وقت با خوشحالی خوشه سنگین از انگوری را به دست می گرفتند و بعد شروع به تعریف از انگورها می کردند. می گفتند:هرکدام از این خوشه های انگور، مثال یک تابلوی نقاشی من برایم عزیز است. پای آن ها خیلی زحمت کشیده ام. آدم وقتی دیگر قادر نباشد نقاشی کند، باید متوسل به تماشای نقاشی های عالم خلقت شود. هر طرف را که نگاه کنی، بی شمار تابلوهای زیبای اعجاب برانگیز می بینی.
زمان برگشتن نزد بی بی نزدیک می شد. خدمت استاد عرض کردم، بی بی در قدمگاه نیشابور تنهاست، باید هرچه زودتر نزد او برگردم. گفتند:عجب آقا! دیر آمده اید، زود هم می خواهید بروید؟
گفتم:خدا می داند استاد! اگر مادرم منتظر نبود، گستاخی می کردم و وقت شریف تان را بیشتر می گرفتم. گفتند:حق با شماست، رعایت حق مادر واجب تر است.
بعد به مستخدم دستور دادند، جعبه ای انگور برایم تدارک ببیند. جعبه انگور که مهیا شد، گفتند:این را هم از قول من به مادرتان هدیه بدهید. حوالی عصر بود که از استاد جدا شدم. تا دم در باغ بدرقه ام کردند. به راه باریک روستای حسین آباد که افتادم، مثل پر کاهی سرگردان در هوا و زمین، بی هدف قدم برمی داشتم. از یک طرف خیلی خوشحال بودم و از طرف دیگر دلم پر از غصه و اندوه شده بود. احساس می کردم باید این آخرین دیدار از استادم باشد. حتم داشتم که من دیگر سعادت دیدار دوباره استاد را نخواهم یافت، چندان که نیافتم.»
روزی سیدعلی اکبر شنید که نمایشگاهی در سفارت آلمان برپا شده است و به همراه استاد طاهرزاده بهزاد به دیدن آن رفت. نمایشگاه نقاشی های آلبرت هونمان بود. سید تا آن زمان بیش تر با رنگ و روغن کار کرده بود و کار با آبرنگ را چندان جدی نگرفته بود.
«تماشای آبرنگ های این هنرمند مرا شیفته و دلباخته آبرنگ کرد. احساس می کردم با نقاشی روبه رو نیستم، با خود طبیعت طرف هستم. با همان سایه روشن ها، لطافت سبزه ها، تردی و شکنندگی گیاهان، روانی آبی رودها و جویبارها».
سیدعلی اکبر همان جا با نقاش آلمانی طرح دوستی ریخت. او می گفت هفتاد سال با آبرنگ کار کرده است. عاشق طبیعت ایران بود. می گفت:«ایران شما آن قدر درخشان و پرآفتاب است که آدم هر ساعت از روز، خودش را در برابر تولد رنگی تازه می بیند.»
بعد از نمایشگاه، ارتباط سید با هونمان بیشتر شد. تا جایی که حدود شش ماه، عصرها بعد از تعطیل شدن کلاس های مدرسه، به خانه او می رفت و تعلیم آبرنگ می گرفت. اولین روزی که سیدعلی اکبر به خانه هنرمند آلمانی پا گذاشت، فکر نمی کرد که او اتاقش را به سبک و سلیقه ایرانیان تزیین کرده باشد و به جای مبل و صندلی، کف اتاق جاجیم و گلیم های ایرانی انداخته باشد.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *