پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی

چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی





۱ آبان ۱۳۹۵، ۲:۰۷

چهره درخشان
سید علی اکبر صنعتی
بخش 15
پرورشگاه صنعتی کرمان که به همت حاج اکبر صنعتی در سال 1295 تاسیس شده، بزرگانی را در دامان خود پرورده است. یکی از این بزرگان«سیدعلی اکبر صنعتی» است. سید علی اکبر صنعتی نقاش و مجسمه ساز معروف ایران است. کتاب«چهره های درخشان» نوشته حبیب یوسف زاده به روایت زندگی این هنرمند شهیر پرداخته است؛
چند روز پیش غنچه هایش را دیده بود؛ تا حالا حتماً شکفته بودند. با یک دنیا امید از جا برخاست و آرام آرام به طرف باغچه رفت. احساس می کرد اگر گل سرخ صدای قدم های او را بشنود، پا به فرار خواهد گذاشت. درست حدس زده بود؛ یکی – دوتا از غنچه ها شکفته بودند و بقیه هم کم کم داشتند باز می شدند. دستش را از لای چند شاخه تیغ دار به نرمی رد کرد و یکی از گلها را چید. بعد، چند برگ سبز هم از درخت دیگری کند و به اتاق برگشت. اول چند تا از گلبرگهای گل سرخ را در میان انگشتانش له کرد و به جای رنگ روی نقاشی خود مالید، بعد با برگ های سبز، برگ های گل نقاشی خودش را سبز کرد.
علی اکبر «نقاش» احساس می کرد یکی از بهترین تابلوهای جهان را خلق کرده است.
«سرانجام روز اول نوروز فرا رسید و با بچه های یتیم خانه به خدمت مرحوم حاجی رسیدیم. نقاشی را با شوق تقدیم حاجی کردم. خیلی برایش اعجاب برانگیز بود. مرا بسیار مورد تحسین و تشویق قرار داد. بعد به نشانه قدرشناسی، به جای یک قران یک تومان به من عیدی داد؛ درست ده برابر عیدی سایر بچه ها. گفت: سیدعلی اکبر! این یک تومان عیدی تو نیست؛ دستمزد نقاشی توست. مرحوم حاجی با این بزرگواری و بخشش، نخستین تابلوی نقاشی مرا خرید. او اولین مشتری دوست دار ذوق و هنر من بود. یک تومان را در جیب گذاشتم و با غرور بسیار رفتم پیش بی‌بی، یکجا آن را به بی بی پیشکش کردم. حال، بی بی چقدر خوشحال شد، بماند».
کم کم به خاطر احترامی که علی اکبر پیش حاجی داشت و مهربانی و اخلاق خوبش، بسیاری از مسئولیت های یتیم خانه به او سپرده شد. بیشتر وقت ها که حاجی در یتیم خانه نبود، علی اکبر کارهای او را انجام می داد و یتیم خانه را اداره می کرد.
«تابستان آمده بود. مدرسه را هم تمام کرده بودم. برای خودم احساس شخصیت و غرور می کردم. می دیدم همه مرا به عنوان سیدعلی اکبر نقاش می شناسند. دیگر کشیدن منظره، دشت، گل و پرنده راضی ام نمی کرد. می خواستم با نقاشی، درد نهان خودم و یارانم را آشکار کنم. نقاشی به من آسودگی می بخشید، آرامم می کرد. بعد از گذشت شش سال، من و سایر بچه ها از عالم کودکی فاصله گرفته بودیم. با هم درد دل می کردیم. هر کسی قصه زندگی خودش را- قبل از خواب- تعریف می کرد. قصه هایی که اغلب خیالی بود و ساختگی، یکی پدرش را در طوفان داغ ریگزار کویر از دست داده بود؛ دیگری مادرش را آل جگرخوار کشته بود و از این قبیل حکایت ها.»
علی اکبر در آخرین تابستان ماندگاری اش در یتیم خانه، اغلب شب ها به درد دل ها و سرگذشت برادرانش با دقت گوش می داد و سعی می کرد آن قصه ها وسرگذشت ها را نقاشی کند. «وقتی چهره خیالی پدر یا مادر هر یک از بچه های یتیم خانه را می کشیدم، بیشترشان به گریه می افتادند. انگار بعد از سالها با پدر و مادرشان ملاقات کرده باشند.
چهره خیالی نقاشی شده را می بوسیدند، حتی زیر متکایشان می گذاشتند و شب با خیالی آسوده به خواب می رفتند. این احساس، گاه آن قدر صادق بود، که بعضی از بچه ها صبح که از خواب بلند می شدند، با خوشحالی بسیار به سراغم می آمدند و می گفتند: سیدعلی اکبر! دیشب پدرمان به خوابمان آمده بود. درست مثل همانی بود که تو کشیده بودی….»

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *