پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | یادبود

یادبود





۹ شهریور ۱۳۹۵، ۲۳:۰۹

شهید محمد حسین یوسف الهی
محمدحسین یوسف الهی در سال 1340 خورشیدی در شهر کرمان متولد شد. پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. در روزهای اول انقلاب، محمد حسین دوران دبیرستان را می گذراند و یکی از عاملان حرکت های دانش آموزی در شهر کرمان بود. آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر 41 ثارا… واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد.
در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمب های شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال 1364 در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید.
یکی از هم رزمان شهید در خاطره ای نقل می کند که قبل از عملیات بدر در سال 1363 بچه های اطلاعات در محور شلمچه اقدام به شناسایی کرده بودند. در این بین یکی از شب ها سه تن از برادران اطلاعات از شناسایی برنمی گردند که یکی از این برادران، شهید حسین صادقی بچه رفسنجان بود و صبح روز بعد که حاج قاسم سلیمانی از موضوع مطلع می شود با لحنی تند از شهید یوسف الهی در مورد بچه ها سوال می کند و شهید یوسف الهی با اطمینان خاصی در جواب حاج قاسم می گوید که شما ناراحت نباشید و بچه ها می آیند و بعد از سه روز جنازه بچه ها را آب می آورد. آن برادر می گفت من که شاهد برخورد حاج قاسم با حسین بودم کنجکاو شدم که چی شد حسین با آن اطمینان صحبت کرد و گفت بچه ها برمی گردند. لذا با خواهش زیاد از شهید یوسف الهی خواستم جریان را برایم تعریف کند و او گفت که شب بعد از این که بچه ها به داخل محور رفتند و من خوابیدم، در خواب دیدم شهید صادقی پیشم آمد و گفت: حسین ناراحت ما نباشید. ما تا سه روز دیگر برمی گردیم و این نهایت اخلاص و رابطه شهید یوسف الهی را می رساند.
خاطره دیگری که یکی از برادران در مورد شهید یوسف الهی تعریف می کرد این بود که قبل از عملیات والفجر 8 برای به دست آوردن میزان جذر و مد اروندرود و تعیین بهترین زمان برای عملیات بچه ها میله های مدرجی را در کناره های اروند کار گذاشته بودند و تعدادی از برادران نیز مسوول ثبت اندازه ها بودند و این برادر می گفت که یک شب با شهید یوسف الهی نشسته بودیم که ایشان مرا صدا کرد و گفت فلانی بچه های میله بانی، خواب رفته اند. بیا برویم و یک سری به آن ها بزنیم و من در جواب گفتم که لزومی ندارد که برویم. ولی شهید حسین در جواب گفتند که می گویم آن ها خواب اند. بیاو برویم و من بالاجبار به همراه حسین به محل میله بانی رفتیم و در کمال تعجب دیدم که بچه ها خواب رفته اند و این نیز یکی از چیزهایی بود که از حسین دیده بودیم که نشان از ارتباط عجیب حسین داشت.
شهید محمد حسین یوسف الهی در وصیت نامه خود می نویسد که خوشا به حال آنان که برای دنیای شان آن چنان کار می کنند و می کوشند که انگار تا ابد زنده خواهند ماند و برای آخرتشان آن چنان کار می کنند که گویی فردا خواهند مرد. خوشا به حال کسی که مرگ را که هیچ گونه شکی در آن نیست در جلوی چشم شان می بینند و بنابراین مرگ ترمزی برای گناهان شان خواهد بود.
این شهید در ادامه وصیت نامه خود خطاب به مادرش می نویسد که خجالت می کشم چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم. زیرا کاری را که شایسته و بایسته یک فرزند بوده برایت انجام نداده ام. مادری که شب تا صبح بر بالین من می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنی ها می آموختی مرا ببخش. (برگرفته از کتاب مفاخر دیار کریمان/جلد 1)

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *