پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۲۳:۵۶

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش صد و شانزده
[در آشفتگی تهران صنعتی زاده و دیگران از پلیس فرار می کنند … ]
متاسفانه این درب بسته بود و کلیدش هم نزد یکی از نایب های شکم گنده ای که در آن جا ایستاده بود مانده و معلوم نبود به چه جهت از باز کردن درب خودداری داشت. عاقبت با هزار خواهش و تمنا درب را باز کرد و همگی از آن جا خارج شدیم. خیابان ها خلوت بود و احدی به جز نظامیان و پاسبان های مسلح دیده نمی شد.
پس از چند سال که از توقفم در تهران گذشت و پس از اطمینان از پیشرفت کار خود مصمم شدم در تهران سکونت کنم. اما افسوس که باز تنها بودم. زیرا رقیه اولادی برایم نیاورد و با آن که خاطرات خوبی از او داشتم از او جدا شدم و مجدداً درصدد ازدواج جدیدی برآمدم. در این دفعه به همه جا آشنا و اشخاص زیادی را می شناختم. اما قبل از هر کار لازم بود قبلا خانه ای برای سکونت دست و پا کنم و از حسن اتفاق همان آشنایی که در هنگام عزیمت به تهران در طول راه یزد و اصفهان و تهران با چند نفر از کسبه و تجار زرتشتی پیدا کرده بودم، سبب شد که آن ها مرا درخرید قطعه زمین وسیعی که از آقای مستوفی الممالک در خارج دروازه یوسف آباد ابتیاع کرده بودند شریک نمایند و با آن که هیچ سابقه و اطلاعی از خرید زمین و خانه ساختن نداشتم، با اطمینان کامل یک سهم از سی و یک سهم آن اراضی را از قرار متری دو قران خریده و برای آن که تنها نباشم، آقایان عبدالله دیدبان و حسن معاصر را که هر دو نفر از همشهریان کرمانی بودند در آن زمین ها شرکت دادم و پس از تقسیم و قطعه بندی با قرعه هر قطعه زمینی به یک نفر از شرکا اختصاص یافت.
تفاوت کار ما یا سایر شرکا این بود که سایرین هر کدام خانه های متعددی داشتند و برخلاف ما سه نفر اجاره نشین بودیم و از آن به بعد من به تنهایی بدون آن که اشکالات زندگی کردن در خارج شهر و بی آبی و ناامنی را در نظر بگیرم تصمیم گرفتم هرچه زودتر آن زمین را محصور و اگر بنای مختصری هم شده باشد حتی چند اطاق ساخته درآن جا سکونت کنم.
متاسفانه همین که درصدد بنایی برآمدم معلوم گردید در آن اراضی متروک و بایر آب وجود ندارد. اگر می خواستم چاه حفر کنم گران تمام می شد و بایستی به عمق هشتاد متر آن چاه حفر شود. گذشته از آن که مخارج چاه کندن زیاد می شد درآوردن آب آن هم با چرخ و ریسمان و دلو، کاری مشکل و این نیز واضح بود جایی که آب برای بنایی نداشته باشد برای مصراف زندگی هم وجود ندارد و زندگانی بسیار شاق و دشوار می شود.
اما با همه این مشکلات چون به خاطرم می آمد اجاره نشینی چه کار شاق و مشکلی است و چگونه کیفیت خوش زندگی فدای اجاره نشینی می شود. همه ناراحتی و درد سرها را که احساس می کردم متحمل شدم.
با آن که به خاطرم آمد که در کرمان هم پدرم در خارج شهر خانه و باغچه ای بدون آن که همسایه ای داشته باشد بنا کرد و چگونه شب ها با وحشت و مشکلات به سر می بردیم. اما طولی نکشید عده ای از مردم به او تأسی کرده و به تدریج در اطراف ما خانه های ساخته و محله ای خوش آب و هوا و سرسبز به وجود آمد.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *