پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کارگران قالی کرمان و انتخابات

کارگران قالی کرمان و انتخابات





۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۲۲:۰۲

کارگران قالی کرمان و انتخابات

سردبیر: آنچه در ادامه می‌خوانید یادداشت دنباله‌داری است از فردی به نام مهندس ملکوتی که سال‌ها پیش در هفته‌نامه معروف «خواندنیها» به چاپ رسیده است. در این یادداشت‌ها به بهانه انتخابات کرمان، به وضعیت اجتماعی و فرهنگی و اختلاف طبقاتی در کرمان به بیانی صریح و شفاف «خاص» روزنامه‌نگاری آن دوران به‌تفصیل پرداخته‌شده است. این یادداشت علاوه بر اینکه شرایط آن دوران را با شفافیت برای مخاطبان (فارغ از زمان انتشار مطلب) توضیح می‌دهد، برای عموم کرمانی‌ها و علی‌الخصوص روزنامه‌نگاران و محققین می‌تواند بسیار جذاب باشد. بسیار سپاس گذاریم از آقای محمد صنعتی که دسترسی ما را به آرشیو منحصربه‌فردی که از مطبوعات 70 سال گذشته در اختیاردارند، فراهم آوردند تا بتوانیم قسمت‌هایی جذاب از این مطالب را برای شما بازنشر کنیم.

در خردادماه امسال برحسب تصادف روزگار گذار من به کرمان افتاد.
بمحض ورود تصمیم گرفتم سری بشهر بزنم ولی در همان چند قدم اول گرمای بیحساب و گردوخاک فراوان حساب مرا رسید و فوری بجستجوی پناهگاهی افتادم که خود را از شر این دو مصاحب ناراحت کننده یعنی گرما و گردو خاک برهانم قدری دور و برخودم را نگاه کردم که محلی برای رفتن بانجا پیدا کنم آنجا که من ایستاده بودم اسمش فلکه مشتاقیه بود قدری آنطرف تر دیدم جمعیتی جمع شده و هایهوئی دارند برای آنکه بدانم موضوع چیست بانطرف رفتم معلوم شد اینجا مسجد جامع است و عده ای برای انتخابات جمع شده و عده ای هم که از اوضاع روز ناراضی هستند توی این مسجد بنام معتکف جمع شده و با تهران تلگرافهائی رد و بدل کرده اند.
تصمیم گرفتم بروم داخل مسجد تا هم از شر گرما و گردوخاک رهائی پیدا کنم و هم سرو گوشی از اوضاع آب بدهم از چند پله پایین رفتم و وارد مسجد شدم عده ای در حدود پنجاه و شصت نفر آنجا بودند و هر چند نفر کنار یکدیگر در گوشه ای جمع شده و صحبت می کردند و عده ای هم مشغول صرف نهار بودند که آنچه من دیدم نان و پنیر و خیار بود.
همانطور که ایستاده بودم و نگاه می کردم صحبت چند نفر را که نزدیک من جمع شده بودند شنیدم که بدنبال آقائی بنام علی ارجمند میگردند و بعد هم یکنفر از خودشان را مامور کردند که او را در بین جمعیت پیدا کند آن جوان رفت و طولی نکشید که اقای علی ارجمند که جوان مرتبی بود پیدا شد و باین جمع پیوست و پس از مختصر صحبتی که بین آنها رد و بدل شد اقای ارجمند از جیب خود مقداری پول در آورد و بآنها داد و باز چند دقیقه صحبت کرد و مجددا از آنها جدا شده و از همان طرفیکه آمده بود دور شد.
در اینموقع یکنفر مقداری اوراق چاپی که بصورت اعلامیه یا بیانیه بود بین حضار پخش کرد و از آنجمله یکی هم بدست من رسید.
این اعلامیه که بامضای شخصی بنام دکتر ایرانی بود از اهالی کرمان دعوت کرده بود که چون ممکن است دسته جات مختلفی در آن شهر وجود داشته باشند که هر کدام برای پیشرفت مقاصد خود بخواهند از موقعیت سوء استفاده نموده با ایجاد بی نظمی و جعل اخبار و پخش اکاذیب موجبات زحمت اهالی را فراهم سازند شماها همگی با اداره شهربانی همکاری بکنید که اینگونه اختلالگران را بگیرند و بموجب قانون شدیدا مجازات بکنند و اضافه کرده بود که معتکفین مسجد جامع قم اجازه نمی‌دهند که این قبیل اخلالگران در صف آنها قرار بگیرند. ضمنا این آقا یک اعلامیه بالا بلند هم برای خودش زیر بیانیه نوشته بود با این نحو، رئیس هیئت مدیره معتکفین مسجد جامع کرمان دکتر علی ایرانی. من خیلی متعجب شدم که اینها چه جور گوشه گیر و معتکفی هستند که برای خود هئیت مدیره ای تشکیل داده و رئیسی هم انتخاب کرده اند هنوز در این حیرت و تعجب بودم که یک آقا رفت بالای منبر و شروع کرد بصحبت کردن در اطراف سیاست روز و وضع مملکت و اوضاع انتخابات کرمان.
از یکنفر که نزدیک من ایستاده بود اسم این آقای واعظ را پرسیدم گفتند آقای صدرمیرحسینی سخنگوی جمعیت است معلوم شد این آقایان معتکفین علاوه بر آنکه یک هئیت مدیره و یک رئیس دارند سخنگوئی هم دارند که مطالب آنها را بسمع اولیای مربوطه میرساند.
پیش خودم گفتم لابد مطالبی هم هست که احتیاج بسخنگو پیدا شده و بد نیست که سری از اوضاع در بیاورم ولی هرچه در آنجا جستجو کردم چهره آشنائی ندیدم ناچار آمدم بیرون و رفتم منزل یکی از رفقا که با او از اصفهان بکرمان آمده بودم و خودش هم اهل کرمان بود و آن شب قرار بود منزل او باشم.
از رفیقم چگونگی اوضاع را پرسیدم او برای من اینطور تعریف کرد که در حال حاضر در شهر کرمان چهار نفر کاندید وکالت هستند اینها عبارتند از اقایان لقمان نفیسی، دکتر فریدون بهمنیار، حسن معاصر و دکتر بقائی.
هر کدام از اینها البته خود را وابسته بیکی از مقامات می دانند و تصور می‌کنند حتما وکیل خواهند شد ولی البته در این میان عده ای هم از سرشناس های کرمان هستند که نفع آنها در این است که اصلا انتخاباتی انجام نشود تا آنها با خیال فارغ بتوانند کیسه های خود را پر کنند و یا اگر حتما باید وکیل انتخاب شود سعی کنند که آن وکیل از خودشان باشد و یا شخصی باشد که کار بکار آنها نداشته باشد و مداخله در امور آنها نکند و بگذارد آنها بکار خود مشغول باشند این بساط مسجد را هم از قضا همین ها بوجود آورده اند و آن نان و پنیر و خیار هم از پول اینها تهیه می‌شود گفتم شاید همان آقائی باشد که من دیدم بچند نفر پول داد اسمش را پرسید گفتم گویا آقای علی ارجمند بود گفت بعله ایشان آقا زاده همان آقای ارجمند است که لابدوصف قالی های او را در تهران شنیده ای یکی دو تای دیگر هم هستند که با همدیگر در حقیقت کارتل استثمار کرمان را تشکیل داده اند گفتم اگر ممکن است قدری واضحتر صحبت کن که تا من هم چیز بفهمم.
گفت جان کلام این است که در شهر کرمان مدتها است یک دو دستگی عجیبی حکمفرما است که سالها است این دو دستگی مردم این شهر را بجان یکدیگر انداخته و مانع این شده است که بگذارد مردم این استان روی آسایش و راحتی را به خود ببینند.
یکدسته اینها جزو سرمایه داران کرمان هستند که سران آنها سه نفرند یکی آقای هرندی تاجر معروف که برق کرمان در انحصار اوست یکی هم آقای آگاه تاجر پسته و کرک و پشم یکی هم آقای ارجمند که بسلطان قالی معروف شده است.
اینها فقط از پائین نگاهداشتن سطح زندگی مردم کرمان اعیان شده اند زیرا تا چندین سال پیش آه در بساط نداشتند و حال آنکه حالا آلاف و الوفی برای خود اندوخته اند.
ارجمند در حدود سه هزار دستگاه قالی بافی دارد، آگاه تجارت کرک و پشم این استان را در انحاصر خود گرفته و هرندی هم فعلا کارخانه برق کرمان را دارد اینها برای آنکه از زیربار مالیات فرار کنند همیشه سعی و کوششان این بوده است که اولا استاندار کرمان از خودشان باشد ثانیا وکیل انتخابی کرمان هم یا از خودشان باشد و یا اقلا باوضاع کرمان کاری نداشته باشد مثلا همین آقای دکتر بقائی که دو سه دوره از اینجا وکیل شد از قماش همان وکلائی بود که کار بکار اینها نداشت من این حرف را البته از قول خود دکتر بقائی می‌گویم زیرا یکروز اینجا خودش بیک عده از مردم گفت که من تاکنون برای خود شما و شهر شما کاری انجام نداده ام برای آنکه مسائل عالی تری در تهران داشتم که به آنها مشغول بودم و از قضا این سه نفر سرمایه دار کرمان هم همین را میخواهند که وکلای کرمان همیشه در تهران بمسائل عالیتری مشغول باشند و کاربکار کرمان نداشته باشند تا آنها بتوانند بفراغت خاطر بکارهای تجارتی و ازدیاد سرمایه خود مشغول باشند. پرسیدم ممکن است برای من تشریح کنی که طرز معامله اینها با مردم چطور است گفت اگر حرف نزنی من خودم همه چیز را برایت خواهم گفت چون می‌دانم مرض نویسندگی داری و ممکن است بعد برداری هر چه من گفتم بنویسی منهم بدم نمی آید که تو این چیزها را بنویسی زیرا مردم سایر شهرهای مملکت هم باوضاع اینجا مطلع می‌شوند و میفهمند که چطور در قرن بیستم در یک مملکت آزاد و مستقل دو سه نفر مردم یک استان را بحالت بردگی درآورده اند.
و اما طرز کار اینها انواع و اقسام دارد که یکی از آنها مثلا این است:
در کرمان هر ملک و آبادی را 96 قسمت می‌کنند که بهر قسمت یک حبه می‌گویند بطوریکه با اصطلاح شما که ملک را شش دانک می‌گوئید هر دانک 16 حبه می‌شود خورده مالک ها در اینجا هر کدام چند حبه از یک ملک را صاحب هستند و برای خودشان زارعت می‌کنند این صاحبان سرمایه و قدرت مالی که گفتم خورده خورده صاحب سه هزار دستگاه قالی بافی شده اند یکی از آنها یکروز میرود سرغ یکی از این خورده مالکین و باو می‌گوید تو در زمین خودت یکدستگاه قالی بافی هم کار بگذار و قالی بباف من همه جور بتو کمک میکنم سرمایه می‌دهم و البته سرمایه ای که می‌دهد عبارت از دستگاه و اسباب و اثاثیه قالی بافی است و در مقابل چند حبه از ملک او را گرو می‌گیرد که بعد او قالی ببافد و بیاورد تحویل بدهد و پولش را بگیرد و زمینش را از گرو در بیاورد.
البته برای قالی بافتن پشم لازم است که باصطلاح ماریس می‌گویند یارو می آید شهر یکراست میرود سراغ صاحب دستگاه که برای شروع بکار شما مثلا دو من ریس سرمه ای و پنج من ریس لاکی و بالاخره فلان قدرریس کرم و لاجوردی و غیره بمن بدهید. می‌گوید بچشم امشب تو اینجا مهمان باش تا من اینها را تهیه کنم صبح بردار و برو و بلافاصله همان شبانه دستور می‌دهد ریس ها را می‌گذارند توی حوضخانه فردا صبح آنها را وزن می‌کنند و به آن دهاتی می‌دهد و رسید می‌گیرد البته ریس ها در طول شب در حوضخانه مرطوب شده و حسابی سنگین شده اند یارو هم ریسها را برمی‌دارد و می‌برد و بعد از شش ماه که قالی بافته و حاضر شده می آورد شهر که تحویل بدهد اینجا قالی را از او باصطلاح کش منی تحویل می‌گیرند یعنی وزن می‌کنند خیلی هم منت سرش می‌گذارند و قیچی نکرده تحویل می گیرند که مثلا ظلمی باو نشده باشد ولی البته ریسها در اینمدت خشک شده وزن قالی خیلی کمتر از آن مقدار ریسی است که تحویل گرفته و باین نحو مقدار زیادی سردهاتی کلاه میرود و چون قیمت تحویل قالی کفاف قیمت خرید ریسها و مزدهای پیش پرداخت را نمی‌کند ناچار چند حبه ملکی که داشته در گرو این آقای ارجمند یا آقای آگاه میماند و بالاخره پس از مدتی دهاتی بیچاره مجبور می‌شود تمام حبه ها را باو واگذار کند و خودش هم کارگر قالی بشود و دست از ملک و زمین و خانه و زندگی بکشد و بیاید برای او قالی بافی کند و پسر و دختری هم اگر داشته باشد بیاورد پیش او شاگرد قالی باف بشوند و همین طور عده ای از خانمان خود آواره شده بر تعداد کارگران مفلوک قالیبافی افزوده می‌شوند.
آن وقت حالا شما خیال میکنید با اینها چه جور مزد می‌دهند – طرز مزد دادن اینها بکارگران قالی بافی اینطور است که می‌گوید برای هر صد «نشان» که ببافی سی ریال می‌دهم (هر نشان گویا با اندازه پشت بند اول شصت دست میباشد) اما این کاری است نشدنی و تجربه های دقیق نشان داده که فقط ده تا پانزده درصد کارگرها میتواند صد نشان از صبح تا غروب ببافند یعنی فقط پانزده درصد کارگرها میتوانند روزی سی ریال مزد بگیرند پنجاه درصد فقط 45 تا 55 نشان میبافند و بقیه که 35 درصد هستند حتی سی نشان هم تا غروب نمیتوانند بیافند و با این نحو فقط ثلث حقوق سایرین بدستشان میرسد یعنی ده ریال.
برفیقم گفتم آخر قانون کاری هم هست که مانع این نوع کار کردن است گفت ای بابا خدا پدرت را بیامرزد چیزی که در اینجا اصلا اسمش هم در میان نیست قانون کار است زیرا اینها می‌گویند کارکر قالی نه کارگر قرار دادی است نه حکمی نه روزمزد نه کنتراتی اصلا باینها اسم کارگر به آن نحو که در قانون کار تعریف شده نیمشود اطلاق کرد. اینها اشخاصی هستند که همه جور کار می کنند و ضمن سایر کارهای خودشان قالی هم میبافند. ولی ما می‌دانیم که این کارگرهای قالیبافی بیچاره ها برای آنکه سعی کنند در یک روز چند نشان بیشتر ببافند تمام صبح و ظهر و عصر و شام خودشان و در نتیجه تمام ایام هفته و ماه و سال خودشان را بقالی بافی مشغولند و اصلا فرصت سرخاراندن را پیدا نمی‌کنند تا چه رسد باینکه کار دیگری هم انجام بدهند ولی اسمش این است که کارگر بعمنای واقعی کارگر نیستند و قانون کار نمی تواند درباره آنها اجرا بشود. خلاصه با این کار حبه ها خورد خورد پیش صاحب سرمایه جمع می شود و صاحبان حبه ها یعنی دهاتی ها دستشان از همه جا کوتاه شده و مجبور می‌شوند قالی بافی کنند.
البته سرمایه داران قالی این کار را نه بخاطر جمع آوری حبه ها و بدست اوردن مزارع و زمین های وسیع انجام می‌دهند بلکه این کارشان فقط بخاطر توسعه کارگاه های قالی بافی و بدست آوردن سود فراوان و سرشار از این قسمت است.
اینها حتی نمی‌گذارند بچه های این دهاتی ها بمدرسه بروند زیرا در اینصورت چه کسی برای انها قالی خواهد بافت. روی همین اصل بود که یک دبستان خواستند در کوهپایه اطراف کرمان باز کنند اینها نگذاشتند. حتی یکوقت روی شکایت عمله ها و کارگرهای راه سازی که از کمی حقوق خود می‌نالیدند قرار شده بود حقوق آنها را روزی هفت تومان بکنند ولی اینها اعمال نفوذ کردند و نگذاشتند و گفتند این موضوع بکارگاه های قالیبافی و در نتیجه بتجارت قالی صدمه میزند و ضرر میرساند زیرا کارگری که بتواند روزی هفت تومان حقوق بگیرد دیگر نمی آید برای قالی بافی کار کند و در نتیجه حقوق کارگرهای راه سازی همانطور روزی سی ریال باقی ماند که هنوز هم همین طور است.
تازه باین کارگرهای قالی مزد هم که با پول نمی‌دهند بلکه بآنها اگر میسر باشد گندم ولی بیشتر اوقات جو و ارزن می‌دهند که برای خوراک خودشان مصرف می‌کنند زیرا اینها حیوان که ندارند تا جو و ارزن بخورد بلکه خودشان میخورند.
اغلب هم بآنها سوخته تریاک می دهند که میریزند توی چائی و میخورند و باصطلاح میخواهند آنها کیفورباشند تا بتوانند کار بکنند ولی در نتیجه معتاد می‌شوند و اگر روزی بآنها سوخته تریاک نرسد بیچاره و بدبخت خواهند شد و مجبورند بکار خود در دستگاه های قالی بافی ادامه بدهند تا هم جو و ارزان برای خوراکش برسد و هم سوخته تریاک برای کیفور شدن.
محل کار این کارگرها هم دو جاهای بسیاربد و نامساعد و مرطوب و تاریک است اغلب اوقات زنهائی که کارگر قالی بافی هستند بچه خودشان را در گهواره ای بسته و گوشه کارگاه می‌گذارند و خودشان مشغول کار هستند لباس این زنها بیشتر از یک ساتر عودت نیست مردها و پسرها لباس پاره پاره ای بیشتر بتن ندارند و ریخت و وضع آنها در این کارگاه های زیرزمینی تاریک و مرطوب شبیه غلام ها و برده های قرون وسطی است که محکوم بکارهای اجباری برای تمام عمر بودند.
دختر بچه هایی که در این کارگاه کار می‌کنند همانطور کوچولو و مفلوک میمانند و باصطلاح ریشه سوز می‌شوند و رشد و نمو نمی‌کنند و بعدها وقتیکه شوهر می‌کنند نود درصد آنها سرزایمان اول تلف می شوند زیرا در نتیجه کار دائم و ممتد درکارگاه قالی با آن وضع نامساعد لگن خاصره آنها کوچک شده و از رشد و نمو افتاده و در نتیجه قادر به زایمان طبیعی و معمولی نیستند و سر زا از بین میروند.
قسمت عمده آنها که از بچگی شروع بکار قالی بافی می‌کنند مبتلا برماتیسم می شوند و طولی نمی کشد که فلج می شوند و گوشه کوچه ها بگدائی میافتند.
برفیقم گفتم برادر تو که جگر مرا خون کردی تو قرار بود از اوضاع امروز مسجد جامع و وضع انتخابات اینجا برای من صحبت کنی چرا گریز بوضع رقت بار قالی بافی زدی؟
رفیق من جواب داد بیحوصله نباش باصل موضوع هم خواهیم رسید تا من وضعیت اینجا را برای تو تعریف نکنم چطور می توانم بتو حالی کنم که چرا وضع انتخابات اینجا اینطور شده است مگر نشنیده ای که گفته اند در هر ماجرا و آشوب و بلوائی برای دانستن اساس و علت آن ماجرا اول ببین چه اشخاصی از آن ماجرا منتفع می‌شوند منهم می‌خواهم بتو بگویم در این ماجرا نفع چه کسانی در میان است و اینهم تمام اساسش روی بیچارگی و بدبختی مردم این سامان است که روی قالی بافی بوجود میاید و سرمایه و منفعت و نتیجه این همه کوشش و فعالیت و بدبختی و بیچارگی اینها را آنهائی میبرند که امروز قالی محصول جان و مال مردم مفلوک کرمان را در تهران بنام قالی ارجمند هر متری چهارصد تومان می‌فروشند.
با آن شرحی که دادم که هرکارگر در روزحتی سی نشان هم نمیتواند ببافد. حساب کن ببین یک متر از این قالی چند تمام می‌شود و آنوقت این یک متر را در تهران چهارصد تومان می‌فروشند و بعد برو تحقیق کن ببین اینها چقدر مالیات بدولت می‌دهند.
همین آقا که خرید و فروش تمام کرک و پشم کرمان که این قالی ها را بوجود میآورد در انحصار او است و سالی ملیونها از این راه عایدی دارد در سال 1331 فقط ششصد تومان مالیات داده است- آری فقط ششصد تومان!
آقای آگاه تجارت پسته هم دارد حساب صادرات پسته او خیلی خوب روشن است پارسال پسته را در اینجا از رعیت حداکثر منی 20 تومان خرید و بعد با آمریکا کیلوئی هشت دلار معامله کرد حساب کنُ ببین .
ادامه دارد …

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *