پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۲۲:۵۵

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش هفتاد و دو
در اواخر شب نفت چراغ تمام شد. چون نفت نداشتم، چراغ را خاموش کردم و باز تا مدتی بیدار مانده و در کار خود فکر می کردم. جملات و حرف های متضاد حاکم را کلمه به کلمه وارسی می کردم. غفلتاً مثل آن که به من الهامی شد از این جمله ای که خارجی ها می خواهند محبس نظمیه ساخته شود تعجب کردم. آن ها را چه کار با این که نظمیه تکمیل شود. همین دورغ مشت این حاکم را باز می کند و به خاطرم آمد که در آن تاریخ خارجی هایی که در کرمان اقامت دارند تنها انگلیسی ها هستند. قونسول تهران مرا می شناسد.
چه اشکالی دارد نزد او رفته و رونوشت این تلگراف را ارائه داده و از او بپرسم آیا این اظهارات حاکم کرمان صحیح است. آیا فی الواقع قونسول شما در کرمان می خواهد زمینی را که پدر من با آن همه زحمت و خسارت برای ساختن عمارتی برای دارالایتام حاضر ساخته زندان نمایند. اگر اظهار کند من نمی دانم از او خواهش کنم با تلگراف این مطلب را از قونسول انگلیس در کرمان تحقیق نماید و چنان که معلوم شد این اظهارات را به خلاف حاکم کرمان به رییس الوزرا تلگراف کرده محض رضای خدا و نوع پرستی حقیقت را به آقای رییس الوزرا بگویند. وقتی که این خیال به سرم آمد مثل این بود که در نبردی تن به تن فاتح شده ام.
در نزدیک های سحر با آن که از روز قبل خوراکی نخورده بودم به خواب رفتم. خواب دیدم که از تهران به کرمان می روم و همین که به نایین رسیدم درشکه ای از جلوی کاروان سرا با چند نفر سوار که او را همراهی می کردند می آمد و چون به نزدیک من رسیدند، چشمم به حاکم معزول که خیلی کوچک و حقیر دیده می شد افتاد.
پس از دو روز درد پا و کمرم تخفیف یافت. برای آن که چاره ای به کار خود بنمایم از بالاخانه خارج شدم. تصادفاً در بازار عبدالله خان دوست خود را ملاقات کردم و او مرا به ناهار به منزل برادرش میرزا مهدی خان تلگرافچی(دیدبان) که در محله سنگلج کوچه قورخانه واقع بود دعوت کرد. از آن زمانی که میرزا مهدی خان را در مدرسه ملی کرمان می شناختم مشار الیه آزادی خواه و از زمره کسانی بود که همیشه به طرفداری مشروطه و مخالفت استبدادیان برای شاگردان مدرسه سخن رانی می کرد و بعد هم چون در قضایای آشوب و غوغای کرمان به مخالفت انگلیس ها شرکت کرده بود در جزو سایر محبوسین آزادی خواه که به شیراز تبعید شدند محبوس و تبعید گردید. گذشته از آن که اموال خانواده آن ها را بختیاری ها غارت کرده بودند در این تبعید و حبس و شکنجه و دوری از فامیل صدمه و خسارت بسیار دیده بود باز هم بر عقیده خود پایدار مانده و در آن روز هم عده ای از جوانان وطن پرست را از قبیل میرزاده عشقی، برادران پاکدامن، علی پاشا صالح را برای صرف چای در خانه کوچک خود دعوت کرده و تمام صحبت ها راجع به انتشار مطالبی که در روزنامه رعد و ایران موضوع قراردادی بود که وثوق الدوله به انگلیس ها می خواست منعقد نماید دور می زد. این اشخاص هر کدام از جایی صحبت می داشتند. یکی می گفت چند روز است برای آن که حاج آقا جمال مجتهد را به مخالفت این قرارداد برانگیزانم با رفقای دیگر در عقب سر او به نماز می ایستم.
آن دیگری از مخالفت آمریکایی و فرانسوی ها به حاضرین نوید می داد و مطمئن می ساخت که با آن ترتیب محال است آن قرارداد شوم، عملی گردد. احساسات این چند نفر در حقیقت نمونه ای از مخالفت های شدید وطن پرستان با آن قرارداد بود و چون این جوانان در مجامع و هر کجا که لزوم داشته شدیداً سخن رانی و مخالفت با آن کرده بودند دقیقه شماری کرده و هر لحظه انتظار این را داشتند که مامورین دولتی آنان را دستگیر نمایند. از آن احساسات بی شائبه لذت می بردم و خودم نیز از جان و دل حاضر شده بودم تا هر کجا که مقدورم باشد با آنان همقدم باشم حتی زندان!

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر