سایت خبری پیام ما آنلاین | خاطرات محمد صنعتی؛ تاریخ شفاهی کرمان/ از سال های قحطی تا گشایش دانشگاه

خاطرات محمد صنعتی؛ تاریخ شفاهی کرمان/ از سال های قحطی تا گشایش دانشگاه





۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱

خاطرات محمد صنعتی؛ تاریخ شفاهی کرمان/ از سال های قحطی تا گشایش دانشگاه

دوران کودکی من مقارن با جنگ جهانی دوم و وقایع حادث شده از آن در دیار کرمان بود. قبل از پرداختن به این موضوع، لازم است در ابتدا اشاره ای به موقعیت جغرافیایی شهر کرمان در آن روزها داشته باشم.
همان طور که می دانید، کرمان در دوران قاجاریه، یکی از چهار ایالت مطرح ایران بود. البته منظور از کرمان، استان کرمان فعلی نیست. بلکه در آن دوران، ایالت کرمان و مکران، شامل استان فعلی کرمان، استان هرمزگان و قسمت هایی از استان سیستان و بلوچستان و یزد بود، که در دوره حکومت پهلوی، این تقسیم بندی تغییر کرد و ایالت ها به استان تغییر نام یافتند و استان کرمان، یا همان «استان هشتم» تشکیل شد.
شهر کرمان از اواسط دوره قاجاریه به شهر «شش دروازه» مشهور بود و بنده چندین دروازه و حتی تخریب آنان را به خوبی به یاد دارم. به عبارتی در دوران کودکی بنده، حدود جغرافیایی شهر، خیلی محدودتر و کوچک تر از حال بود. به تعبیری اکنون از هر طرف شهر حدود 10 تا 15 کیلومتر توسعه یافته است.
منزل پدری بنده که اکنون منزل مسکونی من نیز می باشد، واقع در خیابان عباس صباحی، در آن دوره به «کوچه مؤیدی» مشهور بود و چون دو نبش بود، درست مرز غربی و شمالی شهر محسوب می شد و بعد از منزل ما، خندق شهر قرار داشت که دور تا دور شهر کرمان و در فاصله 6 تا 7 متری از خندق دیواری به ارتفاع 6-7 متر برای جلوگیری از نفوذ دشمن به شهر احداث شده بود.
در دوران کودکی من این خندق ها هنوز کاملاً موجود بودند و بعضاً قسمت هایی از دیوار شهر و چندین دروازه نیز در گوشه و کنار شهر به چشم می خورد. از جمله قسمتی از خندق شهر در جلوی خانه ما که از طرف خیابان ناصریه آمده، به طرف خیابان عباس صباحی می پیچید و تا خیابان طالقانی (حدود خوابگاه دختران) ادامه و از آنجا تا حدود دروازه رق آباد می رفت. از آنجا باز خندق ها از طرف خیابان شاه نعمت الله ولی تا حدود مشتاقیه، و از آنجا از طریق خیابان ناصریه و ابوحامد فعلی تا جلوی منزل ما ادامه داشت.
به هر حال، بنده شاهد چندین دروازه و همچنین تخریب آنان بودم، از جمله دروازه گبری که نزدیک منزل ما (حدود درمانگاه سجادیه) بود و نیز برج خاکی که دقیقاً دیوار به دیوار منزل ما بود. برج حفاظتی محله «دولت خانه» را نیز به خوبی به یاد دارم.
در مجاورت منزل ما اراضی زیادی وجود داشت که به «صحرا کاری مؤیدی» مشهور بود. در دویست، سیصد متری نیز محل اتراق کاروان های شتر بود، و خود شاهد بودم که عده ای از مردم به این محل مراجعه می کردند و فضولات شترها را جمع آوری می کردند تا از آنان جهت سوخت در منازل خود استفاده کنند.
سیمای شهر کرمان تا حدود سال 1310 دچار تغییر و تحول چندانی نشده بود و تقریباً همان وضعیت دوره قاجاریه را داشت.
اما در خصوص وضعیت اجتماعی و اقتصادی کرمان در آن دوران باید بگویم، همان طور که کلیه دوستان محترم می دانند، کرمان از دوره قاجاریه بیشترین لطمات را دیده بود و حتی در دوره پهلوی اول هم هیچ گونه عمران و آبادی خاصی نصیب این منطقه نشده بود. بر این مدعا می توان به جمله رضاشاه اشاره کرد که هنگامی چند روزی در سال 1320 در سفر تبعید در کرمان اقامت داشت و از نزدیک وضعیت کرمان را دید، در هنگام سوار شدن به کشتی در بندرعباس به محمود جم می¬گوید:«از طرف من به اعلیحضرت، یعنی محمدرضا پهلوی بگو: کرمان در زمان سلطنت من از آبادی و عمران بهره چندانی نبرده، ایشان در رفع این نقیصه بکوشند.»
این جمله خود به تنهایی نشان دهنده وضعیت کرمان در سال 1320 شمسی است. دورانی که به دلیل اشغال ایران، هر روز وضعیت بدتر می شد. من شاهد صحنه های زیادی در این خصوص بودم که به رغم کمی سن و سال، بسیاری از رنج و مشکلات مردم و خانواده خود را به وضوح لمس می کردم. مثلاً به خوبی به یاد دارم، از منزل ما به بعد بیابان بود و چون کشتارگاه کرمان در خیابان جهاد فعلی (کوچه معروف به کشتارگاه) قرار داشت، در آن دوران هر روز تعداد زیادی زن و مرد و بچه، با کاسه و قدح هایی به دست به طرف کشتارگاه می رفتند و موقع بازگشت، تعداد اندکی شادمان از این موفقیت بودند که توانستند مقداری خون از ذبح گوسفندان به دست آورند، تا با مخلوط نمودن مقداری پیاز سرخ کرده در خون و گرم نمودن آن، غذایی تهیه و خانواده خود را از گرسنگی نجات دهند.
«آب داغو» غذای اکثریت خانواده های کرمان بود مقداری روغن- و در اکثر موارد تکه ای چربی گوسفند- با پیاز، نمک و زردچوبه در آب ریخته و پس از مدتی حرارت دادن، به عنوان غذا می خوردند. در برخی موارد مقداری «بابونه» به این آب اضافه می کردند که در این صورت به آن «قاتق بابونه» می گفتند.
در آن دوران، روزهای متعددی غذای خانواده ها شامل تنها مقدار کمی نان کوپنی بود و مجبور به امساک درخوردن آن بودند. حتی یک روز به جای نان، خرما خوردیم، بعدها دانستم آن روز نان در شهر وجود نداشت و به تمامی مردم به جای نان، خرما داده بودند. وضعیت کرمان در آن روزگار بسیار آشفته و نابهنجار بود و اکثریت مردم که دارای شغل کشاورزی و کارگری بودند از حداقل زندگی بهره ای نداشتند، این امر در سال های وقوع جنگ جهانی دوم مضاعف شده بود و به رغم آنکه نانوا خانه ای در کرمان توسط مسئولین تأسیس شده بود اما باز مشکلات زیادی در میان بود.
حضار محترم جهت آشنایی بیشتر از وضعیت کرمان در این دوران می توانند به خاطرات سید مهدی فرخ که در سال های 21-1320 استاندار کرمان بود مراجعه کنند.
از جمله مطالبی که فرخ به آن اشاره نموده، کمبود نان و دخالت کنسول انگلیس در ارزاق عمومی شهر کرمان است.
وی در این مورد آورده: «… کرمان وضع آشفته و بلبشویی داشت؛ نه آبش بود و نه نانش. مشکل نان در کشورهای جنگ زده و یا ممالک اشغال شده بزرگترین مشکل هاست. زیرا آنان که مستغنی هستند از ترس قحطی بیش از نیاز خویش آذوقه می خرند و لاجرم دست نیازمندان از رزق روز کوتاه و در این میان دلالان و شاطران، میدان دار معرکه اند و از نان مردم می دزدند و گندم روی گندم در انبارها می چینند تا بود و نبودشان را گران تر از قبل بفروشند و من در کرمان، در استانی از کشوری جنگ زده، دچار چنین وضع تأسف بار و شرم آوری شده بودم. روزی سیزده تن گندم به نانوایان تحویل می شد که نان شهر را تهیه بکنند. اما نان ابداً قابل خوردن نبود معلوم نبود چه کثافتی را با آرد گندم قاطی می کردند که نان به صورت ورقه های حلبی در می آمد و گرسنگان نیز رغبت نمی کردند آن را به دهان نزدیک کنند.
فرخ در ادمه خاطراتش، از ترفندهای مختلف عده ای از نانوایان سودجو و همچنین ورود کنسولگری انگلیس به این جریان یاد نموده: «… یک روز آقای «بنی آدم» شهردار ما با رنگ و رخسار پریده پیش من تشریف آوردند و چیزی گفتند که حیران شدم [ایشان گفتند]: آقای فرخ، سیاست داخل شده است! سپس آقای بنی آدم به من گفت: از دیشب چند تن از مستخدمین قونسولگری انگلیس با لباس فورم علناً به میان مردم آمده و آنان را علیه ماها و له نانوایان شهر تحریک می کنند. دیدم قضیه دارد بیخ پیدا می کند، فی الواقع سیاست داخل نان شده است، و این برای من عجیب بود. زیرا جناب قونسول چه امتیازی از من می خواستند که نان را علی الحساب گرو برداشته بودند؟
به هر تقدیر چاره ای نبود، به اتفاق شهردار راه افتادیم و دیدم بله، پیشخدمت های قونسولگری انگلیس سخت در تکاپو هستند، من اجباراً همان شب به جناب قونسول تلفن کردم و به ایشان گفتم: لطفاً مصرف نان روزانه شما هر مقدار است بفرمایید من شخصاً برای شما روانه کنم و از این به بعد نوکران حضرت عالی به هیچ نحو حق ندارند داخل خیابان شده، دار و دسته راه بیاندازند.
با این تلفن، نوکران قونسولگری یکی دو روزی غلاف کرده اند. پس از این مدت باز سر و کله شان پیدا شد، همان لباس ها و همان کلاه ها. این بار آنها را دستگیر کرده و توقیفشان کردیم اما با کمال تعجب مسئله ای دستگیرمان شد که کلی باعث خنده و در عین حال تأسف گردید. می دانید چرا؟ آنهایی که توقیف کرده بودیم، پیشخدمت قونسولگری انگلیس نبودند، زیرا واقعاً پیشخدمت های قونسولگری جا خورده بودند و از قونسولگری بیرون نمی آمدند. لابد می پرسید پس این عده کی ها بودند؟ بله، این ها همان شاطرها بودند که لباس مستخدمین قونسولگری را از قرار شبی سه تومان کرایه کرده بودند تا شهر را شلوغ بکنند و کسی هم یارای جلوگیری از آنان را نداشته باشد و همه بپندارند که مسئله نان شهر مورد توجه سیمرغ است. باری دیدم اصلاً با این جماعت شاطر معامله مان نمی شود. یک روز اجباراً این جماعت آزاد شده و آزادی یافته را جمع و سوار کامیون شان کردم و روانه کردم به بندرعباس. دست بر قضا کامیون حامل بار نیز بود و بارش شاخ بز بود و اینان سوار شاخ بز شدند و رفتند و حتماً حالا هم که این قضیه را می خوانند صد هزار دشنامم می دهند.»
مطلب دیگری که فرخ در خاطراتش به آن اشاره نموده و جالب است، ترس انگلیسی ها از حسین خان بچاقچی است، بدین مضمون که در این ایام، چون حسین خان بچاقچی در منطقه اقدامات شدیدی علیه انگلیس ها و حمایت از آلمانی ها شروع نموده بود. روزی کنسول انگلیس نزد من آمد و گویا با حالتی مضطرب و آشفته از استاندار می خواهد تا یک گردان در اختیار او بگذارد تا بتواند حسین خان بچاقچی را دستگیر کند. فرخ که با حسین خان بچاقچی ارتباط داشت، با او تماس می گیرد و از او می خواهد به استانداری کرمان بیاید. روز بعد او کنسول انگلیس را می طلبد و از او می پرسد شما دیروز از من چه خواستید؟
کنسول می گوید برای دستگیری حسین خان بچاقچی احتیاج به یک گردان سرباز دارم. فرخ در همین حین دستور می دهد حسین خان وارد اتاق شود و به کنسول انگلیس می گوید: آن دیوی که از حسین خان بچاقچی ساخته اید، اشتباه است. حسین خان بچاقچی همین شخص است حالا بگویید با او چه کار دارید؟!!!
البته باید به این نکته اشاره نمود که وضعیت معیشتی نابسامان مردم فقط مختص به زمان جنگ نبود، هر چند در این زمان شدت یافته بود، اما این وضعیت تا سال های بعد نیز ادامه داشت و تأمین معاش به سختی و با مرارت بسیار حاصل می گردید.
وضعیت بهداشتی و درمانی کرمان در آن دوران نیز بسیار اسفناک بود. امراضی چون: تراخم، سالک، کچلی، آبله و… در بین مردم، به ویژه کودکان به شدت رایج بود و کمتر خانواده کرمانی را می توانست یافت که یک یا چند کودک آنان بدین امراض مبتلا نشده باشند، از این رو تعدادی از اهالی، به ویژه نوزادان و کودکان در معرض مرگ و میر و یا دچار معلولیت و بیماری های شدید بودند.
در دوران کودکی به خوبی در خاطر دارم روزی شهر دچار حمله ملخ ها گردید، هیچ گاه آن صحنه از خاطره من محو نخواهد شد چرا که تعداد ملخ ها به اندازه ای بود که بدون اغراق و مبالغه آسمان در وسط روز، مانند شب تیره و تار گردید، خود می توانید حدس بزنید که پس از این واقعه چه بر سر مزارع کشاورزی و محصولات مردم آمد.
وضعیت امنیتی کرمان هم مانند وضعیت اقتصادی و بهداشتی بود. در این دوران، به ویژه در زمان اشغال ایران توسط متفقین، علاوه بر مشکلات اقتصادی که گریبانگیر مردم بود، ناامنی و ترس و وحشت از غارت منازل و مزاحمت های سربازان بیگانه نیز معضلی جدی بود. در کرمان تعدادی از سربازان که به گفته عوام به آنان سربازان «اس پی آر= s.p.r» گفته می شد، برای مردم به خصوص زنان مزاحمت هایی ایجاد می کردند، از این رو با همت جوانان ورزشکار هر محله که اکثراً به ورزش زورخانه می پرداختند و تحت رهبری مرشدان، پیشکسوتان و متنفذین، گروه هایی از «عیاران» را تشکیل داده و در طول روز و حتی در ساعاتی از شب، به صورت گروه هایی چند نفره در هر محله راه می افتادند و مواظب اهالی محله از تعرض سربازان بودند.
در خصوص وضعیت تحصیلی و آموزشی کرمان در آن دوران باید بگویم، مکتب خانه تنها مکان آموزشی در گذشته بود و پس از تأسیس مدارس به سبک جدید، استان های کرمان، بنادر، سیستان و بلوچستان و یزد، فاقد مراکز آموزش عالی بودند و بعضاً جوانانی که دوره متوسطه را گذرانده و قصد ادامه تحصیل داشتند می بایست به شهرهای دیگر و خصوصاً تهران بروند. ادامه تحصیل آنان باعث مهاجرت بسیاری از خانواده ها از کرمان نیز می شد تا آنکه دانشگاه کرمان تأسیس گردید.
تأسیس دانشگاه در کرمان
بد نیست در اینجا اشاره ای کوتاه و گذرا به پیشینه تشکیل دانشگاه کرمان داشته باشم و به همین بهانه هم از کسانی که در این راه منشأ خدمت بودند، یادی کنم. در خصوص تأسیس دانشگاه کرمان تاکنون صحبت ها و مطالب زیادی گفته شده و از این گذر سعی شده است این طرح بزرگ به شخص یا گروه خاصی منتسب گردد؛ اما با استناد به مطالب و گزارشات منعکس شده در روزنامه های آن دوران، با قاطعیت و اطمینان می توان فکر اولیه و پیگیری های ابتدایی تأسیس دانشگاه کرمان را در جلسات هیأت مشورتی روزنامه اطلاعات در کرمان یافت.
«اولین بار فکر تأسیس دانشگاه در سال 1344 در جلسات هیأت مشورتی روزنامه اطلاعات و توسط اعضای هیأت مطرح گردید البته در ابتدا صحبت از تأسیس دانشگاه در میان نبود و آنچه مورد نظر هیأت مشورتی روزنامه اطلاعات بود این بود که با توجه به امکانات و استعداد منطقه کرمان، دانشکده کشاورزی و دانشکده صنعتی تأسیس شود.
به هر حال این فکر در سال 1344ش. چند ماه پس از تشکیل هیأت مشورتی روزنامه در کرمان شکل گرفت و برای اولین بار در سفر دکتر «هادی هدایتی» وزیر آموزش و پرورش به کرمان مطرح گردید و وی نیز قول مساعد جهت پیگیری و تأسیس آن را داد. هر چند در این زمان کار خاصی صورت نگرفت؛ اما این طرح هر جلسه در هیأت مشورتی مطرح می شد تا اینکه در اواخر سال 1346 که دکتر نیاکان، سرلشکر هاشمی حائری، آقایان یزدپور و محمد علی صفری (روزنامه نگار معروف) به عنوان بازرسان نخست وزیری به کرمان سفر نمودند، در جلسه هیأت مشورتی، بنده در بیان نیازهای مهم کرمان، مسأله تأسیس دانشکده کشاورزی را مطرح و با گلایه از مسؤولین کشوری، خواستار اقدام سریع تر آن شدم.
در این دوره هم این طرح به جایی نرسید تا اینکه در سال 1347 سناتور عباس مسعودی- نایب رییس مجلس سنا و مدیر مسؤول روزنامه اطلاعات به کرمان سفر کرد و برای اولین بار، نیاز کرمان به دانشگاه در جلسه ای که در منزل مرحوم «ابوالقاسم هرندی» با حضور تعدادی از معتمدین شهر، از جمله: هرندی، فاتح و حمیدی (روزنامه نگار) دکتر عباس ریحانی، آرشام (رییس ساواک) و بنده، در روز 7 دی 1347 تشکیل گردیده بود. مطرح گردید. توجه فرمایید در این جلسه دیگر صحبت از دانشکده کشاورزی و صنعتی نبود و درخواست تأسیس دانشگاه در کرمان مطرح گردید. در این جلسه وی پس از بیان دلایل متعدد در خصوص مشکلات فرا روی تأسیس دانشگاه، با شنیدن سخنان حاضران مبنی بر ضرورت های مختلف کرمان به دانشگاه، قول داد بازگشت به تهران، در این خصوص با مقامات مربوطه صحبت و زمینه های عملی شدن این طرح را فراهم آورد.
سناتور مسعودی پس از بازگشت به تهران، در ابتدا با نگارش خاطرات خود در سفر به کرمان، با عنوان «یادداشت هایی از سفر کرمان» و انتشار در چند شماره روزنامه اطلاعات، به قول خود عمل نمود و حتی در چند شماره روزنامه اطلاعات با تیترهای «کرمانی ها دانشگاه می خواهند و حق دارند» و غیره. با انعکاس درخواست مردم منطقه که توسط هیأت مشورتی روزنامه اطلاعات و تعدادی از متنفذین کرمانی مطرح گردیده بود، توجه مسئولین را به این خواسته و نیاز کرمان معطوف نمود.
ایشان حتی با دعوت از فرهیختگان و اساتید کرمانی ساکن در تهران، جلسه ای در روزنامه اطلاعات تشکیل داد و با جویا شدن نظرات آنان در خصوص این طرح، به شدت از تأسیس دانشگاه در کرمان حمایت نمود.
فکر تأسیس دانشگاه در کرمان هر بار با اصرار بیشتر کرمانیان پیگیری می شد تا این که راد مردی ژرف اندیش به این خواسته کرمانیان جامه عمل پوشاند و آن شخص زنده یاد مهندس علیرضا افضلی پور بود.
لازم به ذکر است در سال 1350 که بنده به عنوان دبیر جنبش ملی نیکوکاری کرمان در سمینار گردهمایی جنبش ملی نیکوکاری در مشهد مقدس شرکت نمودم، در این همایش چند روزی با زنده یاد افضلی پور همراه بودم و از آنجایی که ایشان چندی تصمیم گرفته بود با کلیه دارایی خویش عملی خیرخواهانه و عام المنفعه در یکی از نقاط محروم ایران انجام دهد، بنده در هنگام صحبت های متعدد با ایشان، با بیان نیاز و مشکلات و محرومیت های استان کرمان و همچنین پیشنهاد هیأت مشورتی روزنامه اطلاعات و عزم عمومی در استان جهت احداث دانشگاه، شاید توانستم جرقه ای در ذهن وی مبنی بر انجام این کار خداپسندانه در کرمان زده باشم.
به هر تقدیر تأسیس دانشگاه در کرمان با تمام نشیب و فرازهای آن از نهالی که در سال ۱۳۴۴ در هیأت مشورتی روزنامه اطلاعات در کرمان کاشته و در بهار سال ۱۳۵۰ در حرم مطهر علی ابن موسی الرضا (ع) و در جریان همایش سالیانه جنبش ملی نیکوکاری، آبیاری گردید، به رغم آنکه حتی به گفته محمدرضا پهلوی از آن به «شوخی خطرناک» یاد شده بود، در سال ۱۳۵۳ به دست مهندس افضلی پور به بار نشست و اینک به درختی ستبر و تنومند تبدیل گردیده، و اینک این دانشگاه با داشتن فضایی بیش از ۲۴۱۴۳۹ متر مربع و قریب ۱۵۰۰۰ دانشجو، با دارا بودن ۱۱ دانشکده، ۱ مجتمع آموزش عالی، ۲ مرکز آموزش عالی، ۱ پردیس خودگردان، ۵ پژوهشکده و ۱ مرکز پژوهشی براساس آمار وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در سال ۱۳۹۱-۱۳۹۰، در میان دانشگاه های کشور، از لحاظ تعداد دانش آموختکان دارای رتبه سوم و از لحاظ تعداد اعضای هیأت علمی دارای رتبه هفتم است.
بر خود واجب می دانم از نقش و تلاش افرادی چون «فتح الله معتمدی» استاندار وقت کرمان که نظر به دوستی با مهندس افضلی پور نقشی مهم در ترغیب وی در تأسیس دانشگاه در کرمان داشت، همچنین از سناتور مسعودی، اعضای هیأت مشورتی روزنامه اطلاعات در کرمان، دکترمحمد علی میرزایی (اولین رییس دانشگاه کرمان) و بسیاری افراد دیگر یاد کنم.
به هر حال برگردیم به همان دوران، یعنی سال های ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۴.
تا آنجا در ذهن دارم و می تواند برای حضار به خصوص جوانان قابل توجه باشد، این است که چون این ایام مقارن با جنگ جهانی دوم بود و به رغم بی طرفی ایران، کشور ما توسط متفقین مورد حمله قرار گرفت و جدا از اوضاع اقتصادی نابسامان ایران در آن روزگار، مشکلات حاصل از جنگ نیز گریبانگیر مردم شده بود، قحطی و کمبودها در تمامی زمینه ها وجود داشت، مثلا داشتن کاغذ برای محصلین، آرزو محسوب می شد. کمبود و گرانی کاغذ به حدی بود که دانش آموزان می بایست از لوح استفاده کنند. بدین صورت که ما با تهیه ورقه آهنی یا حلبی از آن به جای کاغذ استفاده می کردیم. هر دانش آموز دارای یک لوح، قلم نی و شیشه مرکب بود. هر روز در سر کلاس درس جدید را با قلم نی بر روی لوح (ورقه ی آهنی یا حلبی) می نوشتیم و شب در منزل مشق شب را نوشته و فردا صبح لوح را نشان معلم داده و پس از رفع اشکال و تأیید وی، همگی سر حوض مدرسه رفته و گاه در زمستان با شکستن یخ حوض آب، مشق دیروز را شسته و لوح را با دستمالی که بدین منظور همراه داشتیم، خشک نموده و سرمشق جدید را یادداشت می کردیم. بعضاً شاهد بودم که تعدادی از دانش آموزان حتی دستمالی برای خشک کردن لوح نداشتند و می بایست با لبه کت و یا پیراهن خود، لوح را خشک کنند.
اما در خصوص وضعیت اقتصادی و تجاری کرمان در آن دوران باید ذکر کنم، اکثر کودکان هم سن و سال من در آن دوران، پس از تحصیل مقدماتی مجبور بودند ادامه تحصیل را رها کنند و به فعالیت اقتصادی رو بیاورند تا بتوانند کمک خرج خانواده خود باشند. در آن زمان نیز به غیر از کشاورزی و کارگری ساختمان و یا پرداختن به کسب و کار پدری، کار خاصی در کرمان نبود.
کارخانه خورشید؛ نخستین مرکز تولیدی بزرگ کرمان
کارخانه خورشید اولین مرکز بزرگ تولیدی کرمان در آن سال ها بود که به تازگی راه افتاده بود. مؤسسان این کارخانه که همگی از رجال متنفذ و متمول کرمان محسوب می شدند، درصدد بودند تا ضمن دایر نمودن کارخانه ای که نوع فعالیت آن ریشه در تاریخ و فرهنگ این ناحیه داشت، با ایجاد بزرگترین مرکز اقتصادی در شهر، به بهترین شکل ممکن از مهارت و استعداد اهالی در این زمینه استفاده نمایند.
از آنجایی که در آن دوره در استان کرمان، کارخانه خورشید تنها مجموعه ای بود که بیشترین تعداد نیروی کار استان را به خود جذب نموده بود، لذا با توجه به اوضاع اجتماعی و سیاسی آن دوران، همواره این محیط کارگری یکی از مهمترین مراکزی بود که مورد توجه گروه ها و جناح های سیاسی (به ویژه حزب توده) بود. چرا که اکثریت کارگران این کارخانه از قشر جوان، پرشور و از خانواده های بی بضاعت و محروم کرمان بودند و از طرفی عدم رضایت آنان از اوضاع اقتصادی و اجتماعی این تجمع بزرگ کارگری را مطلوب ترین مکان برای گروه های سیاسی مخالف حکومت نموده بود تا از این نیروی کارگری نهایت استفاده را بکنند. از این رو کارخانه خورشید به عنوان مرکز ثقل سیاسی استان کرمان در آن دوره، همواره صحنه اعتصابات، درگیری ها و بحث های سیاسی بود و به تعبیری پاتوق سیاسی تعدادی از کارگران، فرهنگیان و دانش آموزان ناراضی بود.
در آن مقطع زمانی، تازه آتش جنگ جهانی دوم فرو نشسته بود و رضاشاه به دلایلی که همگان می دانند از ایران تعبید شده بود و پسرش که جوانی ناآشنا به مسایل سیاسی و اجتماعی ایران بود، بر مسند قدرت نشسته بود. گروه های سیاسی و معترضانی که قبل از آن زندان و تبعید بودند، با فضای باز سیاسی که در ایران به وجود آمده بود، دوباره رمق و جانی گرفته و گرایش های سیاسی به ویژه طرفداران حزب توده فعالیت و مبارزات خود را آغاز کرده بودند.
وضعیت نابسامان کشور در این مقطع زمانی، اندکی بهتر شده بود، زندانی های سیاسی آزاد شده بودند و جمیع این عوامل، زمینه را برای به وجود آمدن تشکل های سیاسی فراهم کرده بود. در این گذر شهر کرمان نیز که کمترین بهره از آبادانی و عمران را در ادوار قبل داشت، از این قاعده مستثنی نبود. در جامعه کوچک و سنتی شهر کرمان نیز زمزمه های مسایل سیاسی و نارضایتی افشار مختلف جامعه به گوش می رسید، این مهم بیشتر در محیط های کارگری بیشتر و بهتر مشهود بود.
همان طور که گفتم، کارخانه خورشید علاوه بر اینکه تنها مرکز صنعتی و اقتصادی کرمان محسوب می شد، مهمترین کانون سیاسی این دیار نیز بود. در چنین اوضاع و احوالی، بنده به عنوان کارگری ساده در کارخانه خورشید کرمان مشغول فعالیت بودم. لازم به ذکر است محیط کارگری بهترین شرایط و مناسب ترین پتانسیل را برای تبلیغات و فعالیت های گروه های سیاسی، به ویژه آنانی که دم از حق و حقوق کارگران و عدالت اجتماعی و مساوات می زدنند، داشت. از این رو در کارخانه خورشید فعالیت تعدادی از کارگران به عنوان «توده ای» که از بیرون کارخانه تغذیه فکری و عقیدتی می شدند، به شدت رواج گرفته بود و روز به روز بر تعداد طرفداران آنان افزوده می شد. شعارهای آنان مبنی بر احقاق حق کارگران و برقراری عدالت اجتماعی بر کارگران جوانی که اکثراً از خانواده های بی بضاعت و محروم کرمانی بودند، جاذبه بسیاری ایجاد نموده بود. در بیان و تشریح مسأله فوق الذکر مبنی بر عدم اطلاع و آگاهی سیاسی کارگران کارخانه خورشید از مرام و اهداف گروه های سیاسی آن دوره، تنها به یک خاطره از این دوران بسنده می کنم، تا خوانندگان به وضوح دریابند که جذب و گرایش کارگران به این سمت و سوهای سیاسی، نه از سر آگاهی، بلکه تنها اعتراض و بیان محرومیت ها و کمبودها بود، و فریاد آنان تنها از سر درد بود و بس.
در سال ۱۳۲۸ و در پی ترور محمدرضا پهلوی، روزی در محوطه کارخانه دیدم عده ای کارگران را جمع نموده و برای آنان سخنرانی می نمودند. در سخنرانی ذکر شد که تمامی کارگران بایستی به تلگراف خانه کرمان بروند و در آنجا متحصن شوند. قبل از این که به تلگراف خانه برویم، از یکی از سرکارگرها که نقشی مؤثر در تهییج کارگران داشت، پرسیدم به چه علت باید به تلگراف خانه برویم و متحصن بشویم؟ سرکارگر کمی مکث نمود و گفت: والله به درستی نمی دانم، فقط می دانم گویا «مؤسساتی هست!»
حدود یک هفته بعد هنگامی که روزنامه «شهرآشوب» به کرمان رسید، متوجه شدم که علت رفتن ما در آن روز به تلگراف خانه و تحصن، درخواست برای تشکیل «مجلس مؤسسان» و انتخاب جانشینی برای شاه بوده است.
به هر تقدیر، نفوذ سیاسیون وابسته به چپ و راست کاملاً در محیط کارخانه خورشید به چشم می خورد و همانگونه که عرض نمودم به واسطه جذابیت شعارها و تبلیغات توده ای ها، کارگران بیشتر به این سمت تمایل داشتند. حتی در فروردین سال ۱۳۳۲ ش. هنگامی که در شوروی سابق «استالین» فوت نمود، به رغم آنکه بسیاری از کارگران کارخانه خورشید، شاید تا قبل از آن، نام استالین را هم نشنیده و نمی دانستند او کیست، به دستور عوامل حزب توده در کارخانه خورشید، مراسم تجلیل از «رفیق استالین» را برگزار نمودند».
بد نیست حال که صحبت از مسایل سیاسی رایج آن روزگار کرمان است به این مورد نیز اشاره نمایم، که یکی از گروه هایی که در آن دوره ظهور نمود و چندی در کرمان نیز فعالیت داشت«جمعیت هواداران صلح» بود. پیشینه این گروه به بعد از جنگ جهانی دوم در جلسه ای در «استکهلم سوئد» منعقد گردید، بر می گردد. تعدادی از سران کشورهای جهان که هوادار صلح و اجتناب از جنگ بودند، بیانیه ای مشترک امضا نمودند که به بیانیه استکهلم معروف شد. در ایران نیز این جمعیت تشکیل گردید و افرادی چون «ملک الشعرای بهار»، «سعید نفیسی»، آیت الله لنکرانی، آیت الله زنجانی و… عضو آن بودند. این جمعیت در ایران تا حدودی تکیه به حزب توده داشت. این جمعیت پس از آنکه در کرمان نیز تشکیل گردید، برای بیان نظرات و اعلام اهداف خود تصمیم گرفتند (سال ۱۳۳۰ ش) در میدان مشتاقیه مراسمی برگزار نمایند. از آنجایی که همیشه بین گروه هایی سیاسی در کرمان امکان درگیری و زد و خورد وجود داشت، این بار نیز چون گذشته این مراسم به آرامی پایان نگرفت و ماحصل آن کشته شدن یک نفر در مکان مزبور بود.
قتل جانگداز سرگرد سخایی
اما واقعه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ش و جریانان آن در کرمان یکی از مهم ترین حوادث آن سال ها بود.
در این دوران سرگرد «سید محمود سخایی» به عنوان ریاست شهربانی کرمان انتخاب و به این شهر آمده بود. وی جوانی برازنده و باسواد بود که از طرفداران نهضت ملی و دکتر محمد مصدق محسوب می شد. فرمانده لشکر کرمان نیز به عهده «سرتیپ سید فضل الله امان پور» بود. او با اینکه از نظر درجه نظامی از سرگرد سخایی بالاتر بود. اما چون مجبور بود در برخی موارد از فرمانده شهربانی تبعیت و تمکین نماید و از طرفی سرتیپ امان پور تمایل به شخص شاه داشت، لذا چندان دل خوشی از سخایی نداشت.
در این ایام، چون سرگرد سخایی به نوعی مرکزیت فعالیت های نهضت ملی و دکتر مصدق را بر عهده داشت، بنده و دیگر دوستان طرفدار این جریان، مرتباً با وی جلسه داشتیم و فعالیت هایمان را هماهنگ می کردیم، مثلاً برای انجام سخنرانی های تبلیغاتی، بنده با سرگرد سخایی و سرتیپ امان پور در ارتباط بودم، چرا که به طور معمول ماشین مورد نیاز را شهربانی و بلندگو و میکروفن را از ستاد لشکر تهیه می کردیم.
با نزدیک شدن به روزهای حساس و سرنوشت ساز اواخر مرداد سال ۱۳۳۲ ش. وقایع جدیدی حادث گردید سرهنگ «نصیری» که از طرف محمدرضا پهلوی نامه عزل دکتر مصدق را ابلاغ کرد، بازداشت شد و کودتای اول شکست خورد. شاه که به شدت ترسیده بود با همسرش «ثریا اسفندیاری» ابتدا به بغداد و سپس به ایتالیا فرار کرد. فرار شاه باعث شد فعالیت طرفداران مصدق به اوج برسد.
در روز 28 مرداد در پی کودتا، فضای سیاسی کشور در یک گردش 180 درجه ای به شکلی دیگر شد. با گذشت ساعاتی، خبرهای وحشتناکی از اوضاع ایران و شهر کرمان به من رسید ساعت 4 بعدازظهر رادیو تهران به دست کودتاچیان افتاده بود و خبرهای کودتا همگی تلخ بودند. در شهر کرمان نیز اوضاع به یک باره تغییر کرده بود. عده ای که بیشتر آنان درجه داران و استوارهای ارتشی بودند با لباس شخصی در جلوی دفتر حزب زحمتکشان کرمان در مشتاقیه تجمع نموده و به طرف شهربانی به راه افتاده بودند.
آنان پس از رسیدن به جلوی شهربانی کرمان با تعدادی از نیروهای شهربانی درگیر می شوند. سرگرد سخایی در ابتدا جهت جلوگیری از تنش بیشتر، به نیروهای شهربانی دستور می دهد تا از تیراندازی به آنان خودداری کنند و از آنان نیز می خواهد که متفرق شوند. اما چون با فحاشی و شدت عمل آنان مواجه گردید و متوجه نیت آنان مبنی بر حمله به شهربانی شد، با درک وخامت اوضاع، از پشت بام حمام ارتش خودش را به ستاد لشکر رسانید و از سرتیپ امان پور، امان خواست.
سرگرد سخایی در این واقعه همان کاری را انجام داد که خود دکتر مصدق نیز انجام داد. بدین معنی که وقتی مصدق متوجه شد تعدادی اوباش قصد حمله به منزلش را دارند، خود را به ستاد فرماندهی کودتاچیان (باشگاه افسران تهران) رساند و از آنان خواست که مطابق قانون با وی برخورد شود؛ اما متأسفانه این خواسته سخایی مورد قبول واقع نگردید و به رغم پناه بردن به ستاد لشکر، امان پور که در مدت ریاست سخایی بر شهربانی، محبوبیت سرگرد و تحقیر روزهای گذشته خود را نمی توانست فراموش کند، به ظاهر اگر به او پناه داد؛اما هنگامی که به بالکن ستاد آمد و از مردم خواست تا متفرق شوند، در پی درخواست آن گروه خشمگین که از او تقاضای استرداد سخایی را داشتند، با صدای بلند گفت: «سخایی اینجا نیست!» اما نه تنها از ورود آنان به ستاد جلوگیری ننمود، بلکه با اشاره دست به جمعیت نیز رساند که وی در دفتر او پنهان شده است.
تعدادی از آنان به ستاد وارد و پس از دستگیری سرگرد سخایی، او را به بالکن ستاد لشکر آورده و از طبقه دوم به پایین سرنگون ساختند. آن جمعیت به همین بسنده ننمودند و یکی از درجه داران با ماشین جیب ارتشی از روی بدن وی عبور نمود و استخوان های بدن نیمه جان وی را خرد نمود. سپس جنازه او را با طناب به ماشین بسته و از جلوی ستاد- از خیابان کاظمی- تا میدان مشتاقیه بر زمین کشانده و در آنجا نیز جسد بی جان و خرد شده او را که به دلیل کشیده شدن بر زمین، گوشت قسمت هایی از بدنش ریخته و پوست صورتش کنده شده بود، از تنه درختی آویزان کردند.
کرمان پس از انقلاب اسلامی
خوشبختانه پس از انقلاب اسلامی، استان کرمان دچار تحولات و تغییرات مثبت بسیاری گردیده است و به لطف کلیه مسؤولان و استانداران این چند دهه، سیمای احترام و سپاس از خدمات ارزنده تمامی استانداران کرمان- باز شاهدیم که هر گاه استاندار و مسؤولان استان بومی بوده اند، این تحولات و تغییرات شتاب بیشتری گرفته و تمامی هم استانی ها دلسوزی بیشتر و مؤثرتر را در تمامی عرصه ها لمس می کنند.
به هر حال، بدین بهانه فرصت را مغتنم شمرده و به استاندار نجیب و خوش فکر کنونی استان کرمان، جناب آقای «علیرضا رزم حسینی» که به عنوان سیزدهمین استاندار پس از انقلاب اسلامی، شصت و ششمین استاندار پس از انقلاب مشروطیت و صد و چهل و ششمین استاندار پس از استقرار حکومت صفویه، بر اریکه استانداری کرمان تکیه زده اند، ضمن عرض خسته نباشید و طلب خدا قوتی برای وی به عنوان کسی که هفت دهه در بطن فعالیت های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی استان حضور داشته ام، بار دیگر همان جمله ای که قریب به پنج دهه پیش به شهردار بومی کرمان گفتم، می گویم و یادآور می شوم، آقای رزم حسینی اگرچه عمر خدمت بسیار کوتاه و گذراست؛ اما حافظه تاریخ ماندگار و جاودان است لذا شما به دلیل بومی بودن زیر ذره بین اقشار مختلف جامعه قرار گرفته و لاجرم وظیفه ای مضاعف دارید.
جناب آقای رزم حسینی، هدف بنده از بیان این جملات، تعریف، تمجید و تملق گویی نیست، بلکه به عنوان کسی که پنج دهه قبل با افرادی چون: یحیی واحدی، حاج اکبر نکویی، حسین داودی، محمد دانشور، حاج میرزا عبدالرحمانی، حاج محمد زند رحیمی، برادران نمازی (دایی های شما) و… با تأسیس انجمن محلی ابوحامد، دغدغه خدمت به همشهریان داشتیم، در چند جلسه ای که از نزدیک با افکار، تعلقات، دغدغه ها و دلسوزی شما آشنا شدم، وظیفه خود دانستم به مانند نصایح و اندرزهای یک پیر موی سپید به جوانان، ضمن تشکر و سپاس از افکار بلند، آرزوی قلبی و فعالیت هایتان مبنی بر پیشرفت و عمران این استان، یادآور شوم؛
– بنا بر مسؤولیت ها و وظایفی که در چند دهه اخیر داشتم، با استانداران زیادی حشر و نشر داشته و از نزدیک به بسیاری از اقدامات عمرانی و اجتماعی آنان اشراف داشته، به خود می بالم که اکنون سکان استانداری کرمان در دست کسی است که دغدغه اصلی او مردم و رفع احتیاجات آنان و بالاتر آنکه در پی مطالبه گری مردم استان خود است.
– برای اولین بار شاهد بودم، استانداری با صراحت، شجاعت و صداقت کامل، از امکانات، درآمدها، هزینه ها و اعتبارات بخش های کشاورزی، صنعت، تجارت، معادن و… استان صحبت نماید و ضمن محرم دانستن جمیع مردم استان، آنان را به همکاری و همیاری دعوت نماید.
– بیان صادقانه مشکلات و معضلات استان و ارایه راهکارهای مناسب و منطقی، یکی از ویژگی های شخصیتی شماست که بنده در چندین جلسه سخنرانی مشاهده نمودم. از جمله هنگامی که صحبت از مناطق محروم استان و ساختن خانه های قوطی کبریتی به جای کپرهای سنتی و مورد علاقه مردم در قلعه گنج، کهنوج، منوجان و… و همچنین از معادن غنی سنگ کرومیت و زمین های کشاورزی مستعد بی نظیر این منطقه در جهان و… کردید، می توان احساس دلسوزی و همدردی واقعی را در آن دید.
بومی بودن، سوابق درخشان در سپاه پاسداران و فعالیت در حوزه های مختلف اقتصادی، از جمله ویژگی های مثبت و مهم است که اینک می توان ثمرات آن را در عملکرد شما دید. تفاهم نامه چند صد هزار میلیاردی جهت اجرای طرح های عظیم 9 گانه با قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) که اجرای آنان چهره کرمان را دگرگون خواهد نمود، خود بهترین دلیل بر این مدعاست و بی تردید تمام بزرگوارانی که در مسایل اجرایی دستی داشته و دارند، می دانند که اجرای چنین طرح هایی با اعتبارات عمرانی دولتی تا صد سال هم عملیاتی نمی شد. آن هم در استانی که درآمد عمرانی شهرداری مرکز استان با تمام خوش بینی حدود یک صد و پنجاه میلیارد تومان در سال است.
انتخاب مسؤولان و مدیران بومی فهیم، مجرب و دلسوز، از دیگر ویژگی های مدیریت جناب عالی هست که مطمئناً همکاری افرادی چون جناب آقای ذکا اسدی (معاونت سیاسی و امنیتی)، آقای سیف اللهی (شهردار) و… با حضرت عالی در آینده ای بسیار نزدیک، ثمرات آن نصیب مردم قدرشناس این دیار خواهد گردید. به هر تقدیر، هم استانی های عزیز و فهیم، شما را در لیست آن دسته از استاندارانی قرار می دهند که ضمن داشتن دانش و مهارت لازم جهت ایجاد تحولی مثبت در تمامی عرصه های استان، به دلیل بومی بودن و تعلق ذاتی به این آب و خاک، ان شاءالله نام افراد خدومی چون شما را برای همیشه به نیکی و خوش نامی ثبت خواهند کرد.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *