پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | از بیرون قوی و از درون ضعیف

از بیرون قوی و از درون ضعیف





از بیرون قوی و از درون ضعیف

۲۱ آبان ۱۴۰۲، ۲۳:۲۱

«من آن­قدرها اهل داستان نبودم. از جادوگرها و پری‌­ها و یکی بود یکی نبود و «تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند» اصلاً خوشم نمی‌­آمد. این­ها شکل زندگیِ واقعی نیستند. من از خون و ماجرا و دل‌وجرئت داشتن خوشم می‌­آمد.»

«دیوید آلموند»، نویسندهٔ کتاب که از قدرتمندترین داستان‌­نویسان ژانر رئالیسم جادویی است، از شگرد «داستان در داستان»، قصه را روایت می­‌کند و در پایان از جادویی عجیب پرده برمی‌­دارد. داستان یازده بخش به‌هم‌پیوسته است که راوی آن پسری نوجوانی به‌نام «بلو بیکر» است. «شاید باور نکنید ولی واقعیت دارد.» داستان با این جمله شروع می‌­شود. روایتی که از نگاهِ خود «بلو بیکر» هم باورکردنی نیست.

«بلو»، پسر نوجوانی است که با خانواده‌­اش زندگی می­‌کند؛ یک خانوادهٔ­ شادِ معمولی! اما قلب پدر خانواده از کار می‌­افتد و ناگهان همه‌چیز تغییر می­‌کند. «بلو» می‌­داند که خانواده و علی‌الخصوص خودش چقدر به حضور پدر نیازمند بوده است. مخارج خانواده و جملهٔ­ سنگینِ مادر که می­‌گفت پسرها برای اینکه خوب بار بیایند به پدر نیاز دارند، ذهن او را مغشوش کرده است.

 

«بلو» مشاوری دارد به اسم خانم «مولُوی» که مشوق اوست تا افکار و احساسات خود را برای التیام این زخم به‌روی کاغذ بیاورد. خواسته‌­ای که از نظر بلو احمقانه است. او، از درون به‌هم ریخته و نمی‌­تواند این افکار و احساسات را آن­طوری که واقعاً هست، نشان دهد و این را حتی خودش هم نمی‌­داند. مگر زمانی که شروع به نوشتن داستانِ «وحشی» می‌­کند. داستانی که در پایان، او را متوجه حضور آشفتهٔ­ خودش می‌­کند.

 

داستان با دو فونت نوشته شده، و نوشته­‌های «بلو» و داستان اصلی به‌خوبی از هم تفکیک شده است. وجود غلط املایی در جاهایی نشان از کوچک بودن سن راوی در زمان نوشتن داستانش دارد. «پسربچه­ وحشی‌ای بود که در جنگل برجس وودز زندگی می‌کرد. او نه خانواده­‌ای داشت و نه دوستی، اصلن نمی‌­دانست از کجا آمده. او هتا نمی‌­توانست حرف بزند. اگر یک وقت کسی او را می‌­دید، پسر وحشی تعقیبش می‌­کرد، می‌­کشتش، گوشتش را می‌­خورد و استخان‌­هایش را داخل چاله‌­ای قدیمی می‌­ریخت. او وحشی بود. واقعن وحشی بود.»

 

قطعاً شنیدن این داستان، برای کسانی که با گروه سنی نوجوان سروکار دارند، روایت غیرمتعارفی نیست. عصری که رسانه­، انیمیشن­‌ها و حتی بسیاری از داستان‌­ها به روایت‌­های تازه­ و ملموسی از جنگ، خشونت، پرخاشگری و پایمال شدن حقوق کودکان پرداخته‌­اند، می‌­توان به‌راحتی متوجه این مطلب شد که ذائقه­ٔ نوجوان امروز دستخوش چه تغییراتی شده است و این داستان برای نوجوانان بالای ۱۲ سال مناسب‌­تر است.

«بلو» راوی داستان، در بخش یک از خصوصیات پسربچهٔ­ «وحشی» داستانش گفته، و در کنار آن، تصاویر نیز به‌خوبی به شرح جزئیات پرداخته‌­ است و این پرداخت درست و پیوند تصویر و روایت، مخاطب را با جریان ذهن سیال نویسنده آشنا می‌کند. در بخش‌­های بعدی «بلو» از وضعیت و مشکلات ِزندگی حقیقی‌­اش می‌­گوید. مشکلاتی که از قبل مرگ پدر شکل گرفته بود. زمانی که او در مدرسه، درگیر قلدربازی‌­ها و شرارتِ نوجوانی بزرگتر از خودش به اسم «هاپر» شد. حس نفرت، سوگِ پدر و ضعف او در مقابله با «هاپر»، یک درهم­‌ریختگی و خشم در«بلو» به‌وجود می‌­آورد که او را مجاب به نوشتن داستان «وحشی» می‌­کند. داستانی که روایت خشم فروخورده­ و انتقامی­‌ست که در تخیلات او به‌راحتی انجام­‌شدنی­ است.

 

در جایی از داستان، «بلو»، پسربچه­ٔ وحشی را با «هاپر» رودررو می‌­کند. تصاویر فوق‌­العاده­ٔ داستان اثر «دیو مک‌­کین»، نقش حائز اهمیتی در پیش­برد ِداستان دارند. تصاویر نیمه‌برهنهٔ­ پسر وحشی، چاقوی دستش، دود سیگارِ هاپر و صورت غمگین و چشمان درشت و مضطرب پسر همه نشان از قدرت تصویرگر کتاب است.

«وحشی هیچ­وقت همچین آدمی ندیده بود. چرا او جوری به سیگار پُک می‌­زد که انگار می­خاست تا ته دلش را بسوزاند؟ فایده­ی این کار چی بود؟ دلش می‌خاست پسر نزدیک­تر بیاید تا بتواند او را بکشد و تکه تکه کند و توی چاه بیندازد.»

«بلو» با خلق این داستان، حس بهتری از خودش دارد. یک وحشی درون که به او کمک می‌­کند با خشونت مقابله کند. او داستانی می‌­نویسد، نه شبیه به هیچ داستان دیگر و تلاش دارد با قدرت کلمات، اندکی از غم خود بکاهد. داستانی تأثیرگذار از زخم‌­هایی که به تدریج التیام می‌­یابند.

 

او به‌تدریج خودش و خواهر کوچکترش «جسی» را نیز به داستان وارد می‌­کند. «وحشی» به‌غیر از خانوادهٔ­ «بلو» از کشتن هیچ­‌کس و هیچ‌چیز دریغ نمی‌کند. تا شبی که «وحشی» شبانه به سراغ «هاپر» می‌رود و مرز واقعیت و خیال درهم می‌­آمیزد. او بر شرارت «هاپر» غلبه می‌­کند، انتقامش را می‌­گیرد و ضعف‌هایش را جبران می‌­کند. دو روایت کنارِ هم قرار می‌­گیرند، «بلو» به داستان خودش وارد می‌شود و «وحشی» به زندگی «بلو»، و «بلو» رفته‌رفته به سؤالاتی در مورد هویت خودش و «وحشی» فکر می‌­کند.

«آن روز حس کردم خودم درست درون داستان وحشی هستم. همان­طور که وحشی درست درون من زندگی می‌­کرد. یک جورهای عجیبی، غم به ما کمک کرد تا دوباره به شادی برسیم.»

 

داستان «وحشی» نوشتهٔ «دیوید آلموند» که با همکاری نشر هوپا و آفرینگان به چاپ رسیده، نخستین‌بار در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و برندهٔ جایزه­ٔ «هانس کریستین اندرسون» شده است. دیوید آلموند این کتاب را به آن­هایی تقدیم کرده که وحشی درون خود را کشف کرده‌اند و می‌­گوید: «داستان‌­ها موجودات زنده‌­ای هستند که منتظر من‌­اند؛ به‌محض اینکه شروع به نوشتن می‌­کنم، گویی خودشان، خودشان را ادامه می‌­دهند.»

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

امین فکری

خیلی خوب بود

حسن

خانم تونی یادداشت شما خواندم ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *