پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | نسلِ جدید با انگشتانی امیدبخش

نسلِ جدید با انگشتانی امیدبخش





نسلِ جدید با انگشتانی امیدبخش

۱۱ تیر ۱۴۰۳، ۱۶:۳۰

«آدم بزرگ‌ها درباره همه چیز، فکرهای از پیش شناخته شده‌ای دارند که وادارشان می‌کند بدون فکرکردن حرف بزنند و می‌دانیم که فکرهای از پیش ساخته شده، عقاید نادرستی بوده است. این عقاید مال سال‌ها پیش است و معلوم نیست به دست چه کسانی ساخته و پرداخته شده است.»
«تیستو سبز انگشتی» تجربه سورئال بی­نظیر در دنیایی است که در آن رویاها به حقیقت می‌­پیوندند. داستان درباره پسر کوچولوی موفرفری با چشمانی آبی­ است که در خانواده‌ای متمول و مرفه در میرپوال به دنیا آمده است. پدر تیستو، تاجر توپ‌های جنگی است و ماجرا از رفتن تیستو به مدرسه شروع می‌شود.
«آقا! فرزند شما مثل دیگران نیست، نگهداری او برای ما غیرممکن است.» نامه تاثیرگذار معلم تیستو به خانواده‌­اش، داستانِ تیستو را به جریان می‌­اندازد. تمرکزِ داستان بر تغییر افکار از پیش ساخته شده است و برقراری صلح، ساختار و پیکره داستان، را شکل می‌دهد.
داستان از رویارویی با تاثیر پیش‌بینی نشده‌ مدرسه می‌­گوید. از انتظار و معجزه‌ای که یک خانواده در قبال رفتن فرزندش به مدرسه دارد. راوی سوم شخص، آن‌قدر با ایهام از مدرسه صحبت می‌کند که تشخیص کنایی بودن جملات برای مخاطب، سخت می‌شود. اما برخلاف انتظار معمول جامعه، خانواده‌‌ تیستو نه تنها فشار و سخت‌گیری را بیشتر نکرد و ناامید نشد، بلکه به روش دیگری روی آورد.
«دیگر برای تیستو، با عجله نان ‌‌و کره خوردن، کیف به دنبال کشیدن و مشت‌مشت صفر در جیب داشتن، تمام شده بود. زندگی جدیدی داشت شروع می‌شد.» درست همان‌طور که بسیاری از مهدکودک‌­ها و مربیان در سراسر جهان به این نتیجه رسیده‌­اند که بهترین راه برای یادگیریِ کودکان، مواجهه­ مستقیم آنها با طبیعت است، داستان هم بر این موضوع تاکید دارد که زمین بهترین تسهیل­گر کودکان است و مخاطب را به حفظ و نجات کره‌ زمین فرا می‌خواند.
«آقای پدر، فکر درستی کرده بود که می‌خواست درس را از باغ شروع کند، درس باغ، در واقع درسی بود از زمین. زمینی که روی آن راه می‌رویم، زمین منشا همه چیز است.» و در ارتباط با همین زمین است که معجزه داستان به وقوع می‌پیوندد. انگشتان امیدبخش تیستو، که سبزکننده بودند و بلافاصله بعد لمس هر دانه‌، گلی از آن می‌روید، و تیستوی سبزانگشتی نامیده می‌­شود.
این اثر کلاسیک فرانسوی برای کودکان که در ژانر فانتزی است، با ترجمه روانِ «لیلی گلستان» در انتشارات «کانون پرورش فکری کودک و نوجوان» به چاپ رسیده است. کتابی که از امید می­‌گوید و ما را وادار به تفکر در مفاهیم زندگی می‌­کند. خط سیر اخلاقی داستان، بر جنگ و صلح متمرکز است. در اوایل داستان، خواننده متوجه می­‌شود که پدر تیستو با اسلحه معامله می‌­کند. در حالی­که متن، قضاوت روشنی در این مورد ارائه نمی‌­کند، کودکانی که داستان را امروزه می‌­خوانند، ارتباط بین اسلحه و پلیدی را متوجه می‌­شوند. سؤالات مکرر تیستو و ناتوانی بزرگسالان در پاسخگویی مؤثر به این سؤالات، مشکلاتی را در دنیای تیستو آشکار می‌­کند که مسبب مکاشفه تیستو خواهند بود. او نابرابری ثروت و وحشت جنگ را زیر سوال می‌­برد. تیستو در ادامه یادگیری‌اش درباره لزومِ نظم و ترتیب در جامعه، با پدیده‌ دیوار آشنا می‌شود. زندان غم‌باری که مکان مجازات انسان‌های بی‌نظم است. وقتی پیشنهادهای او برای بهبود این چیزها توسط بزرگسالان اطرافش، نادیده گرفته می‌­شود، تیستو از قدرت خود برای پُرکردن زشتی‌­ها با گل استفاده می‌­کند. در نهایت راه‌حل‌های او جواب می‌دهد؛ گل‌ها مردم را خوشحال و در نتیجه رنج‌هایشان را فراموش می‌کنند.
«-برای مبارزه با فقر و خطرهایش چه باید کرد؟ کمی فکر کنید… باید چه داشته باشیم؟
تیستو: آهان، شاید باید اسکناس داشته باشیم.
-نه، باید انضباط داشته باشیم.
تیستو: این انضباطی که دائم از آن حرف می‌زنید، راستی وجود هم دارد؟ من که فکر نمی‌کنم.»
از نگاه تیستو، زیبایی و عدالت چیزهایی کاملا طبیعی بوده و این موضوع تداعی‌کننده‌ این است که تیستو از کودکی، با هیچ زشتی مواجه نشده است. در حالی‌که تعداد قابل ملاحظه‌ای از کودکان در سراسر دنیا با زشتی‌ها و پلیدی‌ها مواجه هستند و مواجهه با زیبایی، حق طبیعی همه کودکان است. قطعا درک این موضوع برای کودکان بی‌پناهی که همیشه در رنج و فقر زندگی کرده‌اند، سخت و ناگوار خواهد بود.
داستان از بیست بخش کوتاه تشکیل شده که در بخش اول، اشاره‌ای به روز به‌دنیا آمدن ِ تیستو می‌کند. این مضمون، تعمیم از روزی­ست، که آدمی برای پا گذاشتن و ورود به زندگی زمینی، هنگام ترک حریم خانه بهشتی خود، درجاتی از دلهره و ترس از دست‌ دادن را تجربه می‌­کند و در انتقال به دنیای زمینی با ترس ناشناخته‌ای مواجه می­‌شود.
در جایی از داستان نیز آیین نامگذاری تیستو، کنایه‌ای است به آدم‌بزرگ‌ها که گاهی بدون اینکه از علت انجام کاری آگاه باشند، سراغ آن می‌روند و از تامل‌کردن درباره تغییر عقاید از پیش ساخته‌شده گریزانند. درحالی که کودک امروز، به بحث و گفتگو می‌نشیند و مدام به دنبال چرایی‌ست تا صدایش شنیده شود. خانواده تیستو، طبق انتظاراتش می‌خواهد که او درنهایت ارباب میرپوال شود، و حلقه­ اداره کارخانه، نسل به نسل ادامه پیدا کند. اما درنهایت تیستو، کارخانه اسلحه‌سازی پدر را به گل‌سازی تبدیل می‌کند و بی‌آنکه رد و نشانی از خود برجای بگذارد، ناپدید می‌شود…
«تیستو: چرا این آدم‌ها در کلبه‌هایی که بیش‌تر به لانه‌ خرگوش می‌ماند، زندگی می‌کنند؟
-برای اینکه خانه ندارند!
-چرا خانه ندارند؟
-برای اینکه کار ندارند.
-چرا کار ندارند؟
-برای اینکه شانس ندارند.
-پس این‌ها هیچ چیز ندارند.
-بله تیستو، بدبختی یعنی همین!
_راستی بدبختی آدم‌ را بدجنس هم می‌کند؟»
تیستو که در شروعِ داستان با باغبان پیری دوست شده، در انتهای داستان در مواجهه با مرگ او، پرسش‌های بی‌جوابِ بسیاری را در ذهنش می‌­گذراند. نویسنده از همان ابتدای داستان اذعان می‌کند تیستو، مقدس و پیغمبر نیست. اما «تیستو یک فرشته بود.» آخرین جمله از داستان تیستو است، داستانِ نمادینی،که تیستو را نماد نسل جدیدی که مدعی است، عقاید از پیش ساخته شده نمی‌توانند راهی به مغز آن‌ها پیدا کنند. داستان‌هایی که سن و زبان و زمان نمی‌شناسند و سال‌ها خوانده می‌شوند.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر