پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | اصرار بر امر کهنه برای زندگی دریاچه

اصرار بر امر کهنه برای زندگی دریاچه





اصرار بر امر کهنه برای زندگی دریاچه

۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ۲۲:۴۹

از همان زمانی که تراز دریاچه ارومیه در دههٔ ۱۳۸۰ به‌صورت مستمر کاهش می‌یافت، جامعهٔ مدنی شامل فعالان و متخصصان آب و محیط‌زیست و شهروندان طبقهٔ متوسط آذربایجانی دربارهٔ اهمیت حفظ این دریاچه و ضرورت احیای آن به فعالیت پرداختند. این کنشگران توانستند مسئلهٔ ارومیه را به‌صورت محدود در دولت احمدی‌نژاد و سپس به‌صورت خیلی جدی‌تری در دولت روحانی به اولویت تبدیل کنند. بدین‌منظور دولت به گروهی از متخصصان مأموریت داد تا راهکارهای لازم برای احیای دریاچه را ارائه دهند. در این زمان شناخت عمومی نسبت به دریاچه ارومیه، تبعات خشکی‌اش و پیچیدگی‌های احیایش محدود بود و همین عامل امکانی را فراهم کرد تا هیئت متولی خیلی زود بتواند اولاً با هشدارهایی که جدید و بزرگ بود، دربارهٔ ارومیه حساسیت اجتماعی ایجاد کند و ثانیاً نسخه‌ای را به‌عنوان راهکار منطقی و قابل‌اطمینان برای آنچه احیا می‌نامید، به دولت بقبولاند. برخلاف هزینه‌های اجتماعی احیا که معمولاً مسکوت می‌ماند، متولیان احیا از همان ابتدا نسبت به هزینه‌های بالای اقتصادی این کار صراحت داشته‌اند.

 

بااین‌حال، برای امکانپذیر کردن تخصیص بودجه‌های بزرگ در شرایط تحریم و محدودیت منابع مالی، از طریق حساس‌سازی جامعه، دولت تحت‌فشار قرار می‌گرفت. ایده‌ای که به‌عنوان عقل سلیم طرح شد، این بود که اگرچه هزینه‌های احیا زیاد است، اما مواهبش نسبت به خشکی می‌چربد و راهکارها هم مشخص است. برای این هدف جامعه با هشدارهایی همچون «اگر ارومیه خشک شود، توفان نمک تا نزدیکی تهران می‌رسد، یا تبریز تخلیه می‌شود و چندین میلیون مجبور به مهاجرت می‌شوند یا اراضی کشاورزی حاشیهٔ دریاچه شوره‌زار می‌شوند»، نسبت به مسئله حساس شد. هزینه‌هایی که در مسیر احیای دریاچه به رسمیت شناخته می‌شد، منابع مالی‌ای بود که برای اجرای پروژه‌ها بر دوش دولت قرار می‌گرفت. 

 

در عوض هزینه‌هایی که کشاورزان قرار بود بر اثر کاهش مصرف آب متحمل شوند، نیازی به طرح نداشت. در یک ساده‌سازی و قلب واقعیت، کشاورزان آب را مصرف نمی‌کردند؛ بلکه هدر می‌دادند و نشانه‌اش نیز سیب‌های گندیدهٔ انباشت‌شده در کنار جاده‌ها بود. اکنون دولت در حین پرداختن به احیای دریاچه می‌توانست به وضعیت کشاورزی آنها نیز سروسامانی بدهد تا وضعیت آنها نیز همچون دریاچه مطلوب شود. بنابراین، کافی بود دولت هزینه کند تا موقعیتی پیش آید که همه و در رأس آن خود دریاچه منتفع شوند. در این نقطه یک همگرایی میان دریاچه‌ای که خطرات خشکی‌اش بزرگ بود، جامعه‌ای که نسبت به این موضوع حساسیت و دغدغه داشت و نسخه‌های شفابخشی که در اختیار دولت قرار داده شده بود، موجب شد که دریاچه ارومیه تبدیل به دستورکاری اولویت‌دار در کشور شود.

 

سال‌های ابتدایی اجرای برنامهٔ احیای دریاچه ارومیه همراه با آثاری بود که امکان دامن زدن به خوش‌بینی‌های قبلی را فراهم می‌کرد و دولت نیز فرصت تبلیغ دربارهٔ موفقیت نجات دریاچه و قرار دادن آن در مسیر احیا را کسب کرد. با کاهش سطح دریاچه طی سال‌های قبل عملاً تبخیر به‌قدری کاهش یافته بود که با ورود آبی کمتر از قبل می‌شد تراز دریاچه را ثابت نگه داشت. بارش‌های مناسب و سیلاب نیز به کمک دریاچه آمد و در کنار این موارد اقدامات مقطعی همچون رهاسازی آب سدها و لایروبی و اتصال رودخانه‌ها نتایجی در افزایش تراز دریاچه در برداشت. ولی گذر زمان عواملی را که برای برپایی جشن احیا دور هم جمع کرده بود، تغییر داد. به‌رغم صورت‌بندی اولیه از مراحل اطمینان‌بخش احیا که مورد اجماع متخصصان و تصویب مسئولین قرار گرفته بود، واقعیت چهره‌ای جدید از خود نمایان کرد. به‌طوری‌که خوش‌بینی اولیه جای خود را به درک پیچیدگی‌های واقعی کاهش میزان تبخیر در حوضه و کم‌اثر بودن اقدامات مقطعی داد. حتی در شرایط ناتوانی از کاهش مصارف آب حوضه، امیدواری نسبت به پروژه‌های بسیار گران‌قیمت انتقال آب از رودخانهٔ زاب نیز کم‌رنگ شد. با‌این‌حال، تنها ابزاری که در دست متولیان احیا باقی مانده بود، اصرار بر استمرار اقدامات مقطعی بود که بدون ابتکاری برای کاهش سطح زیرکشت یا تغییر نوع کشت، کم‌اهمیت و بی‌اثر بود. درنتیجهٔ این وضعیت سیاستمداران به‌تدریج اعتمادی را که به متخصصان مبنی‌بر سهل‌الوصول بودن برنامه‌شان داشتند، از دست دادند. حتی در سال‌های پایانی دولت روحانی نیز می‌توان تغییر رفتار را در میان دولتمردان مشاهده کرد.

 

حساسیت ساخته‌شده برای جامعه نیز نمی‌توانست تا ابد ماندگار باشد. بعد از تبلیغات اولیه مبنی‌بر قرار گرفتن دریاچه در مسیر احیا، خشک شدن بخش‌های وسیعی از دریاچه به اخبار راه پیدا کرد. جامعه درحالی تصاویر دریاچهٔ خشک‌شده را می‌دید که تجربهٔ ملموسی از آسیب‌های گسترده‌ای که هشدارش داده می‌شد، قابل‌مشاهده نبود. بنابراین، مردم نیز دیگر متخصصان را جدی نگرفتند و وحشت از هشدارها جایش را به بی‌حسی نسبت به آن داد. از سویی دیگر، برنامهٔ احیا به سد محکم مقاومت جامعهٔ کشاورزان خورد. جامعه‌ای که برنامهٔ احیا از یک‌سو آنها را نادیده گرفته بود و از سوی دیگر می‌خواست هزینه‌های سنگینی بر دوشش قرار دهد. دولت برای این گروه تنها تکلیف تعیین کرده بود و حاضر نبود در مورد حقوق آن بیندیشید (حداقل بعد از آنکه طرح بسیار مبهم «نکاشت» کنار گذاشته شد). اگر چه به‌دلیل ضعیف و پراکنده بودن کشاورزان می‌شد آنها را در برنامه‌ریزی ندید و نشنید، ولی در عمل به‌خاطر دسترسی نسبتاً راحت به آب در جنوب و غرب دریاچه ارومیه، جمع آنها قدرت بالایی برای مقاومت در برابر برنامه‌های کاهش مصرف آب داشتند. بنابراین، برخلاف جامعه‌ای که قرار بود برای مطالبهٔ احیای دریاچه حول وعده‌هایی مبهم بسیج شود (آن‌هم بدون اینکه جامعهٔ مدنی متشکلی نمایندگی‌اش کند)، کشاورزان برای حفظ منافع ملموس و مادی خودشان تأثیرگذار هستند.

 

اکنون نیروهای اجتماعی‌ای که برای پیگیری احیای دریاچه ارومیه شکل گرفته بودند، به‌شدت تضعیف شده‌اند و رفتار دولت فعلی را نیز باید در چنین بستری فهمید. درحالی‌که دریاچه صرفاً در حد یک اسم میان اخبار اهمیت پیدا می‌کند و منافع و نیروهای مادیت‌یافته‌ای برای احیای آن مطرح نیست، دولت به لفاظی‌های پوچ همچون «فاز نرم‎افزاری احیا»ی رئیس سازمان حفاظت محیط‌زیست یا دستاوردهای غیرواقعی همچون «افزایش تراز دریاچه» از سوی مدیر اجرایی احیای دریاچه ارومیه و استاندار آذربایجان‌غربی بسنده می‌‎کند. انتشار داده‌های تراز دریاچه نیز متوقف می‌شود تا بدون حتی لحظه‌ای جلب‌ توجه جامعه بتوان بر همین مسیر ادامه داد. بااین‌حال وضعیت کنونی دولت و جامعه صرفاً حاصل بی‌خبری و ناآگاهی نیست؛ بلکه ماحصل درس‌ها و آموخته‌هایی است که از سال‌هایی که دریاچه ارومیه در دستورکار قرار داشت و اعتمادی که به متخصصان شده بود، به دست آورده‌اند. جامعه نسبت به هشدارها دربارهٔ دریاچه بی‌اعتماد یا غیرحساس شده است و دولت تصور می‌کند احیای دریاچه جز هزینه چیزی برایش ندارد و رفتار امروز نتیجهٔ طبیعی این دانش جدید است.

 

باوجوداین، مطالبه‌گران احیای دریاچه بر همان دانش و ابتکاراتی اصرار دارند که اعتبار اجتماعی‌اش را میان مردم و دولت از دست داده است. ابتکارات برای احیای دریاچه خلاصه می‌شود به ذکر مصیبت خشکی سطح زیادی از آن در تابستان و درخواست رهاسازی نمادین و کم‌اثر چند صد میلیون مترمکعب آب از سدها در زمستان. بدون اینکه ایده‌ای برای کاهش واقعی میزان تبخیر در حوضه و مواجهه با هزینه‌های زیاد و شکل دادن به ظرفیت‌های محقق کردن آن مطرح باشد. این شیوه، اصرار بر امری است که تاریخ مصرفش به پایان رسیده است. آنچه خود رو به موت است، قرار است به داد احیا برسد. من درحالی از منقضی شدن رویهٔ گذشته برای شرایط حال حرف می‎زنم، که توهمی هم از داشتن راهکار در چنته ندارم. بااین‌حال، معتقدم اگر متخصصان همچنان بر این باورند که باید به فکر دریاچه ارومیه بود، نیازمند بازاندیشی‎هایی هستیم که باید طرح بحثش باز شود. برای باز کردن امکان گفت‌وگو و خلق شکل‎های جدیدی از دانش و ابتکار، شاید دو پیشنهادی که در ادامه می‌گویم، راهگشا باشد.

 

اول: درکی واقع‎بینانه دربارهٔ تغییر شرایط دریاچه ارومیه مستلزم پذیرش این موضوع است که چنین مسئله‎ای نمی‎تواند درون فضایی صلح‎آمیز که همه در آن برنده هستند، تصور شود. هر شکلی از تغییر جریان آب ماحصل تخاصم و به‌وجود‌آورندهٔ تخاصم میان بهره‎برداری‎های از آن است. دولتی استعلایی که پیگیر خیر عمومی است، در چنین شرایطی وجود ندارد. حتی اگر دولت خودش یکی از نیروهای متخاصم نباشد (به فرض محال)، انتخاب‎هایی می‎کند که هزینه‎ها و منافعی برای گروه‎های مختلف دارد. خیر عمومی‎ای که از آن حرف زده می‌شود تا دولت پیگیرش باشد، بسیار مبهم و بحث‎برانگیز است. 

 

جامعه یک کل واحد نیست که بتوان ادعا کرد احیای دریاچه به‌ نفعش است. حتی اگر بر‌اساس تعاریفی مورد اجماع توافق کنیم دریاچهٔ احیا‌شده در مقیاس کلان به نفع کشور است، باید پرسید که در سطوح خرد چه کسانی قرار است هزینه‌های آن را متقبل شوند و چطور می‎توان با مقاومت آنها مواجه شد؟ در چنین شرایطی هر سیاستی برای احیا به‌جای تمرکز صرف بر تعیین تکالیف، باید به حقوق نیز توجه کند. حتی اگر الزام دموکراتیک چنین رویه‎ای برایمان مهم نباشد، رویکردی پراگماتیستی برای اجراپذیر بودن برنامه‎ها و راهکار داشتن برای مواجهه با قدرت بهره‌برداران فعلی، مستلزم چنین نگرشی است.

 

دوم: اگر بپذیریم جامعه نسبت به هشدارهای قبلی دیگر حساسیت ندارد، باید به‌شکلی جدید از اهمیت داشتن دریاچه ارومیه مادیت بخشیم. همچنین باید دربارهٔ تعریف «احیا» برای دریاچه مبتنی‌بر شرایط زمانهٔ حاضر و پتانسیل‎های موجود بازاندیشی کنیم. برخلاف ادعایی که تراز اکولوژیک را امری طبیعی و نه انتخابی-انسانی می‎داند، هیچ مفهومی نمی‌تواند تماماً طبیعی باشد و هر شکلی از دریاچه ارومیه در شرایط حاضر نیز موجودی تا حدی انسانی و اجتماعی‌شده است. وقتی توانستیم معنای جدیدی از احیا را که امکانپذیر و متناسب با شرایط فعلی باشد استقرار ببخشیم، باید بتوانیم نیروهای سازمان‌یافته‌ای درون جامعهٔ مدنی و دولت برای پیگیری این هدف شکل دهیم. تغییر شرایط دریاچه ارومیه فراتر از اقدامات مقطعی است و پشتیبانی جامعه و موظف کردن دولت برای پیگیری بلندمدت نیز نیازمند گفتمانی جدید حول اهمیت و اولویت دریاچه ارومیه و به‌طورکلی حفظ منابع آب و محیط‌زیست است. در گفتمان فعلی و رویکردی که به توسعه و محیط‌زیست وجود دارد، دور از ذهن است که دولت و جامعه بتواند هزینه‌های سنگین اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تغییر وضعیت دریاچه ارومیه را بپذیرد.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر