«هنریک» آبروی سازمان محیط زیست بود
اوایل سال 50 زمانی که مسئولیت اداره كل محیطزیست استان خوزستان را داشتم هر چند وقت مقالاتی با امضای هنریک مجنونیان به دستم میرسید که از اولین مقالات علمیمحیط زیست بودند که براى استان ها فرستاده میشدند. من هم آنها را تکثیر کرده و برای مطالعه محيط بانان به تمام ادارات شهرستانهای استان میفرستادم. آن زمان روسای محیط زیست استان ها اغلب از سرهنگهای بازنشسته بودند و هنریک به من میگفت تو تنها کسی هستی که این مقالات را خوانده و مرا تشویق به ادامه آن میکنی. بعدتر ارتباطم با او بیشتر شد و در سفری که به تهران داشتم هنریک را از نزدیک دیدم. به نظر من او بین کارشناسان یک سر و گردن از دیگران بالاتر بود، این امر به ویژه در شعور اجتماعی و مطالعات غیرمحیطزیستی خود را نشان میداد.
او کتابهای زیادی را به من معرفی میکرد، نمونه آنها «دن آرام» شولوخوف یا «خوشههای خشم» اشتاینبک و كتابهاى ديگرى مانند: الوداع گل سارى و روياى مادهگرگ بود که در سفرهايم به تهران آنها را تهیه مىکردم.
هنریک كمى گرايشهاى سوسياليستى داشت و این تمایل از زندگیاش ناشی میشد. پدر او در یکی از شهرستانهای کوچک آذربایجان غربی رستوران کوچکی داشت که هنریک برای سالها به گفته خودش در آن گارسون بود و همزمان درس هم میخواند. مادرش كه او را ازنزديك مى شناختم و به نظر من بهترين و فداكارترين مادر دنيا بود تمام تلاش خود را کرد تا بچهها را رشد داده و به دانشگاه برساند، با تلاش او بود که هم هنریک و هم برادرش به دانشگاه رفتند. او در دوره فوقلیسانس شاگرد اول بود و میتوانست با بورسیهای که به او تعلق میگرفت به آمریکا برود، حتی در آنجا خانهای هم به هنریک میدادند. همان وقتها خانمی از ادارهای که به کار دانشجویان بورسیهای رسیدگی میکرد مدام با او تماس میگرفت و هنریک هر بار بهانهای میآورد. آن خانم به او التماس میکرد که این موقعیت را از دست ندهید و هنریک در نهایت زیر بار نرفت. دست آخر در ایران ماند و ما فهمیدیم او نمیخواست پدر بیمارش را ترک کند، استدلالش هم این بود که پدرم به من احتیاج دارد. هنریک انسانی بسیار عاطفی بود و به همه از جمله محیطبانان و دانشجویانش کمک میکرد. او یکی از بهترین اساتید آموزشکده و دانشكدههاى محیطزیست بود و اگر یک ساعت کلاس داشت، کلاسش دو تا سه ساعت طول میکشید و همه با رغبت به صحبتهای او گوش میدادند و با هم بحث و گفتوگو مىكردند. البته گاهی هم عصبانی میشد و انتقادهای خود را به صراحت میگفت.
پس از انقلاب من هم به تهران آمدم و در سازمان حفاظت محیط زیست همکار هنریک شدم. بیشتر ماموریتها را با هم میرفتیم و در یک تیم بودیم. همراه با او و بیژن فرهنگ درهشوری و بهرام زهزاد و بهرام کیابی بود که مجموعهای از کارهای تحقیقاتی در سیستان و بلوچستان، هرمزگان و… را انجام داديم. آن روزها، روزهای خوبی بود که در کنار هنریک گذشت. در اغلب ماموریتها کنار هم بودیم و من از مصاحبت و همراهی او لذت میبردم. نمونهاش ماموریتی که سال 60 به جزیره اشک دریاچه ارومیه رفتم و هنریک هم قرار شد در زندهگیری گوزن زرد به من کمک کند. گوزنها را گرفتيم و شب تا صبح را رانندگی کردیم و با رسیدن روز با قایق به جزیره رفتیم تا گوزنها را رها کنیم.
او با اینکه جزو اقلیتها بود حتی پس از انقلاب نیز در جلسات صراحت لهجه خود را فراموش نکرد و حرف خود را خیلی شفاف میگفت. با وجود اين روسای سازمان چون به او نياز داشتند به او احترام زیادی میگذاشتند از آن رو که هنریک دانش و فهم محیطزیستی بالایی داشت. او همچنان به جلسات به نمایندگی از سازمان حفاظت محیطزیست میرفت و هر جا مدیران نمیتوانستند کاری را پیش ببرند هنریک را به نمایندگی از خودشان میفرستادند. اگر بخواهم او را در یک جمله توصیف کنم باید بگویم هنریک آبروی سازمان حفاظت محیط زیست بود.
ارسال پاسخ