پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | گزارش «پیام ما» از روستایی «بی نام» در رودبار جنوب

گزارش «پیام ما» از روستایی «بی نام» در رودبار جنوب





۷ آبان ۱۳۹۵، ۲۱:۲۴

گزارش «پیام ما» از روستایی «بی نام» در رودبار جنوب

نام جنوب استان کرمان زمان درازی است که با محرومیت گره خورده است و همین همنشینی جنوب و محرومیت تصویری نه چندان مطلوب در ذهن غیر بومیان و کسانی که این مناطق را ندیده اند، ساخته است. در سفری که به شهرستان رودبار جنوب داشتم از روستاهای مختلفی دیدن کردم. یکی از این روستاها در جاده رودبار- زهکلوت قرار دارد. روستایی بدون نام!
صبح یکی از روزهای پاییزی به همراه یکی از همکاران مطبوعاتی به جاده زهکلوت زدیم. راهی فرعی در کنار پلیس راه زهکلوت- رودبار است. راهی که به چند پارچه روستا منتهی می‌شود. یکی از این روستاها رحمت آباد نام دارد و کمی‌آن طرف تر روستایی که مراحل جنینی خود را می‌گذراند. این که می‌گویم مراحل جنینی به این دلیل است که هنوز تا روستا شدن فاصله دارد. این روستا نه شورای روستا دارد. نه دهیار دارد. نه برق دارد و نه حتی یک نام که بتوان به آن صدایش کرد.
از لب جاده، کپرهای روستاییان را دیدیم که از فاصله ای نزدیک به جاده عَلَم شده بودند. به سمت کپرها راندیم. اهالی روستا در تکاپو بودند. مردان و زنان و کودکان لباس بلوچی بر تن داشتند.
هنوز ترمز نزده بودیم که چند نفر از اهالی به سمت اتومبیل، پیش آمدند. روستا آن قدر کوچک بود که به محض ورود غریبه، همه در یک لحظه باخبر می‌شدند. گفتیم:«خبرنگاریم!» سر درد دلشان باز شد. می‌خواستند که اطلاع رسانی شود. یک جوان گفت:«آقای خبرنگار! از مشکلات ما عکس و فیلم بگیر روی «واتس آپ» بگذار تا همه دنیا ببینند ما در چه وضعیتی زندگی می‌کنیم.»
این جا بود که متوجه شدم این مردم به ظاهر محروم، چندان هم از نحوه ارتباطات روز و قدرت شبکه‌های اجتماعی بی خبر نیستند.
می‌پرسم این روستا چه نام دارد؟ یک نفر می‌گوید:«نمی‌دونم، رحمت آباد؟» و از کناری اش می‌پرسد:«چیه اسم روستا؟» تعجب می‌کنم. چه طور ممکن است، یک نفر در روستایی زندگی کند و نام محل سکونت خود را نداند! یکی از اهالی به مرد میان سالی اشاره می‌کند و می‌گوید:«رییس ما اون آقاست. از او بپرسین.» مردی میان سال، چوب دستی به دست و لنگ لنگان خودش را به ما می‌رساند. به گرمی‌سلام می‌کند. قبل از این که به ما برسد یکی از اهالی گفته بود که بیمار است. حالش را پرسیدم. گفت:«شکر خدا خوبم. تازه ستون فقراتم را جراحی کرده ام.» پرسیدم:«اسم این روستا چیه؟» گفت:«این جا اسم نداره! اسمش فعلاً روستای کریم شهریاری که اسم خودم هست. چون ما اواخر برج ده سال 94 به این جا آمدیم. روستای قبلی(پیر خوشاب) دچار خشکسالی شد. آب خوردن نداشتیم چه برسد آب برای کشاورزی. برای همین، پیرخوشاب را ترک کردیم و به این جا آمدیم.»
شهریاری ادامه داد:«قبلاً در روستای پیرخوشاب منزل داشتیم. بعد از زلزله بم، چشمه آب خشکید. 8 سال تمام هیچ کس به ما توجهی نکرد. از سر ناچاری به این جا آمده ایم. این زمین‌ها هم آن طوری که می‌گویند متعلق به اداره اتباع بیگانه است. چاه آبی در این جا حفر شده بود که ما 30 میلیون تومان خرج کردیم و یک پمپ سر چاه گذاشتیم.»
صحبت‌های شهریاری به این جا که رسید، اهالی روستا که دورمان حلقه زده بودند، سر درد دلشان باز شد. هر کدام جمله ای می‌گفتند. همهمه شده بود.
یکی می‌گفت:«بچه‌های ما هم بچه آدم هستند. آن‌ها هم می‌خواهند یک صدم امکانات بچه‌های شما را داشته باشند.» و من دقیقاً نمی‌دانستم که یک صدم امکانات بچه چه کسی را می‌خواهند. من یا دیگری؟ از جوانی که این حرف را زد پرسیدم: «شما متأهل هستی؟» گفت:«بله! من پدر هشت تا بچه هستم.» به سن و سالش نمی‌آمد. با تعجب پرسیدم:«متولد چه سالی هستی؟» گفت:«متولد 56» گفتم:«متولد 56 و هشت تا بچه؟» با خنده جواب داد:«بله! دو زن دارم و هشت تا بچه!»
جوان ادامه داد:«ما در روستای پیرخوشاب، درآمد نداشتیم. امکانات نداشتیم. بیمارستان نداشتیم. اگر زنی وقت زایمانش می‌شد، تا به بیمارستان می‌رسید می‌مرد. اگر الماس(نوعی عقرب) بدن بچه ای را نیش می‌زد، به بیمارستان نمی‌رسید.»
هر کدام از اهالی حرفی می‌زنند. پیرمردی می‌گوید:«مدرسه نداریم. اون پسر بچه رو می‌بینید؟ 17 سال از سنش می‌گذره و هنوز اسم خودش را بلد نیست!» و پسر را صدا می‌زند. پسر به زبان بلوچی جمله ای می‌گوید. از پیرمرد می‌پرسم:«چه گفت؟» پاسخ شنیدم:«گفت نمی‌توانم بیایم.» خجالت می‌کشید.
شهریاری که شسته رفته تر و آرام تر از بقیه صحبت می‌کند، حرف پیرمرد را تأیید می‌کند. می‌گوید:«هیچ کدام از این بچه‌ها چهار کلاس سواد ندارند. معلم به پیرخوشاب می‌آمد، یک بار روستا را می‌دید و دیگر پایش را آن جا نمی‌گذاشت. بچه‌ها حتی نام خودشان را نمی‌توانند بنویسند. حالا که به این جا آمده ایم، قرار شده که از شنبه یک معلم برای مان بفرستند.»
می‌پرسم:«تعدادتان چند نفره؟» می‌گوید:«در پیرخوشاب 62 خانوار بودیم. 22 خانوار به این جا آمده ایم. تعداد مان بالای 200 نفر است. تا حالا به این همه جمعیت دو بار گفته اند که این زمین را تخلیه کنید. اما ما از این جا نمی‌رویم. کجا برویم؟ من به کرمان رفتم. به تهران رفتم و گفتم شما به منطقه بیایید و محل قبلی زندگی ما را با محل فعلی زندگی مان مقایسه کنید. وضعیت زندگی ما در هر دو جا مثل هم است. فقط آن جا جاده نداشتیم. آب نداشتیم. از وقتی که به این مکان آمده ایم. 18 هکتار ارزن کشت کرده ایم. کنجد کاشته ایم. نزدیک هزار درخت خرما کاشتیم.» و با دست به زمین‌های کشاورزی و اصله‌های خرما اشاره می‌کند.
انگار احساساتی شده باشد. ادامه می‌دهد: «می‌گویند این زمین‌ها مال دولت است. خب مگر این زمین‌ها مال دولت ایران نیست؟ مگر ما ملت ایران نیستیم؟ در طول این همه سال، هیچ کاری برای ما انجام نشده است.»
همان پیرمرد صدایش را بالا می‌برد و می‌گوید:«به خدای یکتا قسم، چه در زمان احمدی نژاد و چه در زمان روحانی از این همه کمکی که می‌گویند یک طاس آب هم به ما نرسید!»
جوان حرف پیرمرد را قطع کرد:«صد تا از این درختان خرما مال من است. خودمان موتور خریدیم و این جا پمپ آب زدیم. اما مشکل دیگری که داریم این است که هر بشکه گازوییل را 150 هزار تومان می‌خریم. زمستان‌ها از این هم گران تر می‌شود و به 200 هزار تومان می‌رسد. ما می‌خواهیم بمانیم و کار کنیم.»
شهریاری در ادامه صحبت‌های جوان می‌گوید:«از 200 نفری که در این جا زندگی می‌کنند، تقریباً صد و بیست نفرشان جوان هستند. نمی‌توانند راهزنی کنند. نمی‌توانند دزدی کنند. باید سرگرم کار باشند. باید کشاورزی کنند تا به انحراف کشیده نشوند. تنها راهمان همین بوده که نزدیک تر بیاییم. به جایی بیاییم که حداقل ما را ببینند. زن و بچه هم نان می‌خواهد. وقتی که هیچ درآمدی نه از راه کشاورزی و نه از راه دامداری عاید کسی نشود چه راهی برای زندگی باقی می‌ماند. ما بدون امکانات، در کویر زندگی می‌کنیم. توقع نداریم مسوولان به ما بگویند بروید؟ کجا برویم؟ کسانی که به ما می‌گویند به پیرخوشاب برگردید، اگر خودشان یک صبح تا عصر توانستند در آن جا دوام بیاورند، ما طول عمرمان را در آن جا زندگی خواهیم کرد. در طول سال‌هایی که ما در روستای مان بودیم، حتی یک مسوول به سر وقت ما نیامد.»
اهالی روستای بی نام تنها خواهان ماندن در مکان کنونی هستند تا بتوانند کشاورزی و دامداری کنند.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *