پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | شکارهای انتخاباتی کرمان(3)

شکارهای انتخاباتی کرمان(3)





۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱:۳۲

شکارهای انتخاباتی کرمان(3)

سردبیر: آنچه در ادامه می‌خوانید یادداشت دنباله‌داری است از فردی به نام مهندس ملکوتی که سال‌ها پیش و در اولین انتخابات پس از کودتای 28 مرداد 1332 در هفته‌نامه معروف «خواندنیها» به چاپ رسیده است. در این یادداشت‌ها به بهانه انتخابات کرمان، به وضعیت اجتماعی و فرهنگی و اختلاف طبقاتی در کرمان به بیانی صریح و شفاف «خاص» روزنامه‌نگاری آن دوران به‌تفصیل پرداخته‌شده است. این یادداشت علاوه بر اینکه شرایط آن دوران را با شفافیت برای مخاطبان (فارغ از زمان انتشار مطلب) توضیح می‌دهد، برای عموم کرمانی‌ها و علی‌الخصوص روزنامه‌نگاران و محققین می‌تواند بسیار جذاب باشد. بسیار سپاس گذاریم از آقای محمد صنعتی که دسترسی ما را به آرشیو منحصربه‌فردی که از مطبوعات 70 سال گذشته در اختیاردارند، فراهم آوردند تا بتوانیم قسمت‌هایی جذاب از این مطالب را برای شما بازنشر کنیم.
ناگهان شخصی از میان جمعیت برخاست و شروع کرد به فحاشی…
بیچاره فرماندار به تهران آمده بود تا گزارش خود را با ثبات برساند بی درنگ او را منتظر خدمت ساختند.
آقای فروغ رئیس دادگستری که آن روز در غیاب آقای استاندار صاحب مجلس بود، دستور برچیدن ختم را داد آقای مجد نوابی یکی از وعاظ که منبر رفته بود مطالب خود را بیان کرد و یا الله گفت و آمد پایین و حضار قیام کردند که بروند. هنوز چند نفری بیرون نرفته بودند که یک دفعه از بین آن جمعی که توی صحن مسجد بودند آن آقای محمدی که شرحش را دادم بلند شد و آمد جلو و رو کرد به جمعیت و با صدای بلند گفت: آقایان روسای ادارات و آقایان اصناف و تجار و علما بدانید و آگاه باشید که وکیل حقیقی و واقعی ما آقای دکتر مظفر بقایی است و این آقای بهمنیار زردشتی که آمده این جا نشسته و می خواهد با زور دولت و سرنیزه به ما تحمیل شود این جا چه کار دارد و چرا آمده؟
از این حرف محمدی یک دفعه ولوله و غوغایی در مجلس ختم به راه افتاد، عده ای گردن کشیدند ببینند موضوع چیست عده ای هم دور و بر محمدی را گرفته و پشت سر او ایستادند.
رئیس شهربانی سرهنگ رفیعی که آن جا بود بیش از سایرین جا خورد و فوری دوید که جلوی محمدی را بگیرد تا بیشتر حرف نزند و با صدای بلند گفت ساکت شو این فضولی ها چیست که می کنی؟
دکتر بهمنیار که همان طور بی صدا کنار دیوار ایستاده بود گفت ولش کنید آقا یک همشهری است بگذارید صحبت کند. محمدی داد زد من چنین همشهری نمی خواهم. دو سه نفر دیگر هم از او تبعیت کردند و چند تا بد و بی راه دیگر گفتند. مجلس به کلی متشنج و وضع صورت وخیمی به خود گرفت و بیم آن می رفت که جنجال خونینی راه بیفتد. چند نفر از رفقای دکتر بهمنیار رسیدند و دور او را گرفتند و گفتند شما به این حرف ها اعتنا نکنید و او را با خود از مسجد بیرون بردند.
بعد از رفتن او آقای فروغ رئیس دادگستری خیلی به محمدی پرخاش کرد که این رجاله بازی ها چیست درآورده ای و سپس مجلس به هم خورد. محمدی هم با دار و دسته خودش رفت. آقای فرماندار هم که گفتم آن روز نتوانسته بود به تهران برود در تمام این ماجرا حضور داشت. ولی اصلا سخنی بر زبان نیاورد و بعد از این قضایا او هم خارج شد و از همان جا با اتومبیل آقای معین زاده یک سره عازم تهران شد و آن گزارش کذائی را باخودش به تهران برد که باولیای امور برساند.
درست موقع بیرون آمدن از مجلس ختم بود که خبر رسید آقای لقمان نفیسی یکی دیگر از کاندیداها به اتفاق دو نفر از دوستان خودش الساعه از تهران رسیده و یک راست به منزل برادرش افلاطون خان رفته است. بلافاصله آقایان هرندی و آگاه و یکی دو نفر دیگر به دیدن ایشان رفتند و ملاقات هایی با او به عمل آوردند.
این ها می خواستند در قدم اول نفیسی را سر درگم کنند که بویی از مخالفت آن ها نبرد و بعدها هر بلایی که سرش آمد از جانب آن ها نداند. زیرا این یکی هم شکار چهارمی و در حقیقت شکار آخری آن ها بود که می بایستی از میدان در رود. منتها طوری باشد که نفهمند از جانب آن ها بوده است.
آقای بهمنیار را آن شب رفقایش به خانه ای که برای او در خیابان شاپور تهیه کرده بودند بردند و موقتا از گزند دار و دسته مخالفین رهایی پیدا کرد.
فردا صبح شایع شد که از طرف شهربانی محمدی را گرفته و زندانی کرده اند در آن موقع آقای بهمنیار رفته بود دیدن آقای فروغ رئیس دادگستری این ها مشغول صحبت بودند که آقای یاسایی و خواجه نصیری آمدند. خواجه نصیری موضوع محمدی را به دکتر بهمنیار اطلاع داد که او را توقیف کرده اند و آمدن شما سبب شده است یک نفر فرهنگی را بگیرند بیندازند توی حبس! پدر شما که خودش یک سره فرهنگی است و استاد محترمی است شما نباید حاضر به این کار بشوید. بهمنیار گفت شما که دیروز در مسجد به پدر من فحش می دادید. حالا چه طور یک دفعه برای شما محترم شد؟ بالاخره خیلی صحبت شد. بهمنیار گفت من سر جنگ و جدال با هیچ کس ندارم و همان جا شرحی نوشت که شکایتی ندارم و محمدی را آزاد کردند و تمام دار و دسته هنرمندی ها و یاسایی و خواجه نصیری محمدی را برداشتند آمدند دادگستری پیش بهمنیار و رفع گله گی ها شد و همگی با هم از دادگستری بیرون آمدند و صحبت کنان پی کارهای خود رفتند.
از آن روز به بعد در شهر کاملاً محسوس بود که همگی منتظر هستند ببینند گزارشات ارسالی به مرکز چه اثری می کند و چه خبری از تهران خواهد رسید. هنوز یک هفته از ارسال گزارش کذایی آقای کاظمی به مرکز نگذشته بود که یک دفعه خبر آوردند آقای میرشب فرماندار کرمان از طرف وزارت کشور منتظر خدمت شد. بیچاره میرشب خودش گزارش را برده بود تا در تهران شفاهاً هم تاکید زیادی بکند که انجام امر انتخابات در کرمان فعلا صلاح نیست و بهتر است که مدتی مسکوت بماند.
مرکز که منتظر نبود در مقابل دستور صریح انجام فوری انتخابات خود فرماندار که همه کارها باید با دست او انجام گیرد بلند شود و بیاید بگوید که دستور شما اجرا شدنی نیست چنان از کوره در رفت که همان جا در تهران حکم انتظار خدمت را به دستش داد و فوری آقای غفاری را به جای او به فرمانداری کرمان منصوب کرد و ضمناً با آقای کاظمی هم پیغام فرستادند که اگر نمی توانی انتخابات را انجام بدهی خودت هم بلند شو و بیا و یک روز در کرمان زمزمه راه افتاد که آقای کاظمی را احضار کرده اند. ولی مگر آقای کاظمی حاضر بود به این آسانی از کرمان برود؟ او یک گزارش فرستاده بود و حالا می بایستی برای اثبات گفته های خودش اقلا یکی دو تا بلوا راه بیفتد و چند نفری لت و پار بشوند تا او رو سفید از آب درآید ولی تیرش به سنگ خورد و چاره ای ندید جز این که راه مرکز راه پیش بگیرد و برود.
منتها قبل از رفتن یک دفعه دیدم و شنیدم که اخبار عجیب و غریبی در کرمان راه افتاده است و معلوم نشد که این اخبار از چه ناحیه ای منتشر می شود ولی خوب معلوم بود که اشعه این اخبار فقط برای متوحش کردن اذهان است.
یک روز می گفتند دولت متزلزل است و ممکن است سقوط کند. گاهی منتشر می شد که اعلی حضرت همایونی به دکتر بقائی پیشنهاد نخست وزیری کرده است و او قبول نکرده. هر شب در منزل قالی باف ها و ابریشمی تاجر شجاع دار و دسته دکتر و هرندی ها جلسه می کردند. بر حسب تصادف یک شب در یکی از این جلسات که منزل سیدشجاع تشکیل شده بود من هم بودم. دیدم صحبت از این است که فردا کفن بپوشیم و توی خیابان ها راه بیفتیم و شعار بدهیم. عده ای شکایت کردند که نمی توانیم همین طور دست روی دست بگذاریم و بنشینیم و تماشا کنیم مقامات انتظامی مراقب اوضاع هستند و از بروز هر گونه تشنجی به شدت جلوگیری خواهند کرد.
دکتر ایرانی آن جا بود گفت این حرف ها را نزنید و از هیچ جهت باکی نداشته باشید. زیرا استاندار با ماست. او حتی می تواند فرمانده لشکر و رئیس شهربانی را توقیف کند. معلوم بود که با این فکرها در صدد فتنه بودند و یقین داشتند که از استانداری هیچ کس مانع آن ها نخواهد شد. آقای کاظمی هم کماکان مریض شده و زیر پتو خوابیده بود و دستورات خود را از زیرپتو صادر می کرد.
یک روز که آقای غفاری فرماندار جدید نزد او بود و از جریان روز صحبت می کرد و وضع بغرنج کرمان را ارائه می داد چون دید که کاظمی در محضور غریبی افتاده است از راه دلسوزی به او گفت به عقیده من بهتر است که به اسم معالجه اجازه بگیرید و بروید تهران تا بدین وسیله از زیر بار تعهدات هم خلاص بشوی والا می ترسم یکی از این روزها تلگراف احضار شما برسد و آن وقت برای شما خوب نیست.
یک دفعه آقای کاظمی مانند ترقه از جا پرید و با حالت عصبانی دست برد زیر متکا و یک کاغذ تلگراف بیرون آورد و آن را به شدت جلوی غفاری پرت کرد و گفت بفرمائید رسیده است.
غفاری خیلی متعجب شد و تلگراف را برداشت و خواند معلوم شد که از مرکز آقای کاظمی را خواسته اند که فوری حرکت کند.
در نتیجه همان روز که یکی از چهارشنبه های اواخر فروردین امسال بود آقای کاظمی بی خبر و شبانه از کرمان رفت و باز برای بار دیگر با ناکامی شهری را که هیچ گاه به آمال و آرزوهای او روی خوش نشان نداده بود پشت سر گذاشت.
ولی آقای کاظمی در این مراجعت شب را در رفسنجان اقامت کرد و در آن جا ملاقاتی با آقای هرندی به عمل آورد.
نتیــجه این ملاقات این شد که تا کاظمی از آن طرف به تهران رفت. آقای هرندی این طور فوری به کرمان آمد و مشغول فعالیت شد در آن موقع ماه رمضان بود و جمع شدن در منازل و مساجد و تکایا هیچ گونه اشکالی نداشت بلکه بر عکس خیلی بهتر می شد مردم را دور هم جمع کرد.
آقای هرندی با دار و دسته خودش از موقعیت ماه رمضان استفاده کرد و فوری دست به کار شد و عده زیادی را جمع کرد و از مضاری که با رفتن کاظمی برای آنها پیدا می شد برای آن ها سخن گفت و بالاخره همه را حاضر کرد که بروند در تلگرافخانه متحصن شوند و تلگرافاتی به تهران بزنند که ای امان ای فغان انتخابات آزاد نیست و ما را می خواهند تحت فشار بگذارند و ضمناً از اقدامات آقای کاظمی اظهار رضایت و تشکر کنند و از دولت بخواهند که او را تشویق و تقدیر کند و دوباره به کرمان مراجعت دهد حرف شان هم به مردم همه اش این بود که ما حرف بدی نمی زنیم و جار و جنجالی نمی خواهیم راه بیندازیم مثل بچه آدم به مرکز درباره انتخابات و تقدیر از خدمات کاظمی تلگراف می کنیم.
مردم هم عده ای در تلگرافخانه جمع شدند. اول یک تلگراف به نام جمعیت ملیون کرمان به مرکز کردند که احضار آقای کاظمی اختناق آزادی انتخاب کرمان است و ما را در این مورد می خواهند تحت فشار بگذارند. فوری این جواب از مرکز آمد: کرمان فرمانداری تلگرافی به شماره 758- 15و2و32 از طرف جمعیت ملیون کرمان حضور جناب آقای نخست وزیر عرض شده است دستور فرمودند با آقایان مزبور بگویید انتخابات آزاد است و به هر کس که میل دارند رای دهند ولی دخالت در سیاست دولت و امور جاری کشور و ایجاد تشنج از طرف هر دسته قابل تعقیب و مجازات قانونی خواهد بود. 2863-18و 2و 33 رئیس کل دفتر نخست وزیری سرتیپ دادور.
آن ها که در تلگراف خانه بودند از این گونه جواب ها متقاعد نشدند و این دفعه صریح تر تلگراف دیگری کردند که آقای کاظمی وجودش برای کرمان خیلی لازم بوده و در این جا مصدر خدمات مشعشعی واقع شده، تقاضا داریم او را مورد تقدیر قرار داده و دوباره به کرمان عودت دهند. این دفعه تلگراف دندان شکن دیگری آمد بدین مضمون:
کرمان فرمانداری تلگرافی به شماره 761- 15و 2و 33 به امضای آقایان هرندی، علی ارجمند، دکتر ایرانی و جمعی دیگر به نمایندگی متحصنین تلگراف خانه کرمان حضور جناب آقای نخست وزیر عوض شده است که پس از ملاحظه دستور فرمودند جنابعالی به آقایان مزبور تذکر دهید که اعزام مامور دولت صحیح است که برای رفاه حال و رعایت خاطر مردم است. ولی از نقطه نظر جریان امور اداری نقل و انتقال مامورین بنا به خواسته عده ای یا مخالفت جمعی دیگر در حکومت این جانب ممکن نیست. اهالی محترم از مامورینی که وظیفه خود را انجام نداده و احیانا بر خلاف مصالح عمومی رفتار کنند می توانند با ذکر مورد فوراً شکایت کنند.
آقای کاظمی در مدت ماموریت اخیر خود خدمت برجسته ای در کرمان ننموده اند که مورد تحسین یا تقدیر واقع شوند 2867-18و2و33 رئیس کل دفتر نخست وزیری سرتیپ دادور هرندی و دکتر ایرانی و دار و دسته از این تلگراف مرکز تو دهنی محکمی خوردند و یک دفعه از تلگرافخانه متفرق شدند. هرندی آمد تهران و بقیه رفتند که فکر دیگری بکنند.
در تهران هرندی با کاظمی و دکتر بقایی ملاقات ها کرد. به دکتر گفت که خودت بلند شو بیا کرمان و کارها را زیر نظر بگیر. البته مقصودشان این بود که اگر در مبارزات انتخاباتی دکتر بقایی مغلوب شد و از بین رفت آن ها این خار سر راه را با دست دشمنان خود از بین برده اند و اگر موفق شد موفقیت او را به حساب خودشان گذاشته و او را باز مانند سابق رای خود در دست داشته باشند. ضمناً نقشه ای هم کشیدند که باز به کارها جنبه دینی و مذهبی بدهند که به چه مناسبت هر دو تا وکیل منسوب به ابراهیمی ها و شیخی ها باشند و البته منظورشان آقایان لقمان نفیسی و دکتر بهمنیار بود. فوری در این جا یک طومار بزرگ تهیه کرده و از این که وکیل ها نباید منسوب به ابراهیمی ها یا شیخ ها باشند اظهار انزجار کردند و این طومار را یک نفر به نام لبیبی برداشت آمد قم و به هر وسیله بود به حضور آیت اله بروجردی رسید و اظهار عقیده ایشان را خواست. حضرت آیت الله بروجردی جواب دادند که من به هیچ وجه در سیاست دخالت نمی کنم. لازم نیست هیچ کس از شماها بلند شود بیاید قم. اگر خواستند مطلبی را استفسار کنند نامه بنویسند جواب می دهیم.
در این میان جلسات شب های ماه رمضان در منازل این و آن کماکان ادامه داشت و رفتن کاظمی و تحصن در تلگراف خانه و این جلسات و ضمناً وجود ماه رمضان تشکیل انجمن را به تعویق می انداخت. ولی آقای غفاری به محض این که از کارهای اولیه خودش فراغت حاصل کرد تصمیم گرفت که انجمن را تشکیل بدهد و یک تلگراف به تهران زد که خیال دارم اعضای انجمن را برای روزهای بین ششم تا دهم خرداد دعوت کرده و انجمن اصلی را تشکیل بدهم.
وزارت کشور فوری نظر او را تلگرافی تایید کرده و ضمناً تاکید می کند که مواظب باشید تشنجی حاصل نشود.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *