پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | مروری بر کتاب «روزگاری که گذشت» نوشته عبدالحسین صنعتی زاده تکرار سیاهی و بعد مبارزه

مروری بر کتاب «روزگاری که گذشت» نوشته عبدالحسین صنعتی زاده تکرار سیاهی و بعد مبارزه





۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰:۰۶

مروری بر کتاب «روزگاری که گذشت» نوشته عبدالحسین صنعتی زاده
تکرار سیاهی و بعد مبارزه

مهدی یعقوبی

شهرام پارسا مطلق- کتاب « روزگاری که گذشت» اتوبیوگرافی زیبا و خواندنی عبدالحسین صنعتی زاده اولین نویسنده داستان های علمی تخیلی ایرانی و خالق آثاری چون «دام گستران»، «رستم در قرن بیست و دوم» ، «عالم ابدی» و… ویرایش الکترونیکی این کتاب به کوشش مهدی گنجوی و مهرناز منصوری زوج شاعر و نویسنده کرمانی مقیم کانادا در سایت مهدی گنجوی به آدرس www.mehdiganjavi.comمنتشر شده است. مروری بر این اثر را به قلم مهدی یعقوبی می خوانیم:

صنعتی‌زاده خود زندگی نامه‌اش را از سال‌ها قبل از تولد خود شروع می‌کند. او به حق و به درستی این کار را صورت می‌دهد. در هر اتوبیوگرافی، خواننده انتظار دارد که قهرمان اصلی کتاب خود نویسنده باشد، اما در اینجا کل کتاب در دستان یک نفر می‌چرخد. کسی که تا انتها همراه خواننده است و نویسنده در پایان همه ماجراجویی‌ها و اتفاقاتش، به او باز می‌گردد؛ پدر نویسنده! مرد پیر و ناشنوایی که در گوشه‌ای دورافتاده از شهر کرمان با دست خالی یتیم خانه‌ای بزرگ را می‌چرخاند. او کسی ست که از میان رگ و پی‌اش، آزادی‌خواهی ، انقلابی بودن و سرسختی در مقابل ظلم به پسر می‌رسد. صنعتی‌زاده خود بهتر از هر کسی این را می‌داند. برای همین شیفتۀ مرد است. مردی که دور دنیا را چرخیده و همه جور ظلم و مبارزه‌ای را به خود دیده.
داستان از کودکی پدر آغاز می‌شود. این که در یتیمی چه کشیده و چطور توانسته از زیر بار فقر و فاقه، جان به در برده و در ده سالگی، سی سال بزرگ شود. شرح تلاش‌های او و سفرهایش برای یافتن حقیقت بخش اعظمی از جذابیت متن است. در این راه او شنوایی‌اش را از دست می‌دهد، مالش را می‌بازد و با یک لا پیراهن به کرمان باز می‌گردد. اما تنها چیزی که یافته همانا حقیقت است. حقیقتی که تمام زندگی‌اش را منوّر می‌کند و از طرفی به لجن می‌کشد. حاج اکبر صنعتی‌زاده با دست خالی بر ضد ظلم حاکمه و بلاهت مخصوص زمان قاجار می‌جنگد و می‌ایستد. این را عبدالحسین خوب می‌آموزد و در تمام طول عمرش روبروی خود می‌گذارد. مرد با چشمان نافذ میشی و ریش صافش ، دستی به پیشانی، گوشه نشین است اما همه کرمان و یتیمانش چشمشان به اوست. وقتی برای انجام کاری مهم به سفر می‌رود، عبدالحسین طاقت نیاورده و در پی یافتنش به اولین سفر عمر خود دست می‌زند. سفری که بر روی کیسه‌هایی پر از استخوان مرده صورت می‌گیرد. این سفر شخصیت او را شکل می‌دهد. (انگار پدر به سفر رفته که عبدالحسین را در پی خود بکشاند)
به واسطه این مرد است که نویسنده با بسیاری انسان‌های بزرگ و به قول خودش آزادی‌خواه و متعالی آشنا می‌شود. از جمله نصرت السلطان، دکتر دادسن، سید جمال‌الدین اسدآبادی و میرزا آقا خان. ( از میان همه این ها خود دکتر دادسن باز حکایت غریبی ست. مردی که یک باره به این کتاب جنبه‌ای حماسی می‌دهد. دکتری انگلیسی که برای رفاه حال مردمی فراموش شده در میان کویرهای سوزان ایران، همه چیز خود، رفاه، جایگاه اجتماعی، خانواده، دارایی، سلامتی و در آخر جان خود را فدا می‌کند. نویسنده به درستی یک فصل از کتابش را به او اختصاص داده)
این کتاب شرح حال همۀ ما ایرانی‌ها، از ابتدای تاریخ به الان است. گذر از دورانی سیاه به دوران سیاهی دیگر. احوالات و زمان، همه برای اواخر دوران قاجار است. دوران گذر و تحول، که همه چیز بی‌ثبات است. با گذشت زمان ما انتظار داریم که اوضاع خوب شود. عبدالحسین بزرگ شده و برای خود تجارت‌خانه‌ای در تهران دارد. سپه سالار با ابهت وارد ساختمان مجلس می‌شود و پدر، یتیم خانه‌اش را ساخته و راه انداخته . اما صنعتی‌زاده می‌فهمد. نامه‌های پدر همه بوی غم می‌دهند. در انتهای کتاب که او پس از سال‌ها به کرمان باز می‌گردد، صحنه‌ای ست که به این سادگی از ذهن خوانندگان بیرون نمی‌رود. پیرمرد، خمیده و ضعیف به عصایش تکیه داده و به جوی آب روبرو خیره است. بغض گلویش را فشرده و عنقریب است که او هم جوی شود. عبدالحسین از او حال می‌پرسد. انگاه می‌بینیم که همه چیز همان است. همان کودک یتیمی که در به در، در کوچه‌های کرمان می‌چرخید و با شکم گرسنه پادویی می‌کرد. پیرمرد می‌گرید. عبدالحسین می‌گرید و ما می‌گرییم. چون هیچ چیز تغییر نکرده. همه چیز همان هست و همان خواهد بود.
این کتاب خودزندگی نامه همه ماست. سیاهی و بعد مبارزه، سیاهی و بعد مبارزه اما چه باید کرد؟ یک نفر از پشتم می‌گوید: «باید خانه بزرگمان در وسط شهر کرمان را بفروشیم، تا بتوانیم خندق متروکه بیرون شهر را صاف کنیم. آن‌گاه چندین سال کار کنیم و با مامورین دولتی بجنگیم و تهمت و بی‌مهری را به جان بخریم تا ساختمان تمام شود.»
این مرد وقتی خسته و نیمه جان وارد یکی از اتاق‌ها می‌شود، چند یتیم لاغر را می‌بیند که پشت میزهای درس نشسته‌اند. آنها بر می‌گردند و برای او می‌خندند. همین برای حاصل کل عمر او کافی ست.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *