پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | دوچرخه؛ اسب بی نفس

دوچرخه؛ اسب بی نفس





۲ مرداد ۱۳۹۵، ۴:۱۷

دوچرخه؛ اسب بی نفس

برداشت یک- مرد، زن، پیر،جوان، کودک، بزرگ دو طرف جاده باریک و خاکی ایستاده بودند. پسرک چادر مادرش را در دستش مچاله کرد و یک قدم به جلو برداشت. سرک کشید. دل توی دلش نبود. خیلی دلش می خواست زودتر سر برسد. «مشهدی علی» بیل را از روی دوشش براشت. پایین آورد. تیغه بیل را روی زمین گذاشت و تکیه داد.
پوست های سبزه و آفتاب خورده مردان از لابه لای موهای زبر و خشن پیدا بود. صدها جفت چشم ساچمه ای وسط پیشانی های چروکیده به پایین راه «باریکو»چشم دوخته بودند تا اسب بی نفس را ببینند.
شاگرد آسیابان پایین ده با پای برهنه در ده دویده بود و در حاشیه مزرعه ها فریاد زده بود که:«یه بابایی از شهر اومده… اسب بی نفس داره!»
-خب… کجاست؟
-کنار آسیاب زیر درخت چنار نشسته، داره نفسی تازه می کنه. اسبش هم زیر درخته… داره میاد توی ده
و اهالی ده را به دو طرف راه باریکو کشانده بود. یک بار دیگر هم اهالی دو طرف همین راه، منتظر مانده بودند. وقتی که ماشین دودی «خان والا» از شهر آمده بود تا از زمین های زراعی بگذرد و باغ های پسته را ببیند. باغ های پسته ای که آدم هایش آباد کرده بودند. خیلی وقت نبود که پسته کاری در زمین های خان والا شروع شده بود.
ماشین دودی خان والا که به جاده باریکو رسید، نرمه خاک به هوا بلند شد. زن ها چادرها را جلوی دهان گرفتند و مردان رو برگرداندند.
ماشین در نرمه خاک ها غرّید و گم شد و رفت.
اما این بار شاگرد آسیابان می گفت:«اسب بی نفس حیوون نجیبیه…! سر و صدا نداره. نمی غرّه… یواش می ره…
یک ساعتی می شد که همه، کار و زندگی شان را رها کرده بودند و زیر آفتاب می سوختند.
شاگرد آسیابان صدایش را توی سرش انداخت:
– اسب بی نفس
و اسب بی نفس از راه دور زیر تیغ آفتاب برق زد. یواش یواش نزدیک آمد. نزدیک… نزدیک تر…
پاهای اسب سوار بالا و پایین می شد و اسب بی نفس پیش می آمد… آمد… آمد… تا به جمعیت رسید. چشم ها در کاسه ها چرخیدند و همراه با چرخ های دوچرخه از پایین ده تا بالا خطی ممتد کشیدند.
جمعیت به هم ریخت. بچه ها فریاد زدند. دویدند. پسرک چادر مادرش را در باد رها کرد. دوید. جوانان چند قدمی دنبال دوچرخه راه رفتند. لبخند بر پهنای چهره زنان و دختران نشست. مردان آن قدر نگاه کردند تا دوچرخه در افق کویر گم شد و رفت…
برداشت دو- دوچرخه کم هزینه ترین وسیله نقلیه در دوره حاضر است. نیازی به سوخت ندارد و در صورت خراب شدن هم هزینه تعمیر و قطعات یدکی آن ارزان است. تحرک فیزیکی انسان را نیز افزایش می دهد. تحرک! آن چه که دست اندرکاران بهداشت برای هر چه سالم تر بودن به آن تأکید می کنند.
بماند که دوچرخه سواران حرفه ای گاه با دوچرخه هایی مسافرت می کنند که شاید از یک موتور سیکلت هم گران تر باشد و حتی با ملزومات و ابزار و آلات لازم برای دوچرخه سواری طولانی حتی به قیمت یک اتومبیل هم تنه می زند. اما با این حال برای دوچرخه رانی در شهر کوچکی مانند کرمان نیازی به چنین هزینه ای نیست. بگذریم!
دوچرخه سازان به عنوان خدمت رسانان پس از فروش دوچرخه نقش بی بدیلی را در مسیر ترویج دوچرخه سواری ایفا می کنند. در گذشته که هنوز کرمان بسیار کوچک تر از کرمانی که امروز می شناسیم بود و خانواده ها هم توان خرید اتومیبل و موتور سیکلت نداشتند، لاجرم خیابان های کرمان قدیم را با دوچرخه می پیمودند. و این میزان استقبال از دوچرخه به معنای نیاز مبرم به دوچرخه سازی بود.
برداشت سه- در جای جای کرمان قدیم هم دوچرخه سازانی بودند که این مرکب بی ادعا و نجیب را برای راکبان آن، رهوار می کردند.
«محمود سام زاده» یکی از آن هاست. برای این شماره صفحه«کرمون» به مغازه سام زاده سری زده ایم.
محمود سام زاده معروف به«محمود چرخ ساز» یکی از تعمیرکاران قدیمی دوچرخه های رالی در کرمان است. دوچرخه هایی که این روزها زیاد هم در دوچرخه فروشی ها پیدا نمی شود.
سام زاده؛ هنوز هم دل در گرو دوچرخه های«رالی» و«هرکولس» قدیمی دارد و نمی تواند با دوچرخه های دنده ای امروزی که مود علاقه جوانان دوچرخه سوار است کنار بیاید.
محمود چرخ ساز بیش از نیم قرن از عمر خود را صرف تعمیر دوچرخه بسیاری از جوانانی کرده که شاید امروز پدربزرگ شده باشند؛ اما خود با وجود کهولت سن هم چنان در کنج مغازه ای در خیابان «مادر» در کار چرخاندن چرخ دوچرخه همشهریان است.
با راهنمایی یکی از دوستانم به خیابان مادر کرمان رفتم. چند مغازه را پشت سر گذاشتم تا در یک مغازه قدیمی و تنگ و در هم و برهم، میان انبوهی از دوچرخه های نصف و نیمه پیدایش کردم. روی یک صندلی کوتاه نشسته بود. خودش می گفت که:«بیش تر مشتری هایم قدیمی هستند. بسیاری از آن ها از دنیا رفته اند.» می گفت:«به محض این که از سربازی آمدم، کارم را در دوچرخه سازی «جعفر زاده» شروع کردم. بیست سالم بود. تا الآن که هفتاد و پنج سال از سنم می گذرد، در این کار هستم.»
این دوچرخه ساز قدیمی ادامه می دهد:«من از همان قدیم دوچرخه رالی و هرکولس تعمیر می کردم.آن زمان دوچرخه زیاد بود. در هر خانه سه،چهار تا دوچرخه بود. الآن هم دوچرخه معمولی تعمیر می کنم و تعمیر دوچرخه های دنده ای را هم اصلاً بلد نیستم. دوچرخه سازانی که هم دوره من بودند، همه مُرده اند. حسین مقصودی ( خیابان شریعتی)، جعفر زاده(کوچه بانک سپه)، اوس رحیم(خیابان ناصریه)، اوس کریم(خیابان خواجو) هیچ کدام نیستند. من هم توان کار ندارم و به بهانه مغازه از خانه بیرون می آیم که خانه نشین نشوم.» از سام زاده پرسیدم:«کار و بارت می چرخد؟» جواب می دهد:«مشتری هست؛ اما من نمی توانم کار کنم.»
محمود چرخ ساز که سال هاست در مغازه کنونی اش به کار مشغول است، می گوید:«این مغازه مال یکی از اقوام است. به من گفته توی این مغازه بنشین و کاسبی کن و تا وقتی هم که من زنده هستم در اختیار تو باشد.»
سام زاده در طول زندگی اش هیچ گاه اتومبیل نداشته و همواره به دوچرخه سواری اکتفا کرده است. با بزرگ تر شدن شهر موتور گازی خریده و حالا با بالا رفتن سن از موتور سواری هم منصرف شده و تن به پیاده روی داده است. دوچرخه سازی که پنچرگیری دوچرخه با دستمزد 2 ریال را به یاد دارد. وی اکنون برای همین کار 2000 تومان دریافت می کند.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *