سایت خبری پیام ما آنلاین | ماجرای پراید و پرادو

ماجرای پراید و پرادو





۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۱۳:۴۹

ماجرای پراید و پرادو

علیجان غضنفری
بخش اول
«بابا شما رو به خدا به این جوونای امروز یاد بدین اول چاه بکنن، بعد منارو بدزدن. یکیش همین جوون از خدا برگشته من که زانوهاشو تا کرده تو خونه. بالشم گذاشته زیر سرش و به جای جنب و جوش و فکر زندگی بودن و ابتکار و دوندگی، چشم دوخته به همین سی شاهی،صنار حقوق من بدبخت و هر روز یه نقشه تازه براش می کشه.»
از شما چه پنهان یک پراید مدل 80 داشتم که با همه قراضه ای وسیله دستم بود که کارها را باهاش انجام می دادم. یک روز به پسرم که جفت پاهایش را انداخته بود روی هم و سرش را کرده بود توی موبایلش گفتم:«بابا جون قربون قدت، بپر پشت ماشین و از سوپری سر خیابون دو تا بسته نون لواش بخر بیار تا اون وقت، ناهارمون آماده می شه.»
یک مرتبه نه گذاشت و نه برداشت و با کمال پر رویی گفت:« من دیگه عمراً سوار این ابوقراضه بشم. دیروز باهاش رفته بودم دانشگاه. چند تا از هم کلاسی هام همین که منو پشت فرمون این لعنتی دیدن متلک بارونم کردن. یکی می گفت: مراقب باش نزنیش به جدول، صد میلیون تومن از قیمتش می افته! دیگری می گفت: لامصب تو دوزیش به تودوزی لکسوز میگه زکی! احمد دوستم نمی دونم از بی خبریش بود یا جنس جلبش. جلوی چشم دانشجوها درو باز کرد و سوار شد. همین که دسته حرکت پشتی صندلی رو کشید ناگهان پشتی صندلی یک سره ول شد و رفت پایین و احمد ولو شد رو صندلی و شروع کرد ادا در آوردن. بچه ها هم حالا نخند کی بخند. من رو بگو از خجالت و عصبانیت می خواستم منفجر بشم. ناچار عقده هامو سر احمد خالی کردم. پیاده شدم و اونو از روی صندلی کشیدم پایین و چند تا حرف نامربوط ام بهش زدم و همون جا جاش گذاشتم و اومدم خونه و قسم خوردم که دیگه پامو توی این ابوطیاره نذارم تا روزی که با یه ماشین آبرومند وارد دانشگاه بشم!»
راستش دلم سوخت. یعنی دلم به حال همه جوان های طبقه متوسط که مثل بچه من، جوانی شان را حسرت نداشتن و آرزوهای دست نیافتنی جهنم کرده و هر چه هم می خواهی حالی شان کنی که بچه جان توی این اوضاع اقتصادی و بی کاری، فقط یک عده رانت خوار بی وجدان هستند که هفتاد،هشتاد درصد امکانات کشور را در اختیار دارندو اکثریت جامعه همین وضع شما را دارند ،یعنی فقط بیست درصدامکانات رودراختیاردارندو روزگارشان از من و تو بهتر نیست. اما مگر گوش شنوایی هست؟ او می گوید:«اگر تعداد این ها کمه، پس چرا همه نمایشگاه های اتومبیل، گوشی فروشی ها و فروشگاه های برندی و مارک دار این همه تعدادشون زیاده؟»
جواب می دم:«چی بگم بچه جون، شاید اونا دستشون به یه خزانه غیبی وصله! این سی شی صنار حقوق معلمی من، اون قدر شفافه که اگر ماهی ده هزار تومن اضافه کار، اشتباهی به حساب من بره مطمئن باش ماه بعد کمش می کنن و من اگه بخوام آرزوهای غیر ممکن سانتافه یا پرادو سوار شدن تو رو فراهم کنم باید تمام حقوق سی سال کارم رو بدون خرج یک ریال فقط پس انداز کنم. تازه پس از سی سال، من که از این دار دنیا زحمت رو کم کرده ام، تو هم دوره جوانی و آرزوهای خیالی رو پشت سر گذاشته ای. پس بهتره برگردیم سر همین پراید خودمون. مگه این که معجزه ای بشه که برای من و تو این هم نمی شه…!»
پسرم با بی حوصلگی وسط حرفم پرید و گفت:«بسه بابا، خواهش می کنم دیگه حرف این پراید لعنتی رو نزن. حالم به هم می خوره. اجازه بده من اینو ببرم بفروشم. حد اقل این یکی از رو دستمون برداشته بشه. تازه کی لکسوز و سانتافه می خواد؟ من به پژو 405 و 206 دست دوم هم راضی ام. برو یه وامی دست و پا کن تا ما جلوی دوست و رفیقامون خجالت نکشیم.»
چاره ای نبود. ناسلامتی پاره جگر آدم هستند دیگه. هر چند از آن جگرایی ان که حتماً دل و قلوه ای هم لازم دارند تا بهش تکیه بدهند و از جیب بابا پول خرج کنند. ولی باز هم پاره جگر هستند. بهش گفتم:«بسیار خب! تو بشو مأمور فروش پراید، منم می رم دنبال وام تا ببینم خدا چی می خواد؟!»
با خودم می گفتم:«حد اقلش اینه که یکی دو هفته ای از وراجی در مورد ماشین خلاص میشم.»
غافل از این که ماجرا تازه شروع شده بود. بعد از ظهرها خسته و کوفته، تا می خواستم چرتی بزنم پسره می اومد سراغم:«بابا بلند شو، تا کی می خوای بخوابی؟»
– چیه؟ چه کارم داری؟
– بریم چند تا ماشین ببینیم. یه قیمتی دستمون بیاد. روزی که پولمون جور بشه، مثل نون نونوایی نیست که قیمتش معلوم باشه، یالله پاشو بریم.»
اما بی انصاف، همین طور ناخودآگاه ما رو می کشوند توی خیابون شریعتی و نمایشگاه اتومبیل های گران قیمت. این نمایشگاه ها هم انگار ما هشتاد نود درصد طبقه متوسط کشور رو پشم حساب کرده بودند. سر تا ته نمایشگاه شان پر بود از ماشین های آن چنانی. لابد درصد رانت خوارها داره روز به روز بالاتر میره و گر نه ماشین را برای خوشگلی که نمی آرن. حتماً مشتری این ها زیاد شده دیگه!
ادامه دارد …

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *