سایت خبری پیام ما آنلاین | ادغام جهان ذهني، جهان عيني

ادغام جهان ذهنی، جهان عینی





۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۱۶:۵۶

ادغام جهان ذهنی، جهان عینی

فرحناز علیزاده
مجموعه داستان« سینیور!» نوشته منصور علیمرادی که به تازگی از سوی نشر نون به چاپ رسیده، شامل هفت داستان کوتاه است. از بن مایه‌های مشترک داستانی این مجموعه به غیر از حضور چشمگیر مرگ در کل داستان‌ها باید به‌ حال و هوای بومی ـ اقلیمی داستان‌ها وفضا و مکان مشترک داستانی اشاره کرد. اشتراکی که حتی در شخصیت‌های تکرار شونده داستانی بروز پیدا می‌کند، تا جایی که این تفکر را بعد خوانش داستان‌های اولیه در ذهن متبادر می‌کند که با داستان‌های کوتاه به هم پیوسته‌ای روبه رو است که هریک تکمیل کننده داستانی دیگر و ادامه دهنده زندگی نمکو ( شخصیت تکرار شونده اغلب داستان ها) و اهالی روستا چون در خاتون و خالو شکرا… است. اما هرچه در متن به پیش می‌رویم با جدا شدن از دیدگاه من راوی نمکو(پسرک گنوگ) و رسیدن به نظرگاه محدود به ذهن یا اول شخص معلم محمد رحیم یا دکتر در داستان‌های «جاده/ عبدلو» این ذهنیت به دست فراموشی سپرده می‌شود. علیمرادی در این مجموعه نیز مانند «زیبای هلیل» به برجسته‌سازی زبانی تاکید دارد. زبان داستان‌ها گرچه مخصوص به خطه‌ای از جنوب ایران و سرشار از بیان باورها به همراه کلمات محلی با گویش خاص است ولی چنان قابل درک و فهم است که به اعتقاد نگارنده احتیاجی به پانوشت ندارد. کلمه‌ها و لحنِ شخصیت‌ها در جمله‌ها معنی می‌گیرند و مفهوم‌پذیرند که این خود از محاسن اثر محسوب می‌شود. « بعد گفت، کارد به اون اشکمت بخوره. . . گفت، خون به تنش نیست، تیر نشسته تو سینه اش. با ته پر زدنش»(ص28)( اشکمت: شکم). « مال هاشان سم به زمین می‌کوبیدن و فرت فرت می‌کردند»(ص47) ( مال: چارپای سواری و بارکش). با مقدمه کوتاه قصد دارم بر روی داستان دوم این مجموعه «بوی قرمز نان» و راویتگر داستانی تامل کنم و سپس اشاره‌ای هر چند مختصر به دیگر داستان ها داشته باشم. «بوی قرمز نان» داستانی است که از زبان راوی اول شخص ابله(خل و چل؛ گنوگ)روایت می‌شود.
پسری به نام نمکو که در داستان اول (دربازه بان) شخصیتش بیشتر معرفی و باز شده است. (گرچه زبان داستان اول منسجم‌تر از داستان دوم است!) پسری 19 ساله اما عقب افتاده است که پدر و مادرش برای بهبود وضعیتش قصد دارند بره اش را نذر پیر گز کنند. پسری که اهالی روستا گمان دارندجن زده است و بلایای روستا را به او ربط می‌دهند تا جایی که خواهر مدام به او تشر می‌زند. «زرو کوبید تو دهنم، گت: نحسه، همه چی ات نحسه، چرا تو نمی‌میری؟»(ص29) «سال نکبت زیر سر همین پسروی جن زده است، گفتم که گفته باشم. »(ص31) « تمام این محنت زیر سر همین پسروی جن زده است.»(ص56) «نمکو» در داستان دوم مجموعه، شاهد اتفاق نامتعارفی است که بین رستم و عمه صفورا رخ داده است. برای همین رستم او را به دشت می‌برد تا عسل بچینند، اما به جای آنکه رستم، پسرک را سر به نیست و گم و گورکند؛ این پسرک است که بانی مرگ رستم می‌شود.
لحظه روایت به زمانی اختصاص دارد که جنازه رستم رادر حالی که زنبور‌ها صورتش را به نیش کشیده اند سوار الاغی به روستا بازمی گردانند. راوی پریشان ذهن داستان « بوی قرمز نان» با پس‌و پیش کردن زمان و عدم روایت خط زمانی و با استفاده از تکه کلام( بعد ) و توصیف‌های برعکس (بعد درخت رو تکیه داد به تفنگش) چنان لحظه لحظه‌ها را پس و پیش به صحنه می‌کشد که بانی دقت و ذهن هوشمند خواننده برای دریافت محور و راز داستان می‌شود. نویسنده در این داستان از عنصر« ایرونی کودک» سودمی جوید و با تمرکز روی پسرک نمکو دیوانه(گنوگ) خواننده را با زبانی آشنا می‌کند که مخصوص این راوی است، وی با استفاده از راوی غیر متعارف(ابله) با خویشتن داری اطلاعات را قطره چکانی در اختیار خواننده قرار می‌دهد که این خود بیانگر ذهن پریش و نامتعادل راوی و دقت نویسنده در اطلاع‌دهی به خواننده است. به این توصیفات توجه کنید که چطور خواننده را به یاد روایت بنجی در خشم و هیاهو می‌اندازد: « بعد همه جا هیچ صدایی نبود/ توی گلوم آب می‌خواد/بوی استفراغ قرمز بود/ بعد چشمام گریه می‌شد/خوابم پاشیده شد) در سه داستان اول این مجموعه، خواننده بعد از پشت سرگذاشتن زندگی نمکو، پدر و مادرش دُرخاتون وارد داستانی از نوع دیگر می‌شود. داستانی با همان جغرافیا ولی با شگرد، داستان در داستانی که حالا خود علیمرادی نیز به عنوان محقق حضوری چشمگیر دارد و همانطور که روایت خالو را می‌شنود خود در پی کشف ماجرای کشته‌شدگان قلعه زنگیان است. داستانی به سبک و سیاق داستان‌های پُست‌مدرن که قطعیت ماجرا را به خواننده واگذار می‌کند. در داستان « جاده» با استفاده از تقابل واقعیت/ خیال، با معلمی روبه رویم که بعد سال‌ها برای یافتن دفینه‌ای به چاه شور بازمی‌گردد. معلم در جاده با پسرک(نمکو داستان اول) آشنا و همراه می‌شود. علیمرادی با استفاده از دیدگاه من راوی همانطورکه از حال اکنون معلم روایت می‌کند، به ذهنیت و گذشته او نیز سرک می‌کشد ( البته بدون پل تداعی و بااستفاده از تغییر فونت!)روایتی کاملا رئال که در انتها با چرخشی غیر پیش‌بینی شده به داستان سورئال ختم می‌شود، به نبود نمکو و غیب شدن سیاه چادرها و پیرمرد و اطلاع پسرک از جای دفینه«پای اون یکی درخت بود، حالا نیست، خودتو خسته نکن. »(ص97) داستانی که در انتها تقابل مرگ، زندگی را پر رنگ می‌کند. مرز بین واقعیت و خیال در داستان «عبدلو» در مجموعه به اوج خود می‌رسد. داستانی تقریبا رئال که با دیدگاه محدود به ذهن شخصیت دکتر و ترس و بدگمانی‌های او به مریض مراجعه کننده روایت می‌شود ولی در انتها به گونه‌ای دیگر تغییر مسیر می‌دهد. گویی این‌بار نیز حضور نمکو و مادرش بار دیگر کم رنگ و لایه وار در زمینه داستانی مشاهده می‌شود ونمی‌شود. توجه داشته باشیم به دندان درد نمکو و مریض پشت در خانه دکتر. به کف دست خونی دکتر و عبدلو، به مرگ عبدلو که تا دیشب زنده بود و بعد از پدیدار شدن پاهای مرد مریض «نتوانست از پاهای مرد که مدام کشیده تر
می شد بردارد.» (ص110) علیمرادی در مجموعه سینیور با محوریت قرار دادن باورهای جنوبی و ادغام جهان عینی، جهان ذهنی؛ گرچه با پایان‌های بسته و اغلب مرگ شخصیت‌ها، داستان‌ها را به اتمام می‌رساند؛ ولی به اعتقاد نگارنده داستان‌ها را در ذهن خواننده همچنان کشف نشده و باز باقی می‌گذارد. مشارکت خواننده در اثر به همراه نثر پیراسته، اشراف و تمرکز علیمرادی بر جغرافیا تکنیک‌های به‌کار برده در اثر از دلایلی است که خواندن مجموعه سینیور را به شما پیشنهاد می‌کنم.
منبع: نام دیگرش باد است؛ سینیور!؛
منصور علیمرادی، نشر نون 1394

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *