پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | یادبود

یادبود





۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱:۵۸

شهید محمدجواد رشید فرخی
شهید محمدجواد رشید فرخی در بهار سال 1346 در طاهرآباد کرمان و در خانواده‌ای کشاورز به دنیا آمد.
در ادامه خاطراتی درباره این شهید را می‌خوانید.
در جبهه فرمانده گردان بود
شهید محمدجواد رشید فرخی در خانه‌ای رشد کرد و بزرگ شد که متدین بودند؛ حلال و حرام خدا را می‌شناختند و همه زندگی‌شان تلاش و کوشش بود. آخر دبیرستان بود که انقلاب شد. همان اوایل به صف سربازان امام پیوست. بعد از پیروزی انقلاب به سپاه رفت. جنگ که شروع شد همه چیز را رها کرد و رفت جبهه. جبهه فرمانده گردان بود.
به عیادت همون کسی که بهش سنگ زده بود رفت
یه روز یکی جلوش رو می‌گیره و بهش می‌گه: کار شب و روزت شده بنویسی مرگ بر شاه! بعد سنگ به طرفش پرتاب کرده بود که خورده بود به کمرش. اصلاً به روی خودش نیاورده بود؛ حتی اخم هم نکرده بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی رفته بود عیادتش برای احوالپرسی؛ عیادت همون کسی که بهش سنگ زده بود.
بعد از 45 سال تازه فهمیدم نماز من اشتباه بوده
یه روز به من گفت: ببین کجای نماز من اشتباهه؟ وقتی شروع کرد به خواندن، تازه فهمیدم نماز من اشتباه بوده، اونم بعد از 45 سال. نمازش را با اخلاص می‌خواند. وقت نماز خواندن اشک می‌ریخت و با خدای خودش حرف می‌زد.آن قدر غرق در راز و نیاز با معبود می‌شد که صدای اطرافیانش را نمی‌شنید.
هیچ مشکلی نمی‌تواند مانع از ازدواج شود
نمی‌خواستم زیر بار ازدواج بروم، راضی نمی‌شدم. یه روز به من گفت: هیچ مشکلی نمی‌تواند مانع از ازدواج شود. ازدواج سنت پیامبر و مورد تاکید دین است. حتی مساله جنگ هم نمی‌تواند مانع از ازدواج شود. اگر خداوند بچه‌های مرا بخواهد، پس از شهادت ما هم آنها زندگی خودشان را ادامه می‌دهند.
حجابت را حفظ کن و با تقوا باش
به همسرش می‌گفت: همیشه نمازت را در تاریکی و تنها بخوان. با خدا صحبت کن. حجابت را حفظ کن و با تقوا باش. چه من باشم و چه نباشم، نماز جمعه را فراموش نکن. خواندن دعای کمیل و توسل را بسیار سفارش می‌کرد.
با این که مسئول موتوری سپاه هم بود، با دوچرخه‌اش به خانه رفت
اکثر اوقات این قدر گرفتاری‌هایش زیاد بود که دیروقت می‌رفت خانه. یک شب از او خواستم اجازه دهد با ماشین سپاه، او را برسانم، قبول نکرد. دوچرخه‌اش را سوار شد و رفت. با این که مسئول موتوری سپاه هم بود!
پیاده می رفت. به من گفت: ماشین جزو اموال بیت‌المال است
وقتی در فرودگاه مشغول کار بود یک ماشین به او داده بودند. وقتی برای او کاری پیش می‌آمد و می‌خواست به خونه برود، ماشین را همان‌جا می‌گذاشت و پیاده می‌رفت. یک روز به او گفتم: چرا با ماشین نمی‌روی؟ به من گفت: ماشین جزو اموال بیت‌المال است و نمی‌شود از آنها استفاده کرد.
من در آن دنیا دنبال خانه
ساختن هستم
به او گفتم: تو که این همه کار برای مردم انجام می‌دهی، برای خودت خانه‌ای هم دست و پا کردی یا نه؟ گفت: بله،‌ دارم برای خودم خانه درست می‌کنم. به او گفتم: می‌خواهم خانه‌ات را ببینم. گفت: من در آن دنیا دنبال خانه ساختن هستم.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *