پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۰:۴۴

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش هشتاد و شش
صدای زلنگ و زلالنگ شتران و هیاهوی شترداران در آن بیابان بی سر و صدا طنین انداز بود و چنان این سروصدا و اسب دوانی ها همه را مرعوب ساخته بود که هر کس با ترس و لرز با خواندن دعا و قل هوالله سعی می کرد از ترس و وحشتی که سراپای بدنش را فراگرفته بود چیزی بکاهد. با این وضع ناراحت کننده چون دیوارهای سنگی و لوله های برج کاروان سرا که بعضی یک طرفشان به واسطه مرور ایام خراب شده بود نمودار شد موجب کمی تسکین و آرامش گردید. اتاق های مخروبه که تا کمر مملو از خاکستر چهارپایان و خون هایی که بر در و دیوار راه ورودی به کاروان سرا ریخته شده بود و بوی بسیار زننده لاشه شتر مرده ای که شامه را ناراحت می کرد سبب این می شد که هر مسافری سعی داشته باشد زودتر از آن محل دور شود و از کاروان سرای زشت و شوم و چشمه آب شور که حتی مرغان هوا هم نمی توانستند از آن آب رفع عطش نماید نجات یابد و خود را به مزرعه مهدی آباد برساند. وقتی که دانستیم با همراهانم باید ده ساعت متجاوز برای استراحت چهارپایان در آن جا به سر برده و بعد هم آهسته آهسته بقیه راه را ده ساعت دیگر به اشتران حرکت نماییم ناراحت شده سر و صدایمان بلند گردید و هر چهار نفر هم زبان شده و به کالسکه چی گفتیم ما کالسکه تو را به قیمت گزافی کرایه کرده ایم که زودتر به مقصد برسیم.
اگر بنا بود با این کندی این مسافرت را با این شتران انجام دهیم دیگر چه لزومی داشت از این محل که علوفه ای برای اسب هایم پیدا نمی شود حرکت کرده و به آبادی که کاه و یونجه و جو فراوان باشد برسم. اما از این که تنها کالسکه را در این راه بیندازم جرات نمی کنم. خصوصا که می گویند عده ای از سارقین را دیده اند که به هوای پولهای بانک در این راه انتظار برخورد این قافله را دارند و چنان چه ما تنها بدون قراسوران و این قافله به راه بیفتیم عاقلانه نیست و اگر اتفاقی روی دهد مسوولش خود ما خواهیم بود. اما ما برای آن که زودتر از این محل دور شده و از استشمام بوی عفونت مرداری که هر لحظه نسیمی بوی آن را به ما می رساند و از زندگانی سیر می ساخت نجات یابیم. با دلایل و براهین بسیاری سعی داشتیم کالسکه چی را راضی کرده و زودتر به راه بیاییم تا آخر بار به او گفتیم همین حالا تو گفتی که دزدان در این راه در انتظار قافله و برخورد به پول هایی که با قافله حمل می شود هستند. در این صورت به چه مناسبت ما با چنین قافله ای که سارقین انتظارش را می کشند همراه باشیم.
اگر اطمینانت به این چند قراسوران تریاکی و شیره ای است که آن ها هم مرد زد و خورد و جنگ و ستیز نیستند و از همان ساعت اول از جلوی سارقین فرار می نمایند. عاقبت آن قدر به کالسکه چی نق زدیم و اصرار کردیم تا او را مشروط بر این که هر اتفاقی پیش آید به مسوولیت خود ما باشد برای حرکت راضی کردیم او هم اسب ها را به کالسکه بسته و دیگر به حرف های قراسوران و شتربانان که ما را از این که تنها به مهدی آباد برویم منع می کردند وقعی نگذارده و بی ملاحظه به راه افتادیم. سه ساعت از ظهر می گذشت آفتاب پاییزی به تپه و ماهورها و کوه های خشکی که از دور مانند تماشاچیان ما را نگریسته و از عمل بچه گانه ای که کرده بودیم حیرت داشتند تابیده بود. بته ها و علف ها و خارهای بیابانی که در دو طرف جاده دیده می شدند سرهای خود را به زیر انداخته و مثل این بود که بر احوال ما نگرانند و عجب این بود که در طول راه نه به یک نفر مسافر پیاده و نه سواره برخورد نکردیم.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *