پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | وداع با آخرین مرد نحله مشروطه‌خواهان

سیدعبدالله انوار

وداع با آخرین مرد نحله مشروطه‌خواهان

در که باز شد؛ مردی ریزنقش با عینکی بزرگ و زیرشلواری چارخانه ظاهر شد. سلام‌علیک تندی کرد و با سرعت رفت سمت چپ ورودی خانه‌‌اش





وداع با آخرین مرد نحله مشروطه‌خواهان

۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ۹:۱۹

در که باز شد؛ مردی ریزنقش با عینکی بزرگ و زیرشلواری چارخانه ظاهر شد. سلام‌علیک تندی کرد و با سرعت رفت سمت چپ ورودی خانه‌‌اش. اتاق کارش آن‌جا بود؛ میز کوچک تحریری داشت که پشتش چهارزانو ‌نشست. صندلی کوتاهی کنارش بود با دسته‌های چوبی. دورتادور اتاقش فقط کتاب بود، حتی روی میز آشپزخانه‌اش. حدود پانزده سال پیش بود؛ داشتم گزارشی درباره مکان‌-رویدادهای مشروطه می‌نوشتم و همه‌ی راه‌ها به این مرد ختم می‌شد؛ او راه‌ها را می‌دانست و نام‌های تهران قدیم را به خاطر داشت. از دل تاریخ بیرون آمده و مرام و خلق قدیمی‌ها در جانش بود؛ یک جوری لوتی‌گری و با معرفتی ناشناخته برای نسل ما. یک سال بعد از تولدش بود که رضاشاه تاج‌گذاری کرد و زندگی او با سده‌ی جدید آمیخت. پدرش یعقوب انوار شیرازی از علما و مجتهدان و فعالان مشروطه‌خواه و نماینده مجلس بود و در حوزه علمیه درس می‌داد. نام مادرش را نمی‌دانیم، فقط می‌گفت زن فاضله‌‌ای بود. او عمرش را در میان کودتاها و بلواهای زمانه‌ی معاصر گذرانده بود و حالا قرار بود در باب مشروطه صحبت کنیم اما سر حرف با آن‌چه در زندگی کرده بود باز شد. درباره هر مسئله‌ای که صحبت می‌کرد سند می‌آورد؛ وقتی از ریاضیات می‌گفت، بلند شد و سریع کتابی را از کتابخانه‌اش بیرون آورد که دورش را حاشیه‌نویسی کرده بود؛ حل‌المسائل ریاضی محض. بعد کتاب دیگری آورد در باب فلسفه برگسون. بعد کتابی درباره‌ی شفای بوعلی‌ سینا و … بی‌اغراق شوکه شده بودم، قرار من با یک تهران‌شناس بود اما با یک فیلسوف، ریاضی‌دان، منطق‌دان، موسیقی‌دان، فلسفه‌پژوه، نسخه‌شناس و … روبه‌رو شده بودم؛ انسانی شبیه ابوعلی‌سینا و خوارزمی و… انسانی که همه‌چیز می‌دانست و از همه‌ی اصول عقلی و اعتباری سردرمی‌آورد. نمی‌دانم هنوز چندنفر حکیم به معنای واقعی کلمه در ایران وجود دارند ولی برای من که آن‌ها را نمی‌شناسم او تنهاترین و آخرین بود؛ او عبدالله انوار بود، نادره دوران.
خداحافظی
همیشه تنها بود. هیچ‌گاه ازدواج نکرد. در مصاحبه‌ای با حمید‌رضا حسینی گفته بود؛ دختری که دوستش داشتم ازدواج کرد و بعد از او چنان سرگرم کار شدم که اصلا یادم رفت یاری داشته باشم و بعد که به خودم آمدم دیدم پیر شدم. به نظر می‌آمد پاییز کوچه‌باغ‌های تهران، او را در حافظه خود ثبت کرده بودند؛ «به هر منزل گهی آبی بنوشی، بکن یاد از دل دیوونه‌ی من.» کوچه‌باغ‌هایی که وقتی تخریب شدند، حجم بزرگ روح او را هم بلعیدند. پایتخت درهم و شلوغ و آلوده، دیگر انسان‌هایی چون او را در خودش پرورش نداد. اویی که هر روز از میان درختان می‌رفت تا خود را به کتابخانه‌ی ملی برساند. نسخ خطی منتظر او بودند، ۲۲ جلد کتاب شفای بوعلی‌سینا، شرح‌های فلسفی از متافیزیک ارسطو تا سنت توماس آگوستین. از شیخ اشراق و غزالی بگیر تا انصاری و تصحیح تاریخ‌جهانگشای نادری. همیشه تنها بود اما اسیر تنهایی نبود. در غربت چشمانش، مردی پویا بود که خیابان‌ها را راه نمی‌رفت، می‌دوید. تولد ۹۰ سالگی‌اش همزمان بود با سالگرد مشروطه. او متولد قلب اسد بود. سال ۱۳۹۳ مشروطه‌گردی برنامه یکی از تهران‌گردی‌های احمد مسجد جامعی شد و ما کنار او بودیم برای دیدن تهران مشروطه. آن روز برای او اما یک سوپرایز داشتیم. قرار بود، شمع‌های ۹۰ سالگی‌اش را در خانه امین‌الاضرب فوت کند. او هنوز هم در عمق وجودش یک مشروطه‌طلب بود، یاد آن روز اول دیدارش افتادم که از من پرسید ما در جنبش مشروطه شکست خوردیم یا پیروز شدیم؟ سوال سختی بود، انگار هم شکست خورده بودیم و هم پیروز شده بودیم. او با دقت و بریده بریده توضیح داد؛ ما در جنبش مشروطه شکست خوردیم اما بیشترین تاثیر را روی تاریخ ما گذاشت. تهران این روزها در نظرش چگونه بود، نمی‌دانم اما او با همه‌ی زندگی پر از پژوهش و مطالعه و تحقیق‌اش کوچه به کوچه این شهر را می‌شناخت و قصه‌های قدیم‌اش را می‌دانست، با قصه‌های جدیدش چه می‌کرد؟ او تاریخ‌پژوه شهری بود که از ۱۳۰۳ برایش تصویر ساخت تا زمستان ۱۴۰۱. از آخرین نحله مشروطه‌خواهان، در ۹۸ ساله‌گی با تهران کن‌فیکون شده خداحافظی کرد و تا صبح باران بارید.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *