پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | سفر زمان در کرمان

سفر زمان در کرمان





۲۴ دی ۱۳۹۴، ۲۰:۳۵

سفر زمان در کرمان

اول خیابان ۲۴ آذر کرمان تونل زمانی را کشف کردم بالای سر درش با کاشی آبی و سرمه‌ای نوشته بود سعدی و به محض اینکه پایم را داخل تونل زمان گذاشتم دیگر کار از کار گذشت ناگهان انبوه خاطرات کودکی به سمتم حمله‌ور شدند.
بوها تمام دماغم را پرکرده بودند بوی شامپوی داروگر و بوی حمام و بخار آب به طرز نوستالژیکی با تصاویر کودکی و زمان‌های از دست رفته به هم آمیخته می‌شد و در هر گوشه و کناری پدرم را می‌دیدیم که مرا به حمام برده و یا مشت‌ومالچی را می‌بینم که چیزی بین ماساژ و کیسه‌کشیدن و پوست کندن را همزمان و چنان ماهرانه انجام می‌داد که نمی‌توانستم از هم تفکیک‌شان کنم و از شما چه پنهان هنوز هم اندکی از کیسه‌می‌ترسم، البته نه آنقدر که مدیر حمام از رسانه‌ها می‌ترسید تا آنجا که بارها تاکید کرد نامی از من نبری و کسی نفهمد که من مدیریت می‌کنم که مدت‌ها پیش از صدا و سیما و با دوربین‌های آنچنانی آمده ‌بودند که به محض دیدن‌شان از در پشتی گریختم (به همین دلیل از این به بعد وی را آقای ع خطاب می‌کنم ).
مردی بود میان‌سال و سرد و گرم روزگار چشیده می‌گفت این حمام از سال ۱۳۴۲ در همین مکان دائر شده و حالا بعد از این‌همه سال هنوز هم بخشی از مهمان‌نوازی ما کرمانی‌ها ست که خدای نکرده مسافری و مهمانی در معذوریت حمام قرار نگیرد و بتواند با اندک هزینه‌ای به قول ناصر خسرو: شوخ از تن بزداید. هنوز جمله‌های مرد تمام نشده بود که مشتری ها یکی پس از دیگری می‌آمدند و هر لحظه بیش‌تر احساس می‌کردم در تونل زمان نشسته‌ام میز کوچکی داشت که مونیتوری متعلق به دهه ۷۰ روی‌آن بود و دور تا دور روی دیوارهای پشت سرش وسایل حمام و لباس زیرهای نو و دیگر ملزومات پاکیزگی آویزان بودند و به قول خودش حتی اطو و سشوار هم گذاشته که اگر کسی نیاز داشت استفاده کند و نگویند رفتیم کرمان و نتوانستیم لباس‌مان را اطو کنیم.
پرسیدم اوضاع چطور است ؟ که آهی کشید و گفت چه بگویم می‌بینی که این ملک آنقدر گران شده که دیگر این کارها توجیح اقتصادی ندارد و به سختی حمام را سر پا نگه‌داشتیم ما تقریبا تنها حمام عمومی و کاملا بهداشتی این شهر هستیم و می‌بینی که اینجا هم در آستانه تعطیلی است.مشتری‌های امروز را نگاه نکن این‌ها از قدم شماست و کلا پنج‌شنبه‌ها تنها روز شلوغ این‌جاست. نمی‌توانم دست از کنج‌کاوی بردارم و اجازه می‌گیرم که قدمی بزنم در حمام که استقبال می‌کند و می‌خواهد مشایعت کند هرچه اصرار می‌کنم مزاحمش نشوم فایده ندارد با این وجود آنقدر هم سرش شلوغ نیست و می‌آید، سالنی است بلند که دو طرف اطاق‌های کوچکی قرار دارند که به آنها حمام نمره می‌گویند همان حمام‌های قدیمی که رخت کن داشت و رف برای وسایل و پاشویه و کلا هرچه بگویم نمی‌توانم گذشته‌ای که در آن حمام جریان دارد را بازگو کنم احساس می‌کردم تمام مجسمه‌های حمام گنجعلیخان زنده‌شده‌اند و من دارم بین‌ گذشتگان قدم می‌زنم تنها چیزی که بد چشمی‌می‌کرد دستگاه کارواش در انتهای سالن بود که آقای ع گفت هر روز صبح زود از سقف تا کف را با آب گرم و کارواش می‌شورم که خدای‌نکرده آلودگی در حمام نباشد، در همان لحظه در حمام باز شد و یکی از کارگران مهاجر ازحمام نمره بیرون آمد باورم نمی‌شد این همان مردی است که چند دقیقه قبل آمد و با وسواس از قیمت و زمانی که می‌تواند حمام را اشغال کند پرسید.
مرد قبلی دستی به ریش انبوهش کشید و گرد و خاک اندکی هم بلند شد از ریشش و با موهای ژولیده و سر و صورت کثیف آرام آرام به سمت حمام رفت اما بویش را تا چند دقیقه بعد پیش ما گذاشته بود اما این مرد که تازه از نمره خارج شده بود هیچ ربطی به آن بنده‌خدا نداشت خوش‌بو شده بودو موهایش را به یک طرف خوابانده بود و در ریشش راه‌راه شانه هنوز باقی‌مانده بود و دلت می‌خواست ببوسی‌اش از بس که چهره مظلوم و معصومی پیدا کرده بود، بیشتر شبیه بچه‌ای ریش دار بود حتی آقای ع هم خنده اش گرفته بود و می‌گفت ببین چقدر به درد این شهر می‌خوریم و اینچنین ادامه داد که :من از سه سال پیش مسئول اینجا شدم و قبل از من خانمی این مسئولیت را برای سی سال پیاپی به دوش می‌کشید و همه کارهای اینجا را خودش انجام می‌داد در حال حاضر یک کارگر مرد داریم و هفته‌ای هم یک روز کارگر زن‌مان می‌آید که در کیسه‌کشیدن و کارهای دیگر حمام بانوان همکاری‌های لازم را انجام بدهد.
با تعجب می‌پرسم مگر حمام برای بانوان هم دارید؟ جواب می‌دهد که:بله آقا دوتا نمره رو گذاشتیم برای خانمها با پرده‌ای هم از داخل جدا می‌شوند.ما مشتری‌های خاصی هم داریم مثلا دوستی داریم که هر سال از کانادا برای دیدن مادرش به کرمان می‌آید و حتما هربار به ما سر می‌زند و تاکید می‌کند که پاک‌ترین روزهای سال‌من روز‌هایی است که از خدمت شما مرخص می‌شوم.
او اضافه می‌کند که یکی از دلایلی که حاج‌آقا این ملک را به گرمابه اختصاص داده و آن را به عادت امروز نمی‌کوبد که برج بسازد و یا حتی حاضر نمی‌شود این‌ملک را بفروشد، نزدیک بودن این گرمابه به مسجد برخورداری است و لطفی که اهالی مسجد به ایشان دارند و همین باعث قوت قلب‌شان است که گرمابه را علی رغم نداشتن توجیه اقتصادی سر پا نگه‌می دارند.وی معترف است که تقاضایی ۷ماه پیش به استاندار محترم داده برای زمین که بتوانند گرمابه‌ای سنتی با مشت و مال و همان خدمات قدیمی که در کرمان مرسوم بوده دایر کنند که هنوز پاسخی دریافت نکرده‌اند وی که دانش‌آموخته معماری است تاکید می‌کند که طرح‌های مناسبی برای احداث یک گرمابه سنتی در کرمان دارد که نیازمند همکاری مسولین هستند تا بخش دیگری به جاذبه‌های توریستی کرمان اضافه شود ومی‌گوید: من مطمئنم خود شما برای یک روز تفریح و ماساژ و مشت و مال و یک حمام کامل اگر محیط آن مناسب باشد و در مکان خوبی هم احداث شده باشد پیش قدم می‌شوید. به امید اینکه این آخرین گرمابه‌ی عمومی منقرض نشود.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *