سایت خبری پیام ما آنلاین | رهگذر یک عمر با برکت

رهگذر یک عمر با برکت





۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۲۳:۲۷

رهگذر یک عمر
با برکت

علیجان غضنفری

کتاب «رهگذر عمر» که از چاپ درآمد، احساس سبکی عجیبی می کرد. گویی بار سنگینی را از دوش بر زمین نهاده و رسالتی را که در این دو مساله اخیر به شدت دل مشغول آن بود به انجام رسانده است. به راستی هم کتاب، خیلی خوب از آب درآمده بود. یک گنجینه 862 صفحه ای با جلد سخت و طراحی زیبای پشت جلد با تصویری از چهره «محمدصنعتی» در کنار 8 چهره آشنا ولی پر راز و رمز در پشت جلد! به راستی کدام کرمانی علاقه مند به مسائل تاریخی است که عکس مظفر بقایی، سرگرد سنجایی یا مهندس رضوی و دیگران را ببیند و حرص و ولع آگاهی از راز و رمز زندگی پیچیده و پرفراز و نشیب آن ها را نداشته باشد؟!
و زیباتر از جلد و طرح و صفحه و شیرازه و دیگر خصوصیات فیزیکی، محتوای آن بود. سرشار از هفت دهه فعالیت مستمر علمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی صنعتی، همه مستند و همه مصور! شیوه تقریباً یگانه و منحصر به فرد کتاب، خیلی زود جای خود را در جامعه فرهنگی استان باز کرد. بیش از همه در قشر دانشگاهی و روشنفکری کرمان، اقبال از کتاب شروع شد. درخواست پشت درخواست و سفارش از پی سفارش! خود من که در ابتدا ده جلد بیشتر درخواست نکرده بودم، به سه ماه نرسیده 50 جلد سفارش و درخواست در میان دوستان و آشنایان داشتم. به نظرم راز اقبال مردم به کتاب «رهگذر عمر» را می توان در «مستند و مصور» بودن کتاب جستجو کرد و صداقتی که در تحریر و تحلیل وقایع به کار رفته خواننده در مستندات و عکس های تاریخی و شرح و تفصیل دار کتاب که زمان زیادی هم از رویدادهای آن نگذاشته، ردپایی از خود، خانواده و خویشاوندان می بیند و با آن ارتباط برقرار می کند. نکته ای که نظر بنده را خیلی جلب کرده بود، می دیدم که جوانان بیش از پیران و میانسالان از کتاب استقبال می کردند. از سوالاتشان می شد فهمید که به امور اقتصادی بیش از سایر بخش های کتاب توجه دارند. برای جوانی که امروزه شب می خوابد و فردا می بیند نرخ دلار از هزار تومان به چند هزار تومان رسیده، تصور ثبات 20 ساله نرخ کرایه تاکسی ها در این کتاب، بسیار جالب و خواندنی به نظر می رسید. استقبال مردم از کتاب، مطالعه و بازتاب آن در جامعه، و شور و حالی که در فضای مجازی به پا کرد، صنعتی را به این نتیجه رساند که استراحت خیالی بیش نیست. هم توقع جامعه از او بیشتر شده، هم مسئولین و هم نشریات انتظار داشتند از گنجینه اطلاعات او بهره بیشتری ببرند و امروزه این اقبال را در صفحات نشریات مختلف این شهر از روزنامه گرفته تا هفته نامه و ماهنامه و روزنامه های ورزشی به خوبی می توان دید. این همه فعالیت اعم از شرکت در جلسات متعدد ورزشی، سیاسی، اجتماعی و عمرانی، گاه تا پاسی از شب و پاسخ به درخواست نشریات، برای بنده و دیگرانی که «محمد صنعتی» را از نزدیک شناخته و از کبر سن و ناتوانی های جسمانی که حتی نوشتن را برای وی مشکل می نماید اطلاع دارند، چیزی نزدیک به اعجاز می نماید. باید پذیرفت که«صنعتی» بار دیگر جوان شده و سرشار از انرژی مثبت است. بدون اغراق یا اظهارنظر شخصی که از ذهن تند و تیز و مطالعات او سرچشمه می گیرد. فراموشی که با مقداری کم و زیادی عارضه طبیعی دوران کهن سالی است در او دیده نمی شود. حتی فراموشی های لحظه ای! چندی پیش با یکی از دوستان پزشکم که در مورد فراموشی و آلزایمر و عوارض آن صحبت می کردم، وی می گفت:«از میان عوامل مختلفی که مانع فراموشی در کهن سالی می شود، مثل مطالعه فراوان و حل جدول و غیره، به نظر من آرامش خانوادگی از همه مهمتر است. زنان و مردانی که زندگی آرام توأم با مهر و محبت خانوادگی دارند، دچار آلزایمر و فراموشی نمی شوند. و این مورد در زندگی «حاج محمد صنعتی» به شدت صادق است. باید درون زندگی این مرد و خانواده اش بروی و آرامش و صمیمت و احترام متقابل را در زندگی خصوصی او ببینی تا همه چیز باورت شود. دلسوزی و محبتی که این مرد با همسرش سرکار خانم طاهره امیرزاده دارد و محبتی که این هر دو نثار فرزندانشان می کنند، زبانزد است. از سوی دیگر احترام محبت و صمیمیتی که این چهار فرزند نسبت به پدر و مادرشان دارند باور نکردنی است. هنوز ندیده ام که حتی در لازم ترین شرایط روی حرف پدر و مادر حرفی بزنند. احترام و محبتشان واقعی و صمیمی است. تابستان 94 چند روزی فشار پیرمرد نوسان پیدا کرده بود و با وجود بیماری، دوست نداشت در خانه بماند و می آمد دفتر. هر روز حدود ساعت ده و نیم صبح همسر و دخترش – کیانا- با دم و دستگاه فشار خون خود را به دفتر صنعتی در جاده تهران رسانیده، فشارخونش را کنترل کرده و دستورات لازم پزشکی را در مورد او اعمال نموده، برمی گشتند! لازم نبود آدم هوشمندی باشی تا میزان محبت بین آن ها را تشخیص دهی یا کلمات محبت آمیزی بین آن ها رد و بدل شود، هر حرکت، هر گفتگو حاکی از محبت صمیمانه ای بود که بین اعضای این خانواده موج می زد.
استاد صنعتی امروزه برای مردم کرمان چهره شناخته شده ای است. در واقع کمتر کسی را می توان نام برد که مستقیم یا غیرمستقیم با شش دهه فعالیت سیاسی، فرهنگی، اقتصادی یا ورزشی این مرد آگاه، پرانرژی، نیرومند و کارآفرین، آشنا شده و تحت تاثیر شخصیت و متانت وی قرار نگرفته باشد و این البته دلایل متعددی می تواند داشته باشد. شاید یکی از آن ها همان کاریزمای خاص چهره و ابهت و متانت ماندگاری باشد که در روح و ذهن ملاقات کننده باقی می گذارد. حاج محمدصنعتی و سه چهار سال است که وارد دهه نود زندگی شده و بسیاری از توانایی های دوره میان سالی از او گرفته شده، پاهایش درد می گیرد و توش و توان سابق را ندارد، اما ممکن نیست که به منزل یا دفتر ایشان وارد شوی و او به احترام شما از جا برنخیزد. همه رفتارش به آدم درس معاشرت می دهد. بی آن که ذره ای قصد این کار را داشته باشد. وقتی صحبت می کند و چند نفر در حضورش هستند. نگاهش را به یک نفر نمی دوزد و هر از چند دقیقه یک بار همه را با اسم مورد خطاب قرار می دهد، مبادا احساس در حاشیه بودن به تو دست بدهد. در ملاقات با مقامات استان از شخص استاندار تا راننده همراه را به یک اندازه حرمت می گذارد. همه از بودن در حضور وی صمیمانه لذت می برند. عدم شناخت و گاه بی اطلاعی های مخاطبان را با بزرگواری تحمل می کند. هدف من از این نوشتار بیان همین عزت نفس اوست.
شش هفت سال پیش، موفقیت سریال نوشتالژیک «روزگار قریب» در مورد یکی از پزشکان انسان دوست ایرانی به نام دکتر محمد قریب، بسیاری از فیلمسازان را متوجه ساخت این نوع سریال ها نمود و نام نیک حاج علی اکبر صنعتی موسس بنیاد صنعتی و مشهورترین دست پرورده اش سیدعلی اکبرصنعتی- نقاش و مجسمه ساز، بسیاری از این فیلمسازان را به کرمان کشاند. سختی های زندگی، رفت و آمد و مسافرت های پرمشقت این دو، سوژه مناسبی برای ساختن یک سریال نوستالژیک دیگر بود. لذا فیلمنامه نویسان و کارگردانان برجسته ای همچون مازیار میری- کیانوش عیاری و مسعود کیمیایی به بنیاد صنعتی آمدند. مسوول پرورشگاه به تصور این که نام فامیل استاد صنعتی، قرابتی به نام حاج علی اکبر و یا سیدعلی اکبر داشته باشد، مرا همراه یک گروه سه نفره فیلمساز که از تهران آمده بودند به نزد استاد فرستاد. این احتمال قرابت نام «صنعتی» با این دو نفر، خود داستانی داشت: در دوران رضاشاهی موضوع شناسنامه و داشتن نام خانوادگی تازه رایج شده بود و همه مردم موظف شده بودند علاوه برنامه اولشان، یک نام فامیل هم داشته باشند. مرحوم حاج علی اکبر- موسس پرورشگاه تعداد 8 نفر از ایتام پرورشگاه را که بهره هوشی بالایی داشتند، همان نام فامیل خودش «صنعتی» را برایشان گرفت. این 8 نفر بعدها در زندگی افراد بسیار موفقی شدند که – سیدعلی اکبرصنعتی نیز یکی از آن هاست. در این مراجعه متوجه شدیم که حاج محمد صنعتی نه یکی از ایتام تربیت شده پرورشگاه بوده و نه قرابت فامیلی با خود حاج علی اکبر موسس پرورشگاه دارد، اما این ملاقات دریچه تازه ای به روی ما گشود. این مرد دریای اطلاع و آگاهی بود! نه فقط تاریخچه و چگونگی تأسیس و روند تاریخی بنیاد صنعتی را به خوبی می دانست. در مورد تاریخ، جغرافیا، سیاست و عمران استان و بیشتر از آن تهران و تمام مملکت ایران یک دایره المعارف کامل بود! من که به کلی هاج و واج شده بودم، اکیپ تهرانی هم که هر سه از نخبگان پایتخت بودند و معمولاً شهرستانی ها را اندکی ریز می بینند، دچار حیرت شده بودند و از پیرمردی 80 ساله، انتظار این همه احاطه و آگاهی به مسائل روز ایران و جهان را نداشتند و نمی توانستند از تعجب و تحسین خودداری کنند. نیم ساعت بعد استاد ما را برد به طبقه بالای منزلش و ما آن جا کتابخانه نفیسی دیدیم! من که به علت سال ها دوری از مرکز استان، خوش باورانه تصور می کردم که خودم برای نخستین بار، این چهره ماندگار را کشف کرده ام و خود را موظف می دیدم که به جامعه معرفیش نمایم، وعده ملاقات دیگری را از استاد گرفتم! در جلسه دوم از شروع فعالیت های سیاسی اش در زمان مصدق و از هم رزمی اش با شهید کودتای 28 مرداد، سرگرد محمود سخایی- رئیس شهربانی کرمان سخن گفت و من ضمن نت برداری از گفته هایشان، هی افسوسم را از این که چرا چنین سوابقی قبلاً معرفی نشده اظهار تاسف می نمودم و ایشان بزرگوارانه، واقعاً بزرگوارانه، با لبخند و بیان کلمه «خب دیگه» مطلب را درز می گرفت و می رفت سر ادامه مطلب! آدم به این بزرگواری ندیدم. او می توانست ناآگاهی جاهلانه مرا به مسخره بگیرد و بر سر من فریاد بزند: بچه، تو کجای کاری؟ من از آن روزگاران که تو توی قنداق خودت دست و پا می زدی، سوژه اول روزنامه های استانی و کشوری بوده ام. من «محمد صنعتی» هستم که مردم کرمان از کوچک و بزرگ مرا می شناسند و از خدمات من به این شهر و مردمش آگاهی دارند. حالا تویی که کرمان را نمی شناسی، مرا گمنام تصور می کنی؟!
اما بزرگوارانه به روی من نیاورد. آن روز و نه بعدها، و اکنون که شش سال از آشنایی ما می گذرد و هر هفته یکی دو بار افتخار مصاحبت با ایشان را پیدا کرده ام حتی به اشاره هم به روی من نیاورده و من هر چه زمان می گذرد و شناخت وسیع تر از ایشان پیدا می کنم، از آن همه صبوری، از آن همه متانت و از آن همه کوچک نوازی وی بیشتر دچار شرمندگی می شوم.
بهار 94 که کتاب «رهگذار عمر» از چاپ درآمد، امثال حقیر که به صورت جسته و گریخته و تا حدودی پراکنده با فعالیت های وی مختصر آشنایی پیدا کرده بودیم. به یک باره حجم وسیعی از خدمات فرهنگی، عمرانی و ورزشی نامبرده را در برابر خود دیدیم که بسیار از آن چه در این چند سال از خدمات استاد شنیده بودیم فراتر بود. برای جان دادن به ایده، فکر و هسته اولیه اش، چه زحمت ها کشیده شده، چه خون دل ها خورده شده و چه دلسوزی هایی انجام گرفته است. به عنوان مثال صفحات 275 تا 308 کتاب رهگذر عمر در مورد روند شکل گیری و تاسیس دانشگاه کرمان است. هر چند خود نویسنده به این مطلب اشاره دارد که این طرح عظیم که بسیار بزرگتر از خواسته های آن زمان مردم کرمان بود را نمی توان به شخص و گروه خاصی منتسب نمود؛ اما چه کسی می تواند نقش بی بدیل «محمدصنعتی» در نقش دبیر جنبش نیکوکاری و شرکتش در «سینمار گردهمایی جنبش ملی نیکوکاری» در جوار حرم امام هشتم (ع) در مشهد مقدس و همراهی چند روزه وی با زنده یاد«مهندس افضلی پور» نیکوکار بزرگواری که تصمیم گرفته بود کلیه دارایی خویش را در یک عمل نیکوکارانه در یکی از نقاط محروم ایران خرج کند را در سوق دادن این سرمایه عظیم به کرمان نادیده بگیرد؟
به هر حال«محمدصنعتی» در حال خدمت صادقانه به مردم است. در فرانسه رسم است، هنگام تقدیم بالاترین نشان لیاقت به یک فرانسوی که همان نشان «لژیون دونور» است می گویند، در کارنامه این شخص بنویسید که «او وظیفه اش را نسبت به فرانسه و مردمش که ملت فرانسه باشند، انجام داد.» حاج محمدصنعتی هم به گواه بسیاری مردم کرمان وظیفه اش را نسبت به ایران و ملت ایران به درستی انجام داده و جا دارد مسئولین استان با اهدای «نشان لیاقت» بدین خدمتگزار لایق گواهی دهند که او وظیفه اش را در قبال مردمش انجام داده است.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *