پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۲۷ آذر ۱۳۹۵، ۲۱:۱۷

کرمان بر پشت اسب
بخش 15
سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛
وقتی از مسئله غذای روز فارغ، شده بودم. از پله های تیز بالاخانه بالا می رفتم و اتاق ها را بررسی می کردم. دو فراش داشتیم اما هفته ها به اتاق های ما سرنمی زدند. مگر آن که هر روز صبح آن ها را صدا می زدم و به کار می گرفتم. آن ها همیشه با وقاحتی بی شرمانه می گفتند که وقتی من صبحانه می خوردم، جارو کرده اند و من مجبور بودم دست به دامن ریختن خرده کاغذ و خرده ریزهایی از این قبیل در اطراف اتاق شوم تا آن ها را محکوم به دروغگویی کنم. کف اتاق ها مثل کل خانه از خاک کوبیده شده بود و گرچه با نمد پوشانده شده بود و روی آن روفرشی متقال راه راه پهن کرده بودند با این وجود هرگز فارغ از گرد و خاک نبودیم. اگر می خواستیم از شر عقرب راحت شویم، ضروری بود. بررسی اتاق ناهار خوری را در وظایف روزانه ام گنجانده بودم. چون دو پیشخدمت ما تنبل تر از آن بودند که ظروف نقره، کارد و چنگال ها را تمیز کنند.
هاشم تصدی موجودی چای و قهوه و شکر(قند) هفتگی ما را به عهده داشت و من و او بحث هایی در مورد مقادیر لازم چای و شکر داشتیم. چون عقاید در این مورد، بسیار با هم فرق داشت. اما باید منصفانه بگویم که او همیشه وقتی می دید انعطاف پذیر نیستم، با حسن نیت تسلیم می شد.
گرچه بهترین نوکر ما بود. با این وجود همیشه بازی در می آورد تا مرا از اقلام کوچک غذایی محروم کند. در اول هر چه شکر می دادم هیچ وقت تکافو نمی کرد؛ اما وقتی با شدت تعرض می کردم مقداری شکر در می آورد و با ترحمی رقت انگیز به من می گفت از پول خودش برایم خریده است.
در یک موقعیت از چند قوطی قند حبه ماشینی انگلیسی استفاده می کردیم و همان صحنه تکرار شد. اما این دفعه نوکر ما قسر در نرفت. چون برادرم بلافاصله گفت که او می داند که این نوع قند را در بازار کرمان نمی فروشند. چون فقط در آن جا قند کله می فروختند. قاسم متوجه شد که اشتباه کرده و خیلی لذت برد از آنچه که خیال می کرد شوخی خوبی است. اگرچه به زیان او بود! او همچنین وظیفه خرید نان روزانه را بر عهده داشت. چون مهتر که هندی بود انواع نان را نمی شناخت. ما بالاترین قیمت را برای نان می پرداختیم. یعنی من تبریزی (سه کلو یا 5/6 پوند) به چهار و نیم پنی برای نان برشته نازک که در ایران همین اسم را دارد و همیشه از نوع نانی که هاشم می خرید ناراضی بودیم. اما هرگز فکر نمی کردیم که کرمان بتواند نان بهتری تولید کند.
یک روز یکی از مهمانان ما به نصرالله خان گفت که نمی داند چرا جناب کنسول دوست دارد نان معمولی که به عنوان جیره به سربازان می دهند بخورد و قیمتش نصف قیمتی است که ما می پرداختیم. بلادرنگ توفانی بر سر نوکر ما فرود آمد و از آن به بعد کیفیت نان عوض شد.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *