سایت خبری پیام ما آنلاین | گزارشی از یک منطقه عشایری در 75 کیلومتری ریگان داستان محرومیت «تکِ فرهاد»

گزارشی از یک منطقه عشایری در 75 کیلومتری ریگان داستان محرومیت «تکِ فرهاد»





۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰:۰۶

گزارشی از یک منطقه عشایری در 75 کیلومتری ریگان
داستان محرومیت
«تکِ فرهاد»

مرضیه السادات حسینی راد
با گروهی از کارکنان بیمه سلامت کرمان و بم و نیز بهداشت ریگان به منطقه محروم تک فرهاد می‌رویم، جایی که به جرات می‌توان گفت نه آب هست و نه زندگی، یادآور زندگی افراد بدوی در قرون ابتدایی زندگی، با وزش باد و شن و دهانی که اگر بسته نباشد پر از دانه‌های آزاردهنده شن می‌شود. تنها افرادی که خارج ازاینجا گه گاهی به این منطقه سرمی زنند و احوال این عشایر مهربان را که در چند سال اخیر با اجبار دولت عده کمی شان یکجانشین شده‌اند، را می‌پرسند تیم بهداشت خانواده و کارکنان مرکز بهداشت ریگان و پزشکان خانواده رحمت‌آباد و نهایت دامپزشکی ریگان هستند.
زندگی در اینجا در ابتدایی‌ترین شکل خود جریان دارد اصول اولیه زندگی اینجا چادر هست و بز و دشتی که هیچ علفی برای چرای این دام‌ها وجود ندارد. وقتی به تک فرهاد می‌آیی تمام معادلات ذهنی‌ات در مورد زندگی و نیازهای زندگی به هم می‌خورد یادت می‌رود انسان برای زندگی به آب، پناهگاه، لباس، مسکن، غذا و قضای حاجت نیاز دارد. حتی فراموش می‌کنی آیا نان مهم‌تر است یا آب، طوفان شن بدتر است یا نبود سرویس بهداشتی!! نبود خانه و روشنایی برق مهم‌تر است یا نداشتن راه درست که دسترسی به یک نقطه شهری را امکان‌پذیر می‌کند. تک فرهاد یا تگ فرهاد که دو وجه‌تسمیه دارد یکی به سبب وجود بیابانی عجیب و بدون آب‌وعلف که شبیه به پیست رالی بیابانی بین‌المللی است و دیگری به سبب نام‌گذاری حضور افسانه‌ای فرهاد و کندن کوه بین اینجا و میل نادری در نزدیکی دلگان در ایرانشهر است. برای رسیدن به روستای تک فرهاد و آبادی‌های اطراف آن باید حتماً خودرو بیابانی و راهنمای بومی در اختیار داشته باشی خودروهای پیکاب و مزدا و هایلوکس گزینه‌های خوبی برای تردد در جاده سنگلاخی و بسی صعب‌العبور آن هستند در زمستان اما در صورت بارش باران‌های سیل‌آسا احتمال حبس شدن مردم در این روستا وجود دارد. راننده خودرو ما جانشین رئیس مرکز بهداشت ریگان است ، آقای حقیقی شناخت خوبی از منطقه دارد و مردم نیز وی را کامل می‌شناسند. وی منطقه عشایری سیاری تک فرهاد را در فاصله 75کیلومتری ریگان معرفی می‌کند.
ناگهان بین راه
بین راه ناگهان زنی با بچه شیرخواره و قنداق شده در کنار دو مرد و دختر کوچکی منتظر کنار جاده نشسته‌اند، سه نفر بیمار دارند نوزاد حال خوبی ندارد، تب‌دار است و آنفلوانزا دارد مادرش اما افسردگی دارد گویا، حرف نمی‌زند پدرش هم مانند مادر ساکت و خجالتی، هیچ‌کدام سواد ندارند، فردی که همراه آن‌ها هست صحبت می‌کند چند کیلومتر راه آمده‌اند تا در کنار جاده کسی آن‌ها را به دکتر برساند. به همراه تیم سلامت دارو هست، بعد از اتمام کار پزشک برای مادر نوزاد هم شربت تقویتی می‌دهد و می‌گوید حال مادر بدتر از همه است! آقای حقیقی می‌گوید از این مورد بین‌راهی زیاد دیده‌ایم. بالاخره به منطقه می‌رسیم، دل‌وروده‌هایمان به‌هم‌ریخته است شاید زندگی شهرنشینی زیاد تنبلمان کرده که با تکان‌های سنگین این خودروها نیاز به‌جایی داریم برای چند ثانیه نشستن! اما منطقه به حدی اعجاب‌برانگیز است که خستگی یادمان می‌رود.
آبادی‌های اطراف تک فرهاد هرکدام در پناه باد کوهی قرار دارند که به آن اُرت می‌گویند برخی دانش آموزان پیاده 2 ساعت برای رفتن و بیش از همین زمان را برای برگشت به خانه پیاده‌روی می‌کنند آن هم درجایی که فقط تپه‌های بدون آب‌وعلف و هیچ جاذبه‌ای سر راهشان نیست و خطراتی چون الماس سیاه (نوعی عقرب با نیش کشنده) و دیگر حشرات گزنده سد راهشان است. همه‌چیز اینجا برایم عجیب غیرقابل‌باور است زندگی در این شرایط سخت نبود آب و بهداشت، دور بودن فاصله مدرسه از خانه‌ای که چادر است، نبود غذا و خوردنی که دوست داشته باشی! زن‌ها و دخترها کم‌خونی ناشی از فقر آهن را دارند آمار تالاسمی نیز به دلیل ازدواج‌های فامیلی بدون آزمایش زیاد است. راه دسترسی به روستا بسیار صعب‌العبور است وکسی میل چنانی برای رفتن به شهر و پیگیری بیماری یا مشکل ازدواج یا هر چیز دیگری را ندارد. اغلب موتورسیکلت دارند ویکی دو وانت نیز در سطح منطقه دیده می‌شود که برای جابجایی بیماران و بردن آب از تنها موتورپمپ که از چاه شور تأمین آب می‌کند، است. نمی‌دانم از کجای این تراژدی بنویسم.
قرص‌هایی که جایگزین میوه و سبزی برای زنان می‌شود
پزشک خانواده چاره‌ای جز نوشتن مولتی‌ویتامین به‌جای میوه‌ای که نمی‌خورند! کلسیم به‌جای شیری که ندارند و قرص آهن به‌جای سایر نیازهای بدنشان ، ندارد. می‌پرسد خانم میوه می‌خورید، زن به پشت‌سری‌اش نگاه می‌کند و می‌گوید ما را چه به میوه؟ از کجا بیاوریم. بعد متوجه می‌شوم هرچه به خانه بیاید سهم بچه‌ها و پدر بچه‌ها می‌شود و البته میوه کمتر به اینجا راه دارد! مادرهای مهربان با لذت به خوردن یک وعده از هر آنچه نعمت خداست راضی بوده و شکرگزارند و باایمان. به جرات می‌گویم مادران عشایری اینجا نمونه‌ای از بی‌ریاترین و مهربان‌ترین مادران روی زمین هستند. مردهای میان‌سال فشارخون بالا دارند که نظر پزشک استفاده از غذاهای چرب و یا کم‌تحرک شدن آن‌ها و یا زمینه ارثی می‌داند که با توجه به سنت توجه به مرد در منطقه احتمالاً گزینه اول صحیح‌تر است. برخورد خانم مسنی با یکی از پسران اینجا به من فهماند اینجا پسر از ارج‌وقرب بیشتری نسبت به دختر برخوردار است. بچه‌ها در چادرهای عشایری وقتی برای درس خواندن ندارند گوسفند چراندن، ظرف را با آب ناکافی شستن و یا جارو کردن و کمک به اعضای خانواده مجالی نمی‌گذارد، بعضی‌هایشان قوت روزانه‌شان که نان و خرما است را در ساعت ابتدای حضور در مدرسه که به سبب پیاده‌روی حدود 9 صبح است می‌خورند.
اگر یارانه نباشد
پدر و مادر اما با نداری زندگی می‌کنند و اگر یارانه‌ها نباشد بعضی خانوارها به مشکل جدی برای تهیه آرد و پخت نان روزانه برمی‌خورند چه برسد به تهیه نخود و عدس که به گفته خودشان بیشترین سهم را در غذای آن‌ها دارد. این را از صحبت‌های مردی که 7 بچه دارد متوجه می‌شوم می‌گوید تنها منبع درآمدم یارانه است 5 تا گوسفند دارم که الان شیری ندارند. شنیده‌های ما حاکی از آن است که گاهی اوقات این منطقه محل تردد اشرار نیز می‌باشد و شرایط ناامن را به وجود می‌آورد.
همین‌گونه که در اُرت می‌چرخیم به زن جوانی با چادر صورتی بلوچی زیبا برمی‌خورم می‌گویند دیروز عروسی‌اش بوده! جز چادر و چهره بزک‌کرده‌اش که اگر نبود شاید متوجه نمی‌شدم. می‌گوید آرایشگر آشنا داریم برای عروسی‌ها می‌آید و عروس را می‌آراید ، شام عروسی برنج و گوشت است که اغلب از کشته شدن یکی از گوسفندان خانواده تهیه می‌شود. همه‌جا خلوت است دختری حدوداً 19ساله همراه عروس جوان اما خجالتی است، می‌گویند امشب عروسی دارد از تعجب خشکم می‌زند، نه قوم‌وخویشی نه جای تمیزی، باغی آتلیه‌ای، لباس خاصی، هیچ نشانه‌ای برای عروس شدن وی نمی‌بینم. داماد جوان می‌گوید برای عروسی دو شب جشن می‌گیریم یک‌شب حنابندان و یک‌شب عروسی ، دیشب عروسی من بود، امشب حنابندان خواهر عروس است! و به عبارتی 4شب جشن و سرور.. می‌گوید 500 نفر مهمان دارم تعجب می‌کنم کجا آن‌ها را پذیرایی می‌کند می‌گویند همین‌جا در دشت فرش پهن می‌کنند و همه پذیرایی می‌شوند، برخی اهالی که کمانچه داشته باشند نیز در عروسی حاضرشده محفل را گرم می‌کنند، چوب بازی عشایری و بعد همه به خانه خود می‌روند و گوشه چادر مادر عروس هم رختخوابی برای عروس و داماد می‌اندازند.
15 سالگی خداحافظی با دنیای دخترانه!
15 سالگی برای دختران ششم ابتدایی پایان خط تحصیل است و بعد 15سالگی و ازدواج و خانه‌داری و بارداری‌های پی‌درپی! اینجا 15سالگی علامت خوبی نیست و اگر از این سن بگذرد کمتر موردتوجه مردی واقع می‌شوند و گاها همسر مردی مسن! برخی از این دخترها مجبور هستند زن دوم مردی شوند اینجا عادی است که مردان دو یا سه زن داشته باشند. خیلی از بچه‌های مدرسه نیز باباهای چند زنه دارند. تک فرهاد را به‌قصد ریگان و سپس کرمان ترک می‌گوییم، کم‌کم به جاده اصلی می‌رسیم آسفالت و تکانه‌های کمتر می‌شود، نور چراغ‌ها خودرو را روشن می‌کند بخاری ماشین روشن است و ما حالمان خوب است حتی اگر خسته باشیم. تفاوت‌ها برایم غیرقابل‌هضم است پیش خود فکر می‌کنم تک فرهاد کجا و ریگان کجا و بعد که به کرمان می‌رسم می‌گویم مرکز استان کجا و ریگان کجا و قطعاً این سؤال تا تهران ادامه دارد. دلم نمی‌خواهد گزارشم را تحلیل کنم قضاوتش را به مردم و وجدان‌های بیدار مدیران و خیران و مسئولانی که چشم به روی وظایف خود بسته‌اند واگذار می‌کنم. فقط پیش خود فکر می‌کنم امروز اگر تک فرهادها را درنیابیم فردا چه پاسخی به پیشگاه الهی خواهیم داد؟/ باشگاه خبرنگاران جوان

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *