پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | یوم السینما

یوم السینما





۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰:۱۸

یوم السینما

آمیز مسعود خان اشجعی

تاریخ نگاران بی زبان به لسان القلم حکایت نموده اند که در ولایات معظمه دیار کریمان که به آستان هشت معروف است، بیست و یکمین روز از آخرین ایام فصل تموز از هر سال را به ساحت هنر هفت آلائیده و نامش یوم السینما گذارده، آن را تا پاسی از شب پاس می داشته اند چنان با شکوه، که سقف دهان اورسن ولز کبیر به نشانه حیرت به انگشت اشاره اش می چسبید و روح هیچکاک، آواره دیار کریمان می گشت و قبرستان هالیوودیان خالی از سکنه در چنین شبی، گویی ارواح ستارگان سینما توغراف، آسمان دیار کریمان را به تسخیر در می آوردند تا نظاره گر هنر هفتیان برپهنه سترگ آستان هشت باشند و چنین بوده که زمینیان، آسمان این سرزمین را همواره پرستاره می دیده اند و آن ستارگان، خاک این سرزمین را قلب سینما! نقل است که آمیز متوهم خان رژیسور از اهالی گواشیر، شنیده از ابوی اش که ایشان نیز نقل نموده از جدش متحیر الدوله که شبی در خواب، مرحوم استاد جان فورد را دیده به غایت نورانی، که موعظه می نموده جماعتی را ابویانه، روایت می کنند که متحیر الدوله چنین گفت، چون نیک نظر کردم در جماعت، مرحومان فلینی، اوزو و برگمان را در میانشان مشاهده نمودم که خیره به دهان استاد بودند که چنین می فرمود که ای جماعت هفتی وای هفتیان نفتی (منظور استاد را از نفتی متوجه نگردیدیم) دوربین هایتان را بیاویزید و سه پایه هایتان را جمع کنید که سینما فقط در این سرزمین است و بس! و چون آن جماعت زمین را رصد کردند، اهالی دیار کریمان را یگانه مردمی یافتند که از دولتی سردولتمردانش، بیت الهنری دارند به غایت سترگ که مردمانش بام تا شام را به تیارت و تصویر گری و آوازه خوانی و سینما توغراف مشغولند و دولتیان به تامین نیازهای روزمره آنان اهتمام می ورزند تا مبادا در این رهگذر تخیل هنرمندانه شان اسیر حقایق بی مقداری چون قوت لایموت و سرپناه عاریه ای گردد و اینچنین بود که میزداران دولتمدار میزها را به کناری نهاده، به میان آنان رفته و بهرهر کدامشان خانه ای بنا نموده و خانه سینما را بیت التوغراف نامیده که مردمان برای عضویتش سرودست می شکنند همچو مجنون از برای لیلی‍‍!! و چون آن جماعت نیک تر نظر کردند، جای جای آن سرزمین را سرشار از دوربین هایی یافتند که هر کدامشان جماعتی را پیش روی خود داشته و هر کدام شاهکاری رقم می زنند و سالن ها آکنده از مردمانی اند که آن شاهکارها را به تماشا نشسته، پشمک و چیپس خورده، به هم عشق می ورزند و روزگاری بس خوش دارند.
در اینجا بود که قطره ای اشک گوشه چشم جان فورد فقید نقش بسته، آهی کشید و چنین گفت، که ای کاش دمی بیشتر در این دارالگذر می ماندم و فرشته مرگ، چندی برمن دست نگاه می داشت تا که لذت سینما تو غراف را در این سرزمین سینماپرور تجربه می نمودم و نامش ،«کرمان من چه سر سبز بود» می نهادم و اینگونه بود که چون متحیر الدوله از خواب برخاست، جامه از تن بدرید و تا جان در بدن داشت به امر سینما تو غراف همت گمارد، روحش شاد و یادش گرامی

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *