پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | یادبود

یادبود





۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰:۰۸

شهید محمد اکبرپور
سال 1339 روستای گورچوئیه از توابع زرند شاهد تولد نوزادی بود که بعدها نام و یادش در روستا، شهرستان و استان کرمان جاودانه شد. او را محمد نامیدند و از قضای روزگار در همان کودکی، مادر را از دست داد.
سخت کوشی او در درس و مدرسه زبان زد بود. ورود او به حوزه علمیه فصل جدیدی در زندگی اش گشود. همراهی با انقلاب اسلامی و سپس جنگ تحمیلی او را به خدمت نظام اسلامی درآورد. شلمچه و کربلای 5،آخرین خاطرات شهید محمد اکبرپور را در خود جا دادند.
بخشی از خاطرات شهید:
محیط خیابان ها پاک نیست
در دوره دبیرستان که تحصیل می کرد، صاحب خانه اش می گفت: محمد هنگامی که می خواست به مدرسه برود، صبر می کرد زمانی که نزدیک به شروع کلاس باشد، حرکت کند. یک روز به او گفتم که چرا زودتر راه نمی افتی که این قدر با عجله نروی؟ گفت: وقتی زودتر حرکت کنم چون وقت اضافی دارم، در مسیر خود را به دیدن مغازه و اطراف مشغول می کنم. چون این کار خوب نیست و محیط خیابان ها پاک نیست، سعی می کنم وقتی از خانه خارج شوم که فرصت چندانی نداشته باشم و با عجله به مدرسه بروم.
دختر خردسالش در حالی که اشک
در چشمانش حلقه زده بود خواستار ماندن پدر شد
در یکی از سفرها که عازم جبهه بود، دخترخردسالش هنگام خداحافظی با دستان کوچکش، لباس پدر را گرفت و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود با زبان کودکانه خواستار ماندن پدر شد. پدر خم شد، صورت دختر را بوسید، رنگ چهره اش تغییر کرد. دختر را در آغوش گرفت و بعد از دقایقی به زمین گذاشت. گویی می خواست بگوید ای دنیا! تو با همه زیبایی هایت نمی توانی مانع رسیدن من به هدفم باشی. آخرین باری که می خواست به جبهه برود، قرآن گرفتند که از زیر قرآن رد شود. قرآن را گرفت. بوسید و باز کرد. لبخندی بر لب نشاند و گفت: همان که می خواستم، آمد.آیه انالله و انا الیه راجعون آمده بود. همه از خداییم و به سوی خدا بازمی گردیم.
در ترغیب و تشویق جوانان برای حضور در جبهه، تلاش می کرد
در ترغیب و تشویق جوانان برای حضور در جبهه، تلاش می کرد. بعضی از خانواده ها که فرزندانشان شهید شده بودند، به محمد ایراد می گرفتند که تو فرزند ما را وادار به جبهه رفتن کردی، هر چند که او خودش هم مرتب در جبهه حضور می یافت. وقتی شهید شد، خانواده های معترض؛ از رفتار خودشان پشیمان شدند.
هنگام تشییع جنازه، جوان های بسیاری کفن پوش شرکت کردند
زندگی او بسیار ساده و مختصر بود. اخلاق و رفتار متین و خوش مرام او، بسیاری از دوستان و آشنایان را شیفته او کرده بود. بعد از شهادتش، هنگام تشییع جنازه، جوان های بسیاری کفن پوش در مراسم تشییع پیکر پاکش شرکت کردند.
کلاه آهنی به سر داشت و عمامه اش را به دست گرفته بود
حاج قاسم تعریف می کرد که در والفجر 8 در کارخانه نمک هنوز خط تثبیت نشده بود. محمد در حالی که کلاه آهنی به سر داشت و عمامه اش را به دست گرفته بود، سنگر به سنگر به بچه ها سر می زد و در رفع نیازهایشان می کوشید. او با این رفتار علاوه بر این که نقش مهم روحانیت در دفاع مقدس را به نمایش می گذاشت، از طرفی با پوشیدن کلاه آهنی به رزمندگان می فهماند که باید از جان خود محافظت کنند.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *