پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۲۲:۴۸

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش صد و بیست شش
همان قسمی که عرض شد اساس نویسندگی ذوق و قریحه و سلیقه ذاتی است نویسنده ای که بتواند در همه دل ها رسوخ پیدا کند و یک جلد از کتاب هایش کار صد فوج سرباز را بنماید بسیار کم و به ندرت پیدا می شود و نویسنده نیز حکم الهام شونده ای را دارد و آن چه از او تراوش نماید طبیعی و ذاتی است و او هم مانند آوازه خوانی که خود ساخته است، یا همان خطاطی است که در میان میلیون ها نفوس یافت و منفرداً به طور انفراد پیدا شده می باشد.
در سفری که در ایام اردیبهشت ماه به اصفهان کرده بودم منزلم در کوچه ای نزدیک رودخانه زاینده رود واقع شده بود. برای آن که بهتر از هوا و نسیم صبحگاهی و نکهت باغ و بستان های معروف اصفهان برخوردار شوم تصمیم گرفتم صبح ها قبل از آفتاب در اطراف رودخانه پیاده روی کنم. همین که خواستم از آن منزل خارج شوم چشمم به غنچه گلی که به نام گل محمدی معروف است افتاد. نمی دانم چه اثری در این گل وجود دارد که در اوایل پیدا شدن چون چشمم به آن می افتد مدتی مجذوب شده و حالتی به خصوص پیدا می کنم و از خود بی خود می شوم. اگر چه معمولا تا مدتی برای آن که در این کیف و خوشی باقی باشم حتی الامکان از دست زدن و بوئیدنش خودداری می کنم و مثل این است که اثر و قوه مخصوصی در وجودم پیدا می شود و به شوق و ذوق درمی آیم همه اشیاء عالم به نظرم خوش رنگ و تر و تازه و پاکیزه جلو می کند. خلاصه با چنین احوالی از آن خانه درآمده و خود را به پیاده رو رودخانه که به پل مارنون می پیوست رساندم.
اشجار و سروهائی که شاخه هایشان از دیوار و کنگره باغ ها درآمده بود. نسیم هوای ملایم روح بخشی که بوی گل های باغستان ها را با خود می آورد همچون رایحه ای که از بهشت برین برخیزد مرا از خود بی خود می ساخت، چمن و سبزه زارها و عطر درختان اقاقی که در سمت سار رودخانه که به جلفا متصل بود نیز همان کیفیت سمت راست رودخانه را داشت.
در وسط رودخانه که آب به دو قسمت تقسیم می گردید بر بالای تپه کوچکی که کمی از سطح آب بلندتر بود چند نفر رفیق همدل فرشی انداخته و بر رویش بساط چای را پهن کرده در اطرافش حلقه زده و گرم صحبت و به صرف چای مشغول بودند. آب آرام از بستر رودخانه می گذشت و همین که به محلی که آنان بیتوته کرده بودند می رسید دو قسمت می شد و از دو طرف آن تپه کوچه می گذشت. این عوالم دوستان یک دل و یک جهت مدتی را مرا به خود مشغول داشته بود. از این که این طور دل به عالم طبیعت داده و خواسته بودند اولین دفعه ای که خورشید طالع می کرد دو پرتو خود را به سراسر آن رودخانه و اطرافش می افکند تا آخرین حد امکان نظاره و دید زندگی را تکمیل سازند. فنجان های شیشه ای که در آن ها چای ریخته و مشغول آشامیدن بودند نمونه ای از صفا و وفا و یک جهتی این چند دوست و رفیق که با هم با خوشحالی و سرور می گفتند و می خندیدند بود. همان قسمی که غفله بلبلی هزار دستان در بوستان سکوت را می شکند یک نفر از آنان شروع به آوازه خوانی کرد.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *