پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | تحلیل یک افسانه کرمانی بچه خمیره‌اِی ننه خدات کریمه‌اِی ننه

تحلیل یک افسانه کرمانی بچه خمیره‌اِی ننه خدات کریمه‌اِی ننه





۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰:۰۱

تحلیل یک افسانه کرمانی
بچه خمیره‌اِی ننه
خدات کریمه‌اِی ننه

افسانه ها بخش مهم و قابل توجهی از فرهنگ عامیانه را به خود اختصاص داده اند. برخی از این افسانه ها آموزنده است و می توان از آن ها به عنوان داستان های تمثیلی در جهت انتقال مفاهیم ارزشی و اخلاقی بهره برد. اما جدای جنبه آموزندگی که البته در همه افسانه ها وجود ندارد. طرح و منطق این افسانه ها از فرهنگ، باورها، هنجارها و رفتارهای قدما پرده بر می دارد و در یک جمله می توان گفت:«افسانه ها بازگوکننده شخصیت جوامعی است که این افسانه ها را خلق می کنند.»
افسانه ها شاید زمانی جزو باورهای مردم بوده اند که با تغییر آیین و پیشرفت فرهنگی جوامع، به تدریج به جرگه فرهنگ عامه و باور ناپذیر می پیوندند. در این صورت به افسانه ها تنها به داستان هایی برای سرگرمی می توان نظر کرد.
افسانه زیر که از کتاب«فرهنگ عامیانه سیرجان» تألیف«مهری مؤید محسنی» انتخاب شده مجموعه ای از باورهای درست و نادرست را در خود جمع کرده است. این افسانه این گونه روایت شده است؛
زنی حامله نمی شد، شوهرش با او شرط کرد که اگر تا سال آینده بچه ای برای من به دنیا نیاوری طلاقت می دهم. زن بسیار ناراحت شد و گفتار شوهر را به مادرش گفت.
مادر گفت:«غصه نخور خدا کریمه.» روزی مرد تصمیم گرفت به مسافرت بازرگانی برود و به زن گفت تا مدتی طولانی برنمی گردد. دختر، مادرش را از تصمیم شوهر مطلع کرد.
مادر به دخترش گفت:«روزی که شوهرت عازم سفر شد، به او بگو که حامله ای، بقیه اش با من.»
دختر به گفته مادرش عمل کرد و در موقع حرکت شوهر خبر حاملگی اش را به او داد. مرد بسیار خوشحال شد و به او سفارش کرد که مواظب خودش و بچه اش باشد.
مادر دختر هر روز چیز جدیدی به دخترش می آموخت. مثلاً می گفت:«مانند زنان حامله بگو ویار دارم، روی شکمت پارچه ببند تا روز به روز بزرگ تر جلوه کند و همه خیال کنند تو حامله ای.»
دختر نصایح مادر را به کار می گرفت و طوری وانمود می کرد که همه حاملگی اش را باور کردند. پس ار 9 ماه، مادر دختر، آدمکی از خمیر درست کرد و در گاچو قرار داد و دخترش را در رختخواب زایمان بخواباند و به اقوام و خویشان زایمان دخترش را اطلاع داد.
مادر مشغول کار شد. اما دختر با اضطراب و دلهره به مادر می گفت:«مادر، بچه خمیره.» مادر می گفت:«غصه نخور خدات کریمه.»
اتفاقا سگی به منزل وارد شد و از فرصت استفاده کرده و خمیر را برداشت و برد.
دختر از داخل اتاق فریاد می زد، مادر، سگ بچه را برد.
مادر می گفت:«غصه نخور خدا کریمه.»
مادر نزد دخترش آمد و گفت:«داد بزن و گریه کن و بگو بچه را سگ برد و من هم توی کوچه می دوم و همین حرف ها را با صدای بلند به مردم می رسانم.»
دختر باز هم به حرف مادرش گوش داد. دختر در منزل و مادر دختر در کوچه داد و فریاد راه انداخته بودند و مردم را به کمک می طلبیدند.
مردم همراه با زن جهت پیدا کردن بچه در کوچه می دویدند. از قضا به کوچه ای رسیدند که خرابه ای در انتهای آن قرار داشت و از درون آن صدای گریه نوزادی به گوش می رسید.
مردم به آن جا هجوم بردند و نوزادی را مشاهده کردند و به تصور این که همان بچه است، آن را برداشتند. مادر دختر، بچه را در بغل گرفت و شتابان به منزل برد و به دخترش گفت:«غصه نخور بچه خمیره! دیدی خدا کریمه؟»
سپس بچه را شست و لباس پوشاند و در رختخواب خواباند و همه مردم حتی شوهر زن که از سفر برگشت فکر کردند این بچه متعلق به همین زن می باشد.
جمله«بچه خمیره، خدات کریمه!» به عنوان ضرب المثل گفته می شود. زمانی که شخص در بحران مشکلات قرار می گیرد و برای حل آن ها راه چاره ای نمی بیند به عنوان تسلا و دلداری به او می گویند غصه نخور خدات کریمه، مگر قصه بچه خمیره خدات کریمه را فراموش کرده ای؟»(فرهنگ عامیانه سیرجان/ص581/مهری موید محسنی)
تحلیل افسانه:
در این افسانه به اهمیت فرزند در خانواده اشاره دارد. ازدواج؛ به منظور فرزندآوری صورت می گیرد به طوری که اگر زنی ناتوان از زاییدن باشد توسط شوهر طلاق داده می شود. در ابتدای افسانه زن از سوی شوهر تهدید به طلاق می شود.
طلاق به ویژه برای زنان، امری مذموم شمرده می شود. زن تهدید شده، با مادر خود مشورت می کند، که خود نشان دهنده ارتباط نزدیک مادر و دختر در امور مربوط به خانواده است. مادر متوسل به حیله می شود. اما در حین اجرای نقشه خود، دائم از بزرگی خدا دم می زند. تضاد رفتار و گفتار در داستان به راحتی مشهود است. جامعه زمان آفرینش افسانه، برای رسیدن به اهداف خود راه های درست و نادرست را می آزماید.
مادر در طول افسانه، پروژه فریب را پیش می برد و پس از موفقیت نیز پیروزی خود و دخترش را به بزرگی خدا نسبت می دهد.
سفر طولانی بازرگانی نیز از جمله رفتارهایی بوده که در قدیم رواج داشته است.
ساختار افسانه ها بسیار ساده است. در همان جمله اول، راوی اصل مطلب را بیان می کند و در ادامه به شرح و تفسیر همان جمله می پردازد. و سلسله حوادث در جملاتی کوتاه از پی هم می آیند و می روند تا قصه را به نتیجه برسانند.
در افسانه ها به جزییات پرداخته نمی شود و رابطه علت و معلولی(دلیل روی دادن حوادث) در آن کم رنگ است.
تقدیر گرایی بر داستان حکم فرماست و همه شخصیت های قصه، سرنوشت خود را به دست حوادث سپرده اند.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *