پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | خاطرات و فعالیت های محمد صنعتی با نظری به تحولات و رخدادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ورزشی کرمان در هفت دهه اخیر/ داستان تبعید مظفر بقایی به جزیره هرمز

خاطرات و فعالیت های محمد صنعتی با نظری به تحولات و رخدادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ورزشی کرمان در هفت دهه اخیر/ داستان تبعید مظفر بقایی به جزیره هرمز





۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۱۶:۰۲

خاطرات و فعالیت های محمد صنعتی با نظری به تحولات و رخدادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ورزشی کرمان در هفت دهه اخیر/ داستان تبعید مظفر بقایی به جزیره هرمز

بخش شانزدهم
همان گونه که در شماره‌های قبل ذکر شد، یکی از مقاطع جنجالی و پر هیاهوی کرمان در دوره معاصر، انتخابات دوره هیجدهم مجلس شورای ملی است. این مهم به دلایلی که در خاطرات آقای محمد صنعتی آمده است، بسیار حساس بوده است. در این شماره روزنامه به ادامه این رخداد در کرمان می‌پردازیم.
دستگیری دکتر بقایی و تبعید به جزیره هرمز
دکتر بقایی نیز پس از ذکر بیان ممانعت دولت از مسافرت وی به کرمان و چگونگی ورود مخفیانه‌اش، در مورد نحوه بازداشت و تبعیدش آورده است:
«… من رفتم کرمان و همان موقع ورود من به کرمان، سرتیپ شمس ملک‌آرا، یادم نیست به چه سمتی آمده بود کرمان (1)، آنجا بود. من منزل مرحوم [محمد] ارجمند بودم. چون من به کرمان که می‌رفتم یا منزل مرحوم ارجمند بودم یا منزل مرحوم محمدعلی یاسایی. خانه مرحوم ارجمند این طرف شهر بود و خانه مرحوم یاسایی آن طرف شهر (2). یک یا چند روز اینجا می‌ماندم و چند روز آنجا. هنوز یعنی روز اول ورود من بود، عرض کنم که، صبح ما وارد شدیم و با چه اوضاعی، چه استقبال خوبی هم شده بود. آمدیم منزل مرحوم ارجمند و خوب، همه طبقات می‌آمدند دیدن. آقای ملک‌آرا هم آمد دیدن من و صحبت کردیم. سر شب که توی تراس نشسته بودیم و عده زیادی هم بودند، بعضی‌ها جلو نشسته بودند بعضی توی محوطه ایستاده بودند، از منزل آقای آگاه آمدند گفتند که تیمسار ملک‌آرا می‌خواهند ملاقات خصوصی بکنند و صحبتی دارد، تشریف بیاورید آنجا منزل آقای آگاه. من همین جور که آنجا نشسته بودم با پیراهن و شلوار به اصطلاح، گفتیم، خوب، نیم ساعت صحبت می‌کنیم برای شام برمی‌گردیم. رفتیم آنجا و ایشان مقداری صحبت کرد، صحبت‌های متفرقه راجع به اوضاع روز و این‌ها، دیدیم هیچ صحبتی که مستلزم تقاضای ملاقات خصوصی باشد و این‌ها نشد. البته آقای آگاه که منزلشان بود، مرحوم ارجمند و مرحوم هرندی هم با من آمده بودند. خوب آن‌ها محرم بودند به اصطلاح. بعد هم یک وقتی من دیدم این ساعتش را نگاه می‌کند و دارد راجع به رنگ‌رزی قالی و نقش قالی و این‌ها صحبت می‌کند که من خیلی تعجب کردم که موضوع چیست؟ در این موقع صدای رفت و آمد زیادی از بیرون آمد. ملک‌آرا گفت این شاید این دهاتی‌ها با الاغ‌هایشان بر می‌گردند از توی خیابان می‌روند. بعد دیدم که نخیر الاغ‌ها تبدیل شدند به سربازها و ژاندارم و حدود سی نفر سرباز بودند نه ژاندارم، فرمانده آن‌ها کی بود؟ سرهنگ، اسمش خاطرم نیست، او آمد و رأی کمیسیون امنیت را، که معلوم شد همان روز کمیسیون تشکیل شده،
ـ بقایی: در کرمان رأی صادر کردند که من تبعید بشوم به جزیره هرمز و این‌ها آمدند برای اجرای حکم. البته یک کمیسیون قلابی تشکیل داده بودند از فرمانداری و معاون دارایی، چون باید رییس دارایی باشد توی کمیسیون، معاون دادگستری، و نمی‌دانم کی، خود کمیسیونش هم قلابی بود …
موقعی هم که پا شدیم برویم من اصلاًٌ نگاه هم به او (ملک‌آرا) نکردم. بعد هم معلوم شد که همان شبانه که ما را بردند توی ژاندارمری نگه داشتند، ریخته بودند توی خانه یک عده از دوستان من، آن‌ها را هم دستگیر کردند و آوردند که جمعاًٌ یازده نفر می‌شدیم. مرحوم «سید محمود شجاع» (3) بوده، مرحوم «علی‌اکبر مقیمی» (4) و سه نفر از خانواده هنرمند (5) بودند. آقای «محمدی» (6) دوست عزیز من بود. آقای «مبشر» (7) که دبیر فرهنگ بود. عرض کنم که «حاج قاسم محرابی» بود. این یازده نفر را با کامیون بردند. البته تعارفی که به من کردند مرا جلوی کامیون نشاندند، رفقایمان را هم دستبند زدند و هر دو نفری یک دستبند زدند سوار کامیون کردند و با مأمورین مسلح اسکورت، ما را بردند به طرف بندرعباس … ما عصر پنجشنبه رسیدیم. این جریان گمان می‌کنم روز چهارشنبه بود، چون عصر پنجشنبه ما رسیدیم بندرعباس … بعد صبح ما را آوردند دو اسکله، یک موتور لنج بزرگی که دو تا عرشه داشت. یک طبقه بالا، یک طبقه پایین. آن بالا فرماندار بندرعباس و رییس شهربانی و رییس ژاندارمری و یکی دو تا دیگر از مقامات محلی و من ایستاده بودیم. رفقایمان هم آن عرشه پایین بودند، که حرکت کردیم به طرف جزیره هرمز …» (8).
همان گونه که دکتر بقایی نیز مطرح نمود، وی پس از آن سخنرانی در مسجد جامع؛ طبق نظر کمیسیون امنیت کرمان با تعدادی از دوستانش به جزیره هرمز تبعید شدند.
«بنا به رأی کمیسیون امنیت اجتماعی کرمان، بقایی به اتهام اغتشاش و تهدید به قتل، به یک سال تبعید به جزیره هرمز محکوم شد. برادران علی اصغر، محمد و احمد هنرمند که کارگاه قالی‌بافی مشهوری در کرمان داشتند، همراه با محمد محمدی و علی‌اکبر مقیمی، راننده، و حاج قاسم مهرابی، سقط فروش، به همین اتهام دستگیر شدند. به زودی خبر مزبور به تهران مخابره شد.
سلطان محمد فریدونی، از یاران نزدیک بقایی، بلافاصله با پیغامی از زاهدی وارد کرمان شد. دستور تبعید به هرمز لغو گردید و مقرر گردید متهمین به اراک تبعید شوند اما از بقایی نامی به میان نیامد. چند روز بعد از ماجرای سخنرانی کرمان، دکتر بقایی تلگرافی از زاهدی نخست وزیر توسط فرماندار بندرعباس دریافت کرد. در تلگراف فوق، که از کاخ قیطریه مخابره شده، چنین آمده است: جناب آقای دکتر بقایی ـ نظر به سوابق و زحمات جناب عالی، از تصمیمی که مأمورین روی انجام وظیفه گرفته بودند، متأسف شدم و به همان دلیل دستور دادم تجدید نظر کنند و موافقت نمودم جناب عالی آزاد هستید تا به هر نقطه که مایل باشید بروید …» (9).
هر چند حسین آبادیان معتقد است: «… اسناد موجود گواه بر آن است که به محض اعلام رأی کمیسیون امنیت اجتماعی کرمان، قبل از این که اساساًٌ تبعیدی انجام گیرد، دستور آزادی بقایی صادر شده بود.
در روز هفدهم خرداد ماه، سه روز بعد از اعلام رأی کمیسیون امنیت اجتماعی کرمان، یکی از عوامل بقایی که در اداره‌ی پست کرمان به کار مشغول بود اطلاع داد که آقای مهینی، دوست بقایی، به فرمانده لشکر و فرماندار بندرعباس دستور زاهدی را ابلاغ کرده است. همین فرد که هویت او مشخص نیست بعد از صدور حکم در کرمان با فردی به اسم رمز «رفیق مشترک» و در تهران با رییس اداره تلگراف تهران تماس حاصل کرد و شرح ماوقع را گفت و بلافاصله دستور آزادی بقایی صادر شد …
اگر چه تبعید بقایی مقوله‌ای فرمایشی بیش نبود و اساساًٌ قبل از این که حکم اجرا شود، با مساعی دربار و [حسین] خطیبی دستور آزادی او داده شده، لیکن مثل همیشه بقایی درصدد برآمد آب را بیش از پیش گل آلوده کند و مظلوم‌نمایی نماید. دستور داده شده بود بقایی به تهران و همراهانش به جمال‌آباد اراک فرستاده شوند. همین امر باعث گردید که بقایی از مرکز توطئه یعنی کرمان خارج شود.
زاهدی می‌دانست که عمده‌ترین بستر فعالیت او در کرمان است، به همین دلیل تلاش کرد پایگاه او را از دستش خارج کند …» (10).
اما همان گونه که بقایی نیز در خاطرات خویش نیز آورده، وی آزادی خود را مقید به آزادی دیگر همراهانش می‌نماید. وی همچنین در تلگرافی به مجلس شورای ملی در این مورد می‌گوید: «… با وجود اظهارات آقای نخست وزیر در مجلس سنا و بیانات سخنگوی دولت راجع به آزادی این جانب، به فرمانده‌‍‌ی منطقه بندرعباس ابلاغ شده بود که این جانب آزاد هستم به هر نقطه از کشور به استثنای کرمان مسافرت نمایم.
کمیسیون امنیت اجتماعی کرمان برای سومین مرتبه بر خلاف همان قانون ظالمانه‌ی آقای دکتر مصدق در تاریخ بیستم خرداد در رأی خود تجدید نظر نموده و همراهان مرا محکوم به تبعید به تهران نموده است.
با در نظر گرفتن این که در تاریخ بیست و دوم خرداد دستور جناب آقای نخست‌وزیر به وسیله ریاست ژاندارمری کل کشور، با توجه به تجدید نظر کمیسیون مزبوره، تقاضا دارم اقدام لازم عمل آید که در این مدت محکومیت ظالمانه و تبعید غیر قانونی مرا از کسانی که فقط و فقط به جرم دوستی و هم‌فکری با من مجازات می‌شوند، جدا ننمایند و همه ما را به اراک یا هر نقطه دیگری که مقتضی بدانید تبعید نمایند. زیرا با این حکم ظالمانه که مرا از اقامت در موطن عزیزم منع سازد، هر نقطه‌ای که باشم برایم به منزله‌ی حبس و تبعید خواهد بود و به این جهت خوش‌تر دارم که این ایام محکومیت را با این دوستان ستم کشیده‌ی خود به سر برم». (11).
اعتکاف در مسجد جامع کرمان
به هر حال، با تبعید دکتر بقایی و دوستانش، قضیه‌ی انتخابات در کرمان به پایان نرسید و بروز این جریان دوباره باعث ایجاد هیاهو و جنجالی جدید در شهر کرمان شد.
«… ولی تبعید دکتر بقایی و اعوان و انصار او فوری برای آن‌ها که باقی مانده بودند پیراهن عثمان شد و روز پنجشنبه با آن که روز عید فطر و روز شادی مسلمانان بود، مسجد را سیاه پوش کردند و عده زیادی با خود برداشته و در مسجد متحصن شدند و این‌ها که دیروز و امروز در مسجد جامع دیدی که نان و پنیر و خیار می‌خوردند و اسم معتکف به خود داده‌اند، همان‌ها هستند که به ظاهر به تبعید دکتر بقایی و دار و دسته اعتراض کرده و در مسجد مقیم شده‌اند.
این‌ها هم باز تلگراف‌هایی به مرکز کردند، از فرمانداری و لشکر هم گزارش‌هایی به مرکز رفته است، در تهران هم قضیه را بزرگ کردند و بدون آن که بدانند دکتر بقایی در مسجد چه حرف‌هایی زده، به تبعید او اعتراض کردند و در نتیجه یک تلگراف از تهران آمد که فعلاً تا آمدن بازرس عالی‌ رتبه کارهای انجمن متوقف باشد و اقدامی به عمل نیاورید. در نتیجه انجمنی که انتخاب شده بود، عاطل و باطل شد؛ اعضای انجمن بدون اثر شده‌اند، معتکفین هم در مسجد برای خود هیئت مدیره (12) و سخنگویی ترتیب داده‌اند و کماکان به خوردن نان و پنیر و خیار که خرجش از طرف ارجمندها و هرندی‌ها می‌رسد مشغول شده‌اند و همگی منتظرند که بازرس عالی‌رتبه از تهران بیاید و ببینند چه خواهند کرد». (13).
دکتر بقایی نیز در خاطرات خویش از این عمل طرف‌دارانش در کرمان، با ذکر این که؛ مردم در مسجد جامع تجمع کردند، گل‌دسته‌های مسجد را سیاه ‌پوش کردند و سیل تلگراف و اعتراضات به تهران ارسال نمودند، یاد نموده است (14).
معتکفین در مسجد جامع همچنان حضور داشتند، تا این که بازرس عالی به کرمان آمد. این شخص که «احمد فریدونی» نام داشت، با بررسی اوضاع، توانست با دادن وعده و وعیدهایی به معتکفین، آنان را راضی نموده و به جریان اعتکاف سیاسی کرمان پایان دهد اما چون وضعیت کرمان را مناسب نمی‌دید، در گزارشی به تهران، تقاضای انحلال انجمن نظّار انتخابات دوره هیجدهم کرمان را نمود
«… خلاصه چند روزی بود که معتکفین در مسجد بودند که آقای فریدونی بازرس عالی‌رتبه دولت آمد و شروع کرد به صحبت با این و آن و اول از معتکفین مسجد تقاضا کرد که به تحصن خود خاتمه بدهند و سر کارهای خود بروند. عده‌ای آمدند فریدونی را بردند مسجد و آنجا نطق‌های فراوانی کردند و برای او شعر خواندند که:
گفته بودم که جان جانانی چون بدیدم هزار چندانی
فریدونی هم خوشش آمد و وعده و وعید فراوانی داد و معتکفین از مسجد پراکنده شدند. تقاضاهای که معتکفین داشتند زیاد بود از جمله انحلال انجمنی که انتخاب شده بود، استخلاص تبعیدی‌ها و چند چیز دیگر و آقای فریدونی هم قول داد که همه‌ی این کارها را انجام بدهد.
یکی دو روز گذشت و آقای فریدونی ابتدا مدتی فکر کرد و سپس برداشت یک گزارش به تهران داد که این انجمن مخدوش است و بهتر است منحل شود و حال آن که انتخاب آن‌ها را آقای غفاری به تهران گزارش داده و مورد تایید مرکز واقع شده بود. سر این کار، اختلاف نظر شدیدی بین آقای غفاری و آقای فریدونی حاصل شد و باز کارها دچار دردسر شد …» (15).
سومین استاندار قربانی انتخابات دوره هیجدهم مجلس در کرمان
کرمان که پس از عزل و عزیمت سید مصطفی کاظمی، در این زمان توسط غفاری به عنوان کفیل استانداری و فرماندار اداره می‌شد، از طرف دیگر، فریدونی نیز پس از تلاش‌های زیاد در جهت حل نمودن اختلافات در کرمان، با یاس از به دست آوردن نتیجه مثبت، از کرمان خارج شده و ناگهان پس از چند روز به عنوان استاندار، به کرمان بر می‌گردد و غفاری به تهران احضار شد.
«… یک دفعه یک روز صبح همه خبر شدند که فریدونی قهر کرد و رفت تهران. خبر حرکت او فوری به تهران مخابره شد. از مرکز که ارزشی برای آقای فریدونی و اقدامات او قابل بودند و دیگر خبر نداشتند که رنود خیراندیش قاب او را دزدیده، فوری در اصفهان او را متوقف کردند و ضمناً برای آن که تشویق و دل گرم باشد، حکم استانداری او را در اصفهان برایش فرستادند و نتیجه این شد که آقای فریدونی که با سمت بازرس از کرمان خارج شده بود، با سمت استاندار از اصفهان به کرمان بازگشت و البته لازم به گفتن نیست که از مرکز آقای غفاری فرماندار را هم فوری احضار کردند زیرا دیگر با حکم جدید آقای فریدونی صلاح نبود که آقای غفاری آنجا باشد. اول کاری که آقای فریدونی کرد این بود که چون دید نمی‌تواند انجمن را منحل کند، اعضای انجمن را وادار کرد استعفا بدهند و در نتیجه به این نحو بدون هیچ اشکال قانونی انجمن منحل شد. سپس آقای فریدونی حکم فرمانداری کرمان را به نام پسرش آقای اسفندیار فریدونی گرفت و به محض آن که این حکم رسید، آقای فرماندار جدید شروع کرد به انتخاب اعضای جدید یک انجمن دیگر، که دومین انجمن انتخابات کرمان شد.
از اول قرار بود که اعضای انجمن را طوری انتخاب کنند که 4 نفر از طرف‌داران ابراهیمی‌ها باشند و 4 نفر از دار و دسته هرندی و ارجمند و یک نفر هم بی طرف باشد ولی وقتی انجمن انتخاب شد، معلوم شد 6 نفر از آن‌ها هستند و دو نفر از ابراهیمی‌ها، در نتیجه سر انتخاب رییس که مثل دفعه قبل قرار بود لقمان نفیسی باشد، جارو جنجال فراوانی در گرفت و دکتر ایرانی به نفیسی پرید، یاسایی و اوحدی نزاع کردند و کلمات زننده‌ای رد و بدل شد. عاقبت آقای فریدونی ریش گرو گذاشت و هزار خواهش و تمنا کرد تا بالاخره آقای لقمان نفیسی به ریاست انجمن انتخاب شد ولی از همان ابتدای کار از بشره این انجمن معلوم شد که او هم قادر به انجام کاری نخواهد شد. ناچار باز این دفعه هم آقای فریدونی نقشه کشید که پای خود را از معرکه بیرون بکشد و چون نمی‌توانست قهر بکند، به بهانه این که گزارش محل را حضوراً در تهران بدهد، اجازه گرفت آمد مرکز و دیگر برنگشت …» (16).
دکتر بقایی در مورد علت کناره گیری احمد فریدونی از استانداری کرمان آورده است: «… با او (فریدونی) هم مطلقاً سابقه آشنایی نداشتم و فقط خوب، به مناسبت این که تقریباً دائماً معاون وزارت کشور بود و من چند بار در وزارت کشور یا توی کمیسیون مجلس دیده بودیم، یک سلام و علیکی داشتیم. هیچ دوستی و معارفه‌ای با هم نداشتیم. دوباره مقدمات انتخابات داشت شروع می‌شد که من راه افتادم بروم کرمان. البته در اصفهان دو سه روزی ماندم. در این ضمن خبر شدم که آقای فریدونی هم اصفهان است. اقدام کردیم و یادم نیست منزل کسی بود یا توی هتل بود، رفتم دیدنش. گفتم اینجا چه می‌کنی؟ گفت هیچی من استعفا دادم از استانداری …
ـ بقایی: کرمان. (فریدونی گفت): برای این که دیدم با این روحیه مردم انتخابات دولتی به هیچ صورتی عملی نمی‌شود و این تویش بوی خون می‌آید. او (فریدونی) آدم درویشی بود، در ضمن گفت با این که به من وعده سناتوری دادند بعد از انتخابات، مع‌هذا قبول نکردم، و رفت …» (17).

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *