پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | درخت فرزند احمد بود

درخت فرزند احمد بود





۷ آبان ۱۳۹۹، ۱۵:۳۳

روزی که صدای شجریان خاموش شد، یکی از درختان پارک ملت مشهد به احمد گفت که می‌خواهد تصویر استاد آواز ایران روی او حک شود. میان درختان نیمه و بریده و خشک شده دعوا بود. هر یک با صدای بلند فریاد می‌زد، یکی اما صدایش بلندتر بود، احمد آن را شنیده بود، دست به کار شد. تصویر شجریان را در ذهنش مجسم کرد و تراشید اما همین دو روز پیش کسی یا کسانی نیم تنه درخت را قطع کردند.

روزی که محمدرضا شجریان آمده بود غرفه نقاشی و عکاسی احمد، گفته بود که او آرتیست خوبی می‌شود. او را تشویق کرده بود و گفته بود که در آینده از او بیشتر می‌شنود. هفت سال بعد از آن روز، اسم احمد نبی‌زاده سر زبان‌ها افتاد.

روزی که شجریان نبود اما تصویرش روی مجسمه‌ی احمد باقی ماند. مجسمه چوبی چند روزی، چند فرسخ آنطرف‌تر از توس، محل آرامگاه شجریان هم مانده بود، تا اینکه یک شب ناپدید شد. به احمد گفته بودند، با ساطور تکه تکه شده، خرد شده و دیگر اثری از چهره استاد آواز ایران روی آن نیست. احمد تصویر تکه تکه شدن را نمی‌توانست در ذهنش تصور کند: «یک روز بیایند و بگویند بچه‌ات دیگر نیست، آدم مگر می‌تواند باور کند؟»

بیست روز پیش بود که احمد نبی‌زاده، درختان بریده شده در پارک ملت مشهد را دید. درختانی که نصفه و نیمه بودند. شاخه نداشتند و تنها تنه‌‌ای کهنه از آن‌ها باقی مانده بود. احمد رفته بود مدیریت پارک. گفته بود حاضر است هرکدام از این درختان بی‌جان و نصفه را تشبیه کند به چهره‌ای: «همان زمان گفتند چند نمونه کار برایشان بفرستم، گفتند نمی‌تواند همان زمان با او قرارداد ببندند.» به احمد گفته بودند که او نمونه کار بیاورد و تا آن زمان هم پارک به شهرداری نامه می‌نویسند. هیچ چیز اما مکتوب نشد و همه چیز در کلام میان احمد و متولیان پارک ملت رد و بدل شد.

به احمد گفته بودند، حیوانات را دستمایه ساخت مجسمه‌های چوبی‌اش قرار دهد. روی نیم تنه‌ها، جغد و ماهی و اسب بسازد.‌«گفته بودم من خودخواهم نمی‌توانم چیزهایی که شما می‌گویید را بسازم.» درختان با احمد حرف می‌زنند، حتی وقتی خشک شده باشند. خودشان به او می‌گویند که دوست دارند به چه چیزی تبدیل شوند، خودشان می‌گویند من را بتراش. احمد هم همیشه چنین می‌کند. خودشان می‌گویند و او هم ابزار به دست می‌گیرد و بداهه تصویری می‌تراشد: «من همیشه بداهه کار می‌کنم، یعنی هیچ‌ وقت عکسی از تصویری که می‌خواهم کار کنم مقابلم نیست. تصویر را در ذهنم مجسم می‌کنم و می‌تراشم.»

روزی که صدای شجریان خاموش شد، یک شهر گفت که می‌خواهد خیابانی به نامش کند و تندیسی برایش بسازد. مشهد هم گفته بود. احمد اما خواسته بود، کاری کند. می‌گوید، سال 92 وقتی در بوستان هنرمندان تهران نمایشگاهی از آثارش برگزار کرده بود، شجریان هم آمده بود غرفه‌اش و کارش را دیده بود. اویی که در دبیرستان نقشه‌کشی ساختمان خوانده بود و در دانشگاه معماری آموخته بود. شجریان به او گفته بود که کارهایش دیدنی است: «احساس دین می‌کردم، خواستم کاری کنم، یکی از درختان را دیدم و گفتم برای نمونه کار بگذارید تصویر استاد را روی یکی از همین تصاویر پیاده کنم.»

یکی از مجسمه‌های نیمه، گفته بود که تصویر استاد آواز ایران روی بدنه او خوب در میاید، احمد یکی از عکس‌های شجریان را در ذهنش تجسم کرد و تراشید. سه روز بعد که چهره شجریان از میان درخت پیدا شد، مدیریت پارک آمد و کار را دید: «مدیریت اصلی پارک در شهرداری آمد و گفت اینقدر به طرح علاقه مند شده که حتی حاضر است آن را به خانه‌اش ببرد، گفته بودند حیف است که اینجا باشد.» روز بعد گفته بودند که چه قدر خوب می‌شود اگر برایش حفاظ بگذارند و آن را نورپردازی کنند. احمد آن روزها خوشحال بود. مثل پدری که پسرش از آب و گل در می‌آید و او شاهدش باشد. «تمام کسانی که آن روزها از کنار من رد می‌شدند و کارم را مشاهده می‌کردند از کارم تعریف می‌کردند از من عکس می‌گرفتند، در فضای مجازی می‌گذاشتند، به من روحیه می‌دادند.»

مجسمه چوبی پشت آسایشگاه جانبازان جنگ بود. یک روز آن‌ها هم که صدای چکش و مقار را شنیده بودند آمدند و شاهد کار احمد شدند. بعد از ده روز کار احمد تمام شد. شجریان روی تنه درخت مانده بود. همان تمثال معروفش در پارک ملت مشهد حکاکی شده بود. احمد باید به زاهدان، زادگاه مادریش باز می‌گشت. «گفتم پسرم بیمار شده، باید به زاهدان بروم.» مسئولان پارک گفته بودند که او آنقدر کارش خوب بوده که به منطقه 9 شهرداری مشهد هم معرفیش کردند تا من بعد به او کار سفارش دهند. صبح روز دهم، با همان دوچرخه‌ای که بیست روز پیش با آن به پارک ملت وارد شده بود، رفت تا برای آخرین بار مجسمه را ببیند و با آن وداع کند. «فکر می‌کنم همان زمان کارشان تمام شده بود، چون مجسمه را بریده بودند و سبزه کاشته بودند.» برای اولین بار در این ده روز یک نفر هم او را به تمسخر گرفته بود. روی لحن احمد یک لایه اندوه می‌نشیند که می‌گوید: «به مسخره و ریشخند گفت بیا مجسمه‌ات را ببین، بیا ببین چه بر سر اثرت آمده است.» احمد آن لحظه خشمگین می‌شود: «همانجا لایو گرفتم و برای اینکه مساله سیاسی نشود گفتم مساله مالی است.»

احمد همان زمان رفته بود مدیریت پارک. مدیریت پارک در شهرداری هم آمده بود. به احمد گفتند چند جوان که حالت طبیعی نداشتند، مجسمه او را تخریب کردند. گفتند با ساطور افتاده بودند به جان مجسمه. احمد باور نکرده است: «چطور ممکن است مجسمه‌ چوبی که درونش پر شده و روی آن 120 سانتیمتر با مغار چوب کاری شده، با ساطور نابود کرد. اگر هم با تبر به آن ضربه زده بودند، من می‌توانستم آن را پر کنم.» پارک ملت مشهد مجسمه‌ کم ندارد. به نوشته سایت‌های محلی مشهد 12 نیم تنه برنزی دارد اما تخریب نصیب نیم تنه‌ای شد که چهره شجریان روی آن بود: «پارک ملت مجسمه زیاد دارد، مجسمه من هم در دید نبود، یک گونی هم روی آن کشیده شده بود.» احمد از متولیان پارک خواسته بود تا باقیمانده مجسمه را به او بدهند. مثل پدری که خواسته باشد، دست کم جسد فرزندش را به دستش بدهند: «گفتند تو نبودی ما هم آن را دور ریختیم.» دور ریختن را چندبار تکرار می‌کند. احمد می‌گوید این مجسمه‌ها مثل فرزندانش هستند: «به شما بگویند بچه‌ات را دور ریختیم چه واکنشی نشان می‌دهید؟ اصلا منطقی است که در پارکی که نگهبان دارد و با همه مساله‌ای برخورد می‌شود یک نفر بیاید و مجسمه‌ای را با ساطور نابود کند، همیشه هم که همه چیز را گردن جوانان می‌اندازند» احمد می‌گوید از او خواسته بودند تا ماجرا رسانه‌ای نشود، او اما تنها باقیمانده مجسمه را می‌خواهد. هرچه که از آن مانده.

هنوز هیچ فردی از بدنه مدیریت شهری مشهد به این مسئله واکنش نشان داده است، جز صدرا یوسفی، معاون فرهنگی و هنری سازمان اجتماعی شهرداری مشهد که اصل خبر را تکذیب کرده است. او تسنیم گفته است: «فرآیند ساخت مجسمه در شهرداری، به این صورت است  که در ابتدا باید طرحی از اثر مورد نظر ارائه و به تایید شورای یادمان‌ها برسد؛ سپس ماکت ارائه شود. بعد از بررسی آن، اگر ابعاد هنری و تناسبات ارائه کار مورد تایید شورا واقع شد، کار به مرحله اجرا می‌رسد و ساخت آن مجسمه در قالب قرارداد انجام می‌شود. هیچ‌کدام از این فرایندها در هیچ مرجعی از شهرداری مشهد طی نشده و اصل وجود چنین موضوعی در حد یک شایعه است. ممکن است فردی به صورت خودسرانه و بدون مجوز اقدام به چنین کاری بکند. در این صورت نیز عوامل نگهبانی پارک با وی به دلایل زیست محیطی برخورد می‌کنند. لذا اصل این خبر مورد تردید است.» احمد حالا یک‌بار دیگر احساس شکست در کارش می‌کند، مثل آن روزی که بعد از دانشگاه وارد حوزه دکوراسیون داخلی شد، چند سالی کار کرد اما اجناس چینی شکستنش دادند. احمد بعد از دیدن جای خالی مجسمه چوبی سوار بر دوچرخه شد و به مسافرت 5 ساله‌اش ادامه داد. مسافرتی که نه مقصد معینی دارد و نه هدفی: «گفتم دیگر ماندن ندارد، باید بروم.»

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *