پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | به یک شاگرد نیازمندیم عرفان زارعی

به یک شاگرد نیازمندیم عرفان زارعی





۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۲۲:۴۲

به یک شاگرد نیازمندیم
عرفان زارعی

بین ده تا دوازده سال بیشتر سن نداشت، پسرکی بود لاغر اندام که فکر می‌کنم هرچه لباس داشته روی هم پوشیده بود تا از گزند سرما در امان باشد اما دست‌هایش را سرما زده بود و سیاه شده و خشکی کرده بودند و از بهداشت هم چند کیلومتری فاصله داشتند. آب از بینی‌اش روان بود و صدای فش و فش تبدیل به موسیقی متن کار کردنش شده بود و با آستین هم هر از چندی تلاش می‌کرد تا جلوی آبریزش بینی‌اش را بگیرد، اما هر چقدر هم که کثیف و خسته و آلوده‌ی کار باشد باز هم کودک است و معصومیت و دوست داشتنی بودن از چشم‌ها و صدایش می‌بارد،‌با ترس و لرز به سوالم پاسخ می‌دهد و می‌گوید نامش « الف» است یازده سال سن دارد و مدرسه هم می‌رود اما وقتی که آدرس مدرسه را می‌پرسم با مشکل مواجه می‌شود و به سختی و باتلاش فراوان آدرس آشفته‌ای از فلان مدرسه را می‌دهد که حدس می‌زنم یا به آن مدرسه نمی‌رود و یا آنقدر نرفته که حتی آدرس همه درست به یادش نمی‌آید و در همین فکرا هستم که صاحب مغازه سر می‌رسد و با خشونت خاصی می‌گوید: آقا بفرما، امری دارین؟ می‌گویم به قصد خرید آمده بودم اما دیدم که این بچه وضعیت بدی دارد و گویا سرما هم خورده اما بازهم این طفل به کار واداشته‌ شده. صاحب سوپر مارکت می‌گوید: که خودش دوست دارد سرکار بیاید و من دیشب به او گفته‌ام که فردا لازم نیست به محل کار بیاید اما باز آمده. خوشبختانه چهره‌ام برای صاحب مغازه آشناست و خیلی خصمانه برخورد نمی‌کند و می‌گوید: آقا حقیقت ماجرا اینه که بعضی وقت‌ها مامورین می‌آیند و به بهانه‌ی خرید کردن بچه را سین و جیم می‌کنند و بعد هم جریمه‌های آنچنانی برای ما می‌برند. در جواب چطور و چگونه این چنین می‌شود اضافه کرد که: در حقیقت ما نباید از افغانی‌ها به عنوان شاگرد استفاده کنیم و اگر بفهمند به ازای هر روزی که بچه اینجا کار کرده ۸۵ هزار تومان جریمه‌ می‌کنند و دفعه‌ی قبلی هم همین بلا سر من آمد و یک میلیون واندی برایم خرج برداشت که به مصیبت آن را کم کردم.
– خوب حالا این بچه چند وقت است که پیش شما کار می‌کند؟
– آقا شما هم که از همان سوالات می‌پرسی، بی‌خیال‌ باش ترا به قرآن.
– چقدر حقوق می‌گیرد؟
– کلا حقوق شاگرد از دویست و پنجاه هزار تومان شروع می‌شود و تا ۵۰۰ هزار تومان بالا می‌رود و حالا اگر کاسبی سود بیشتری داشته باشد شاید پول بیشتری به شاگرد بدهند.
– خصوصیات اصلی شاگرد خوب چه هست؟ یعنی وقتی که می‌نویسند به یک شاگرد نیازمندیم یعنی دقیقا به چه چیزی نیاز دارند؟
– شاگردها چند دسته هستند و معمولا خود کاسب‌ها مشخص می‌کنند مثلا می نویسند به یک شاگرد ساده یعنی کسی که در چیدمان محصولات کمک کند و مغازه را آب و جارو کند و غیره، اما وقتی که کاسبی کمی پیشرفت می‌کند شاگرد جدیدی که استخدام می‌کنند دیگر وظایف شاگرد فعلی را به عهده می‌گیرد و همین شاگرد تبدیل به مسول آموزش وی می‌شود و کارهای من به عنوان صاحب مغازه سبک‌تر می‌شود و تقریبا به حساب و کتاب خلاصه می‌شود و لازم نیست دائم به هر دوی آنها دستور بدهم بلکه شاگرد قدیمی شاگرد جدید را آموزش را می‌دهد.
– محدودیت سنی هم دارد؟
– طبیعتا ما بالای بیست سال استخدام نمی‌کنیم و میوه فروشی‌ها هم همینطور تا جائی که می‌دانم کسی شاگرد بالای ۲۱ یا ۲۲ ساله را استخدام نخواهد کرد،‌چرا که هرچه سن بالاتر باشد شاگرد پر رو تر می‌شود و حقوق و مزایای بیشتری می‌خواهد و یا کم‌تر کار می‌کند و ساعت کاری برایش مهم می‌شود و مرخصی و استراحت بیشتری می‌خواهد و آخرش هم برای آدم نمی‌ماند و کار را که خوب یاد گرفت به فکر کاسبی خودش می‌افتد اما اگر سن و سالی نداشته باشد می‌شود شاگرد را به قول ما کرمانی‌ها بار آورد و تربیت کرد، دیگر پر رویی نمی‌کند و هر چه بگویی گوش می‌دهد و تازه همیشه هم دست بوس استاد است که او را به سر کاری برده و به قول معروف زیر پر و بال خودش گرفته است و در ضمن کسی که در این سن سر کار آمده مسلما پشتیبانی ندارد که حتی اگر کار را به خوبی هم یاد گرفت بتواند برود و برای خودش همین کاسبی را بزند و برای ما هم رقیب بشود. در کل شاگرد باید در همین سن و سال باشد( به «الف » اشاره می‌کند) نه آنقدر بچه که حرف آدم را نفهمد و تربیت کردنش مصیبت باشد و نه آنقدر بزرگ که دیگر از تربیت شدنش گذشته باشد.
– شما خودتان هم شاگردی کرده‌اید؟
– ( به شدت ناراحت می‌شود انگار حرف توهین آمیزی زده ام) دست شما درد نکند واقعا ممنون!
– عذر می‌خواهم قصد جسارتی نداشتم.
– نه من هم شاگردی کرده ام ولی خوب شاگرد پدرم بودم که البته از آن کار دل‌خوشی نداشتم و به محض اینکه توانستم سرمایه‌ای جور کنم این مغازه را اجاره کردم و الحمدالله بد نیست به جز خودم و خانواده‌ام و این بچه و خانواده‌اش چند نفر دیگر هم از همین مغازه نان می‌خورند.
نمی‌دانم چه بگویم صاحب مغازه جوری برخورد می‌کند انگار کارآفرین بزرگی است و با استانداردهای جهانی سرپرست‌های خانواده را به کار گماشته و تولید نا خالص ملی را بالا برده دوباره به سمت «الف» می‌روم می‌گویم عمو جان دوست داری الآن کجا باشی؟
– خونه
– خونه چکار کنی؟ خواهر و برادر داری؟
– بله سه تا خواهر و ۲ تا برادر دارم که همه از من بزرگتر هستند به جز یکی از خواهر ها
– آنها هم شاغل هستند( متوجه منظورم نمی‌شود) آنها هم کار می‌کنند؟
– بله برادرها با پدرم می‌روند برای بنایی و خواهرها با مادرم در خانه می مانند.
به الف برگه ای کاغذ می‌دهم و با یک خودکار از او می‌خواهم برایم نقاشی بکشد می‌پرسد چی بکشم؟ که می‌گویم خودت را بکش وقتی که کار می‌کنی،‌و ناگهان نقاشی «الف » مثل پتک می‌خورد به سرم او خودش را بسیار کوچک می‌کشد تقریبا به اندازه‌ی دو تا بطری آب معدنی در نقاشی و کوهی کنار خودش می‌کشد از استوانه‌های آبی رنگ وقتی می‌پرسم که آنها چه هستند؟ می‌گوید این‌ها آب معدنی هستند دیگر، امروز آب معدنی آورده‌اند و من باید همه را ببرم توی انبار و بقیه‌ را بچینم توی یخچال.
در اقتصاد چیزی داریم به نام ارتش کارمزدی،‌این ارتش از انسان‌های بیکاری درست شده که بدنبال کار می‌گردند و به واسطه‌ی وضعیت بدی که در آن هستند به هر حقوق کم و ناچیزی که کارفرما بدهد راضی می‌شوند و درعین حال اهرم فشاری می‌شوند روی کارگری که سر کار است چرا که هر زمانی که بخواهد به کار فرما اعتراض کند که وضعیت حقوق و مزایای وی شایسته‌اش نیست، فورا کارفرما در پاسخ می‌گوید که هزاران نفر بیرون از اینجا بیکار هستند و به نصف حقوق تو راضی می‌شوند که اینجا بدون مرخصی کار کنند اگر نمی‌توانی برو تا یکی از این ارتش بیکاران را به کار بگیرم. کودکی که امروز کودک کار است و حق تحصیل از وی دریغ شده و کار فرما و هر برخوردی که دلش خواسته طی سال‌ها با وی کرده‌است آیا می‌تواند در آینده انتخاب‌های صحیحی برای کشورش و زندگی خودش بکند؟ آیا به پیشرفت جامعه کمک می‌کند و یا می‌شود آلت دست کسانی که پیشرفت برایشان ضرر دارد و به تجارت ایشان صدمه می‌زند؟همه‌ی ما می‌دانیم که تربیت کردن به زعم کارفرما یعنی بی رگ و بی اراده کردن یعنی اراده‌ی اعتراض را از کارگر گرفتن و اورا تبدیل به موجوی از خود بیگانه کردن، آیا هنوز وقت ایستادن جلوی این روند فرا نرسیده‌است؟

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

خودممه اصلی

چرا به جای من جواب میدی یا عرفان سر چهارراه احمدی یازده سال پیش برای رسیدن به من کتاب نفروختی باز خوبه اون دو هزاری رو هنوز دارمش که گوشه هم نداره وگرنه باورم میشد قضیه ی کتابها و چهارراه احمدی یه توهمه که به من ربط نداره از اون گذشته چرا اسم منو (خودمم )می دزدی من تمام اون وبلاگ رو خوندم و میدونم فولوکس واگن سبز مال کیه بابای من چون تو میدونی هیچ کس شبیه اون نیست یا اون شبیه هیچ کس نیست اینکه یکی بخواد بگه منم حالمو بهم می زنه توو این زندگی خیلی چیزامو ازم دزدیدن عشقمو شعرامو حتی لحظه های خوبمو پس لطفا خاطراتمو و اسممو دیگه ندزدین.مادر شوخیس خرس کوچیکی که بالای کافه ی طیبه بهم دادی و گفتی فعلا این هدیه ی تولدته...

خودمم

یک زمانی فکر می کردیم دست فروشی کتاب سر چهارراه احمدی هم یه جور شغله... درود به شرف الف... وای خدای من بعد از 11 سال تو هنوز یه جا بند نمیشی. امیدوارم هر جا که هستی خودت همسرت مادرت بچه رو دیگه نمی دونم سالم و سلامت باشید. دلم برای صاحب فولکس واگن سبز که به قول تو بابام داشت تنگ شده.وز و روزگارت خوش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *