سایت خبری پیام ما آنلاین | چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی

چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی





۱۷ آبان ۱۳۹۵، ۱:۳۴

چهره درخشان
سید علی اکبر صنعتی

بخش 22
پرورشگاه صنعتی کرمان که به همت حاج اکبر صنعتی در سال 1295 تاسیس شده، بزرگانی را در دامان خود پرورده است. یکی از این بزرگان«سیدعلی اکبر صنعتی» است. سید علی اکبر صنعتی نقاش و مجسمه ساز معروف ایران است. کتاب«چهره های درخشان» نوشته حبیب یوسف زاده به روایت زندگی این هنرمند شهیر پرداخته است؛
[سید علی اکبر صنعتی برای دیدار با استاد کمال الملک به نیشابور می رود…]
«خودشان بودند. با پای خود به استقبالم آمده بود. عجب هیبت و شکوهی در چهره و اندامشان موج می زد! یک پیراهن و شلوار سفید به تن داشتند، عبایی نازک و زرد رنگ روی دوش انداخته بودند. توصیف آن لحظه دیدار برایم ناممکن است. بی آنکه حتی مجال سلام گفتن داشته باشم، جستی زدم تا دست استاد را ببوسم، با شتاب دستشان را کنار بردند. بعد با تبسمی پدرانه به من خوش آمد گفتند. مرا به داخل باغ دعوت کردند و در حالی که دستشان را روی شانه ام گذاشته بودند، پا به پای من به طرف عمارت باغ راه افتادند. میان راه رسیدن به عمارت باغ، برای آن که به من بفهمانند که از دیدارم راضی هستند، چندبار زیر لب تکرار کردند خوش آمدید آقا! خوش آمدید… سرانجام به همراه استاد به اتاق نسبتاً بزرگی در عمارت وارد شدیم. کف اتاق فرشی رنگ باخته پهن شده بود. یکی دو متکای بزرگ کنار اتاق رو به پنجره دیده می شد. به فاصله کمی از در ورودی، سماور و قوری و بساط چای قرار داشت. اتاق اصالت و ظاهر اتاق های روستایی را داشت؛ با همان سادگی اتاق های روستایی. تنها با این تفاوت که بر سینه دیوارهای گچی اتاق، چند تابلو از کارهای استاد نصب شده بود. تابلوهایی که اتاق را یکباره زیباترین جایگاه عالم در نظرم مسجم ساخت.
استاد مرا به بالای اتاق هدایت کردند. شرم کردم و پایین دست ایشان مقابل حضرت استاد زانو زدم. مدتی سکوت میان من و استاد حاکم بود. سرانجام از قوری یک استکان چای برایم ریختند. با دستی که آشکارا می لرزید استکان و نعلبکی چای را به طرف من آوردند. با شرمندگی چای را از دست استاد گرفتم. بعد از مدتی رو به من کردند و پرسیدند: آقا چند سال است در مدرسه صنعت نقاشی تعلیم می بینند؟
عرض کردم: پنج سال
گفتند:زمان خوب و مناسبی است، از قراری که میرزااحمد خان برایم نوشته است شما با این صنعت حسابی آشنا شده اید.
با شرمندگی گفتم: مقابل هنر استاد، یک پرکاه هم به حساب نمی آیم.
خندیدند و گفتند: شکسته نفسی نکنید آقا! میرزا احمدخان را من خوب می شناسم، ایشان بی دلیل از کسی تعریف نمی کند.پ
بعد با کنجکاوی پرسیدند: از نمونه های نقاشی هاتان هم چیزی همراه آورده اید؟
عرض کردم: با مادر از زیارت امام رضا(ع) برگشته ام، مادرم را در قدمگاه نیشابور در انتظار نگه داشته ام.
قصدم فقط دیدن استاد بود. وانگهی اگر غیر این هم می بود، جسارت نمی کردم نقاشی های بی ارزشم را خدمت استاد عرضه کنم.
اول از این که چرا مادرم را با خود نیاورده ام مرا سلامت کردند، بعد آهی بلند کشیدند و گفتند» گرفتاری عمده صنعتگران ما از همین عدم اعتماد به نفس آنهاست. چرا نباید خودتانف ذوق و هنرتان را قبول داشته باشید؟ من کسی نیستم آقا! من هم یک صنعتگرم مثل شما، با کمی تجربه بیش تر.
وقت خوردن ناهار که رسید، پیشخدمت سفره ای مقابل استاد کف اتاق پهن کرد؛ یک سینی گرد پلو و یک ظرف ابگوشت و کاسه ای هم ماست و مقداری نان محلی.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *