پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی

چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی





۱ آبان ۱۳۹۵، ۲۱:۴۴

چهره درخشان
سید علی اکبر صنعتی
بخش 16
پرورشگاه صنعتی کرمان که به همت حاج اکبر صنعتی در سال 1295 تاسیس شده، بزرگانی را در دامان خود پرورده است. یکی از این بزرگان«سیدعلی اکبر صنعتی» است. سید علی اکبر صنعتی نقاش و مجسمه ساز معروف ایران است. کتاب«چهره های درخشان» نوشته حبیب یوسف زاده به روایت زندگی این هنرمند شهیر پرداخته است؛
روزی سیدعلی اکبر به طور اتفاقی عکس چاپ شده ای از تابلوی مشهور«تالار آینه» اثر استاد کمال الملک را در یک سالنامه دید. وقتی عکس آن تابلوی بسیار زیبا را دید ساعت ها به فکر فرو رفت و دانست که هنوز راه درازی در پیش دارد. او تا آن روز فکر می کرد نقاشی و هنر همان چیزی است که خود به تنهایی تجربه کرده است. اما «تالار آینه» دریچه تازه ای از نور به دنیای بسته علی اکبر گشود و او را واداشت تا به دنبال آفریننده«تالار آینه» بگردد.
آن روزها هنوز نمی دانست که با همت استاد کمال الملک مدرسه ای در پایتخت تاسیس شده است. به نام «مدرسه صنایع مستظرفه» و در آن جا عده ای شاگردان مخلص و با ذوق در حضور استاد بزرگ تعلیم نقاشی می بینند.
از آن روز به بعد راز دل خود را با هر کسی که مختصری با هنر و نقاشی آشنایی داشت در میان می گذاشت و سراغ استاد کمال الملک را می گرفت. خیلی ها با بی اعتنایی جواب های بی سر و ته به او می دادند. خیلی ها اصلاً نام کمال الملک را نشنیده بودند. اما علی اکبر دست بردار نبود. مثل کسی که با ارزش ترین چیز خود را گم کرده باشد به هر کس که می رسید نشانی گم شده خویش را می گفت تا مگر از او اثری بیابد. در آن زمان کرمان یک عکاس خوب و با ذوق داشت. او اهل کرمان بود. اما چون بسیار شیک و تمیز لباس می پوشید مردم «مسیو» صدایش می کردند. محل عکاسخانه اش هم در خانه اش بود.
«یکی، دو نفر به من سفارش کردند برای کسب اطلاع از کارهای هنری استاد کمال الملک به سراغ میسو بروم. گفتند که او سوای عکس تابلوی تالار آینه عکس های دیگری از تابلوهای استاد کمال الملک را در اختیار دارد. عاقبت یک روز با نمونه ای از نقاشی هایم به ملاقات میسو رفتم. برایش گفتم یتیمی از یتیمان یتیم خانه حاجی صنعتی هستم. گفتم که سالهاست پیش خود نقاشی یاد گرفته ام؛ اما با دیدن عکس تابلوی تالار آینه تازه فهمیده ام که حتی الفبای نقاشی را هم نمی شناسم.
یادش بخیر! با خوش رویی چند عکس از دیگر تابلوهای استاد را مقابل رویم گذاشت. یکی از دیگری ماهرانه تر و زیباتر بود. بعد با حالت پند و اندرز گفت: پسرجان! تو نباید با این سن و سال کم از خودت توقع داشته باشی مثل استاد کمال الملک نقاشی کنی. او موهایش را در هنر نقاشی سفید کرده؛ اما تو هم با آن که معلم نداشته ای خوب به رموز نقاشی آشنا شده ای…! گفتم که مسیو دستم به دامانت! من چه طور می توانم در این مدرسه ثبت نام کنم؟ مسیو لحظه ای به فکر فرو رفت. بعد با نومیدی نگاهی به صورت من انداخت و گفت:«گمان نمی کنم برای تو امکان رفتن به تهران و ثبت نام در آن مدرسه وجود داشته باشد. زندگی در تهران خرج دارد!»
حرف های مسیو آن روز به جای این که سیدعلی اکبر را ناامید کند باعث شد او در تصمیمش برای دیدار استاد جدی تر شود. در راه بازگشت به یتیم خانه هزار جور فکر و خیال کرد. به خودش می گفت: «اگر در مدرسه استاد نتوانم شاگردی اش را کنم لااقل دربان مدرسه اش که می توانم باشم. آن قدر سختی و بدبختی دیده ام که تحمل این جور سختی ها برایم آسان است.»

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *