سایت خبری پیام ما آنلاین | افسانه‌ی فرشته‌ای روی پل آزادی

افسانه‌ی فرشته‌ای روی پل آزادی





۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۲۲:۳۷

افسانه‌ی فرشته‌ای روی پل آزادی
طی سه و نیم تا چهار سال پیش تمام مردم کرمان از روی پل میدان آزادی گذشته‌اند، تمام معلمان تمام کارگران تمام منشی ها و تمام کسانی که شاید ماشینی نداشتند و یا نمی‌توانستند کل شهر را از پنجره‌ی ماشین لوکس‌شان ببینند همه‌ی ما که آنقدر پول نداشتیم که به نجات کودکی فکر کنیم که پشت وزنه‌اش نشسته و با تمام معصومیت و فرشته‌خویی در حال دگرگونی‌است.
من هیچ عکسی از کودکی افسانه ندارم و برای همین از خودم بیزارم شاید بخاطر اینکه هیچ وقت اینقدر پول نداشتم که با زبانی که این فرشته‌ی کوچک و خواهر بزرگترش یاد گرفته و حالا فکر می‌کنند تنها زبان زنده‌ی دنیا همین زبان لعنتی تومان و ریال و است و فقط با همین پول است که اعتماد افسانه جلب می‌شود.
روی صحبت من با اراذل و اوباشی نیست که معتقدند کودکان کار باید دستگیر شوند و آنها چهره‌ی شهر را زشت کرده‌اند و دستی در قاچاق و فروش مواد دارند و خلاصه تمام جنایات و مشکلات این جامعه تقصیر همین فرشته‌هاست و فقط نمی‌توانند اختلاص‌ها را به گردن این بینواها بیاندازند.
من با شما صحبت می‌کنم دوست روشن‌فکر من که هزینه‌ی یک شب کافه‌نشینی‌ات خرج یک‌سال تحصیل افسانه‌است، روی من با شما فعال اجتماعی است که در فیسبوک انقلاب می‌کنی و در اینستا نمایشگاهی از زندگی پر از کتاب و غروب و قهوه و نوتلا را به نمایش عموم گذاشته‌ای. من با تو سخن می‌گویم همکار خیلی ژورنالیست من که هر روز توی اینترنت دنبال سوژه می‌گردی و در خیابان رویت را از این مهم‌ترین سوژه‌ها و نمادهای نابسامانی اوضاع برمی‌گردانی.
همه‌ی ما مقصریم چه من که زندگی خودم را در اولویت گذاشتم و گفتم اول چاره‌ی خانه و خورد و خوراک خودم و خانواده‌ام و سپس بچه‌ها (این جمله تنها بهانه‌ای بوده از سر تنبلی چرا که می‌دانم وقت اضافه داشتم و به بطالت و استراحت و غیره پر کردم) چه شمایی که هر روز از کنار افسانه گذشتی و به افسانه‌ی زندگی او فکر نکردی به تراژدی دردناکی که این فرشته در آن متولد شد، در خانواده‌ای شلوغ و مهاجر که به دنبال سرپناهی دور از بمباران و انفجار و انتحار به ما پناه آوردند و چه مهمان نوازانی که ما بودیم. اگر کودکی از فرانسه یا انگلیس ببینیم همه با شادی او را بغل می‌کنیم و می‌بوسیم و فراموش می‌کنیم اینها با تاریخ ما چه کرده‌اند اما حالا که افسانه هم زبان ماست هم کیش ماست و از سال آینده به همان قبله سر می‌گذارد که ما می‌گذاریم چرا باید او را دوست داشته باشیم؟ چرا باید دستی از او بگیریم؟ چنان میزبانی کردیم که افسانه به یاد نمی‌رود از کی روی این پل لعنتی کار می‌کند، پلی که به شکل کنایه‌آمیزی دور آزادی می‌چرخد و استقلال را به جمهوری اسلامی می‌رساند.
به قول دکترشریعتی “همه‌ی ما مقصریم” که گذاشتیم و گذشتیم و این بچه روی پل بزرگ شد همه‌ی ما مقصریم که سالانه ۶۳ درصد کودکان کار تجربه آزار جنسی را در ناخودآگاه خود پنهان می‌کنند و بیشترین عامل مرگ و میر ایشان تصادفات در سطح شهرهاست، همه‌ی مقصریم چرا که چشمان‌مان را بستیم و این بچه واقعا بزرگ شد هنوز باورم نمی‌شود که زمان چنین گذشت و من و امثال من که داعیه‌ای داریم در ناتوانی و بی‌عرضه‌گی تنها نظاره‌گری منفعل بودیم و حالا بزرگ‌ترین آرزوی افسانه بازی کردن با حلقه‌ای پلاستیکی است که دور کمرش بچرخاند و احساس کند بالاخره مشغول بازی‌است و بازی تنها چیزی است که به آن فکر می‌کند و بچه‌های ما آخرین تبلت سال هم زیر چشم‌شان نمی‌رود و بانوان به هوش‌مان هم تنها فعالیت اجتماعی‌شان این است که وقتی می‌بینند مردی نشسته و با این کودک حرف می‌زند جوری نگاه می‌کنند که انگار حالاست از بچه در ملا عام سو استفاده‌ی جنسی کند، هرچند همین هم خوب است حداقل عملی است و از بی عملی بهتر است اما کماکان از گناه‌مان نمی‌کاهد. به هر حال به قول ایرج جنتی عطایی:
رازقی پرپر شد
باغ در چله نشست
ما نشستیم و تماشا کردیم.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *